آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۲۹ محشری برای بی بی با همون حال، تلفن رو برداشتم ... نمی دونستم او
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۳۰
بزرگترین مصائب
حال و روزم خیلی خراب بود دیگه خودم هم متوجه نمی شدم راه می رفتم از چشمم اشک می اومد خرما و حلوا تعارف می کردم از چشمم اشک می ریخت از خواب بلند می شدم بالشتم خیس از اشک بود همه مصیبت خودشون رو فراموش کرده بودن و نگران من بودن
این آخر سر کور میشه یه کاریش کنید آروم بشه
همه نگران من بودن ولی پدرم تا آخرین لحظه ای که ذهنش یاریش می کرد متلک های جدیدش رو روی من آزمایش می کرد این روزهای آخر هم که کلا به جای مهران نارنجی صدام می کرد
البته هر وقت چشم دایی محمد رو دور می دید نمی دونم چرا ولی جرات نمی کرد جلوی دایی محمد سر به سرم بزاره
هر کسی به من می رسید به نوبه خودش سعی در آروم کردن من داشت با دلداری با نصیحت با .اما هیچ چیز دلم رو آرام نمی کرد
بعد از چند ساعت تلاش بالاخره خوابم برد
خرابه ای بود سوت و کور بانوی قد خمیده ای کنار دیوار نشسته داشت نماز می خوند نماز که به آخر رسید آرام و با وقار سرش رو بالا آورد
آیا مصیبتی که بر شما وارد شد بزرگ تر از مصیبتی بود که در کربلا بر ما وارد شد؟
از خواب پریدم بدنم یخ کرده بود صورت و پیشانیم از عرق خیس شده بود نفسم بند اومده بود هنوز به خودم نیومده بودم که صدای اذان صبح بلند شد
هفتم مادربزرگ بود و سخنران بالای منبر چند کلمه ای درباره نماز گفت و گریزی به کربلا زد
حضرت زینب "سلام الله علیها" با اون مصیبت عظیم که برادران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن پسران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن پسران برادرشون رو جلوی چشم شون شهید کردن اونطور به خیمه ها حمله کردن و اون فاجعه عظیم عصر عاشورا رو رقم زدن حتی یک نمازشون به تاخیر نیوفتاد حتی یک شب نماز شب شون فراموش نشد چنین روح عظیمی داشتند این بانو و سرور بزرگوار
هنوز تک تک اون کلمات توی گوشمه
اون خواب و اون کلمات و صحبت های سخنران
باز هم گریه ام گرفت اما این بار اشک های من از داغ و دلتنگی بی بی نبود از شرم بود شرم از روی خدا شرم از ام المصائب و سرورم زینب
من ... 7 شب نماز شبم ترک شده بود در حالی که هیچ کس عزیز من رو مقابل چشمانم تکه تکه نکرده بود
جایی برای مردها
پرونده ام رو گرفتیم. مدیر مدرسه، یه نامه بلند بالا برای مدیر جدید نوشت هر چند دلش نمی خواست پرونده ام رو بده و این رو هم به زبان آورد ولی کاری بود که باید انجام می شد نگران بود جا به جایی وسط سال تحصیلی. اونم با شرایطی که من پشت سر گذاشتم به درسم حسابی لطمه بزنه
روز برگشت بدجور دلم گرفته بود چند بار توی خونه مادربزرگ چرخیدم دلم می خواست همون جا بمونم ولی . دیگه زمان برگشت بود
روزهای اول، توی مدرسه جدید دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم توی دو هفته اول . با همه وجود تلاش کردم تا عقب موندگی هام رو جبران کنم از مدرسه که برمی گشتم سرم رو از توی کتاب در نمی آوردم
یه بهانه ای هم شده بود که ذهن و حواسم رو پرت کنم . اما حقیقت این بود توی این چند ماه من خیلی فرق کرده بودم روحیه ام اخلاقم حالتم تا حدی که رفقای قدیم که بهم رسیدن اولش حسابی جا خوردن
سعید هم که این مدت یکه تاز بود و اتاق دربست در اختیارش با برگشت من به شدت مشکل داشت .اما این همه علت غربت من نبود . اون خونه، خونه همه بود . پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم همه . جز من .این رو رفتار پدرم بهم ثابت کرده بود تنها عنصر اضافی خونه که هیچ سهمی از اون زندگی نداشت
شب که برگشت براش چای آوردم و خسته نباشید گفتم. نشستم کنارش یکم زل زل بهم نگاه کرد
کاری داری؟
دفعه قبلی گفتید اینجا خونه شماست و حق ندارم زیر سن تکلیف روزه بگیرم الان که به تکلیف رسیدم .روزه مستحبی رو هم راضی نیستید؟ توی دفتر پدربزرگ دیدم از قول امام خمینی نوشته بود برای برنامه عبادی روزه گرفتن روزهای دوشنبه و پنجشنبه رو پیشنهاد داده بودن
خیلی جدی ولی با احترام بدون اینکه مستقیم بهش زل بزنم حرفم رو زدم
یکم بهم نگاه کرد خم شد قند برداشت
پس بالاخره اون ساک رو دادن به تو
و سکوت عمیقی بین ما حاکم شد فقط صدای تلویزیون بلند بود و چشم های منتظر من نمی دونستم به چی داره فکر می کنه؟ یا ...
- هر کار دلت می خواد بکن
و زیر چشمی بهم نگاه کرد
- تو دیگه بچه نیستی
باورم نمی شد حس پیروزی تمام وجودم رو فرا گرفته بود فکرش رو هم نمی کردم روزی برسه که مثل یه مرد باهام برخورد کنه و شخصیت و رفتار من رو بپذیره این یه پیروزی بزرگ بود
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده:شهیدسيدطاها ايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
💢برای از بین بردن چربی های شکم تان روز خود را با آب لیمو شروع کنید
✅ اندکی آب لیمو را با آب گرم مخلوط کنید و به آن کمی نمک هم اضافه کنید. نوشیدن این مخلوط هر روز صبح باعث افزایش متابولیسم بدن و رهایی از آن تودهی شکمی میشود.
#زیبایی
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید محمودرضا بیضایی 🌹
وقتی تماس میگرفت، بعد از دوسه کلمه احوالپرسی، معمولا اولین حرفش دخترش بود. با آب و تاب تعریف میکرد که کوثر چقدر بزرگ شده و چه کارهای جدیدی انجام میدهد.
به دوستان خودش هم که زنگ میزد، اگر دختر داشتند، با آنها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث میکرد. عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همهی پدرها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد میداد.
یکبار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم. آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: کوثر را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاههای خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکسها را نشانت بدهم» ماشین را خاموش کرد. لپتاپش را از کیفش بیرون آورد و عکسهای کوثر را یکییکی نشانم داد.
درباره بعضی هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی هایشان هم میزد زیر خنده. شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در منزل پدرخانمش جلسهای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آنجا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت.
وقتی داشت میرفت، پیش من هم آمد و گفت: فلانی این دفعه از کوثر دل بریدهام و میروم. دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمیکرد و حالش متفاوت بود.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
🔹️#پویش((#بازنگری در#لایحه_حجاب و عفاف)) از سوی قوه قضائیه
👈روی لینک پایین ضربه بزنین تا وارد پویش بشین :
https://www.farsnews.ir/my/c/199238
لطفاااحمایت کنید 🌹🙏🙏
و توی گروهایی که دارین ارسال کنین
🔹️این لایحه بیشتر مدافع بیحجابی هست تا حجاب !!⁉️⁉️
______________________________
#توجه :
🔹️وقتی وارد (( سایت فارس من )) شدین برای شرکت در پویش،
🔹️روی قسمت حمایت میکنم ضربه بزنین و (( شماره تلفن رو به انگلیسی وارد کنین ))
👈#نشر_حداکثری⁉️⁉️
______________________________________
❌❌انقلابشان به مهسا امینی ِواقعی نیاز دارد...
⭕️مهسا امینی برخلاف روایت های فاسد معاندین به مرگ طبیعی و در اثر عوارض جسمانی و پیش زمینهای خودش مُرد ، اما دشمن بشدت به دنبال ساختن یک مهسا امینی واقعی و کشته شده است تا خون تازه اش را پای درخت نامبارک زن زندگی آزادی بریزد!
🔴قبلا گفته ام ، دوباره هم میگویم ؛ اگر حاکمیت به طریق هوشمندانه و بازدارنده ای در بحث مقابله با بی حجابی ورود نکند ، مردم خودشان به طور هیجانی و بدون ضابطه با بی حجاب های ِ نیمه برهنه برخورد خواهند کرد!
⭕️و این برخوردهای هیجانی ، خوراک خوبی برای معاندین و براندازان است و چه بسا با برنامه ریزی و صحنه سازی های شیطانی و پروژهی «کشته سازی» ، یک مهسا امینی واقعی برای جبههی دشمن خلق شود که دشمن میکوشد به واسطهی آن کشور را دوباره چند ماهی به بحران بکشاند!
🔴مسئولین اگر میخواهند مردم از عکس العمل های هیجانی دور بمانند و بهانه دست دشمن ندهند ، باید برای مقابله با بی حجابی با قدرت ورود کنند و قانونی جامع بنویسند که به ابعاد وسیع این فتنه و اهداف دشمن توجه داشته باشد و از بازدارندگی خوبی برخوردار باشد و ریشهی بی حجابی را بخشکاند!
⚠️این یک هشدار کاملا جدی است ؛ اگر مسئولین چنین قانونی طراحی نکنند یا قانونی طراحی کنند که بازدارنده نباشد و اکثریت مردمِ مخالفِ با برهنگی را «راضی نگه ندارد» و آرامش روانی آنان در جامعه را تامین نکند ، عکس العمل های هیجانی و از روی خشمِ مردم دور از انتظار نیست!
#حجاب
✍ میلاد خورسندی
تک تیرانداز انقلاب
🎋〰☘
@Alachiigh
💢✅با افتخار بخوانید👆👇
🚀رونمایی از موشک خرمشهر ۴ (خیبر)
🔹این موشک با برد ۲۰۰۰ کیلومتر و سر جنگی ۱۵۰۰ کیلوگرم سنگینترین سر جنگی را در میان موشکهای ایرانی دارد.
🔹سرجنگی این موشک با طول حدود ۴ متر، یکی از بزرگترین و اثر بخشترین سرجنگیهای تولید شده میباشد که قابلیت حمل بیش از یک تن مواد ناریه دارا است.
🔹دارای موتور پیشرفته اروند و نقطه زن بدون نیاز به هدایت فاز نهایی است. در این موشک از سوخت هایپر گولیک استفاده میشود. این موشک در برابر جنگال مقاوم است.
#ایران_قوی
تک تیرانداز انقلاب
🎋〰☘
@Alachiigh
@madahi_1402_۲۰۲۳_۰۵_۲۲_۲۱_۵۶_۳۸_۴۲۰.mp3
2.97M
🙏صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ♥️🤚
بهت قول میدم تو این سختیا
نمیشم ازت من جدا....
بسیار شنیدنی
التماس دعا داریم 🙏
🎙سید رضا نریمانی
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۳۰ بزرگترین مصائب حال و روزم خیلی خراب بود دیگه خودم هم متوجه نمی ش
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۳۱
شاگرد
جدای از برنامه های عبادی اون دفتر ... برنامه های سابق خودم رو هم ادامه می دادم ... قدم به قدم و ذره به ذره ...
از قول یکی از اون هادی ها شنیده بودم ... نباید یهو تخت گاز جلو بری ... یا ترمز می بری و از اون طرف بوم می افتی ... یا کلا می بری و از این طرف بوم ...
چله حدیثیم تموم شده بود ... دنبال هر حدیث اخلاقی ای که می گشتم ... که برنامه جدید این چله بشه ... یا چیزی پیدا نمی کردم ... یا ...
چند روز از تموم شدن چله قبلی می گشت ... و من همچنان ... دست از پا درازتر ...
سوار تاکسی های خطی ... داشتم از مدرسه برمی گشتم که یهو ... روی یه دیوار نوشته بود ... "خوشا به حال شخصی که تفریحش، کار باشه" ... امام علی علیه السلام ...
تا چشمم بهش افتاد ... همون حس همیشگی بلند گفت...
- آره دقیقا خودشه ...
و این حدیث برنامه چله بعدی من شد ... تمام فکر و مغزم داشت روی این مقوله کار می کرد ... کار ...
قرار بود بعد از ظهر با بچه ها بریم گیم نت ... توی راه چشمم به نوشته پشت شیشه یه مغازه قاب سازی افتاد ... چند دقیقه بهش خیره شدم ... و رفتم تو ...
سلام آقا ... نوشتید شاگرد می خواید ... هنوز کسی رو استخدام نکردید؟ ...
خنده اش گرفت ... چنان گفتم کسی رو استخدام نکردید ... که انگار واسه مصاحبه شغلی یا یه مرکز دولتی بزرگ اومده بودم ...
- چند سالته؟ ...
15 ...
جا خورد ...
ولی هنوز بچه ای ...
در عوض شاگرد بی حقوقم ... پولش مهم نیست ... می خوام کار یاد بگیرم ... بچه اهل کاری هم هستم ... صبح ها میرم مدرسه ... بعد از ظهر میام ...
رضایت نامه
چند لحظه بهم خیره شد ...
- کار کردن که بچه بازی نیست ...
خیلی ها هم سن و سال من هستن و کار می کنن ... قبولم می کنید یا نه؟ ... زبر و زرنگم ... کار رو هم زود یاد می گیرم ...
از ساعت 4 تا 8 شب ... زبر و زرنگ باشی ... کار رو یادت میدم ... نباشی باید بری ... چون من یه آدم دائم می خوام... ولی از جسارتت خوشم اومده که قبولت می کنم ... فقط قبل از اومدن باید از پدر یا مادرت رضایت بیاری ...
کلا از قرار توی گیم نت یادم رفت ... برگشتم سمت خونه ... موقعیت خیلی خوبی بود ... و شروع خوبی ... اما چطور بگم و رضایت بگیرم؟ ... پدرم که محاله قبول کنه ... مادرمم ...
اون شب، تمام مدت مغزم داشت روی نقشه های مختلف کار می کرد ... حتی به این فکر کردم که خودم رضایت نامه تقلبی بنویسم ... اما بعدش گفتم ...
- خوب ... اون وقت هر روز به چه بهانه ای می خوای بری بیرون؟ ... هر بار هم باید واسش دروغ سر هم کنی ... تازه دیر هم اگه برگردی باز یه جور دیگه ...
غرق فکر بودم که ایده فوق العاده ای به ذهنم رسید ... بعد از نماز صبح رفتم توی آشپزخونه ... چای رو دم کردم ... و رفتم نون تازه گرفتم ... وقتی برگشتم ... مادرم با خوشحالی ازم تشکر کرد ... منم لبخند زدم ...
دیگه مرد شدم ... کار و تلاش هم توی خون مرده ...
خندید ...
قربون مرد کوچیک خونه ...
به خودم گفتم ...
- آفرین مهران ... نزدیک شدی ... همین طوری برو جلو ...
و با یه لبخند بزرگ به پیش رفتم ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
غر نزن
گله هم نکن
خدا خودش حکمت همه چیزُ میدونه
فقط بهش بگو:
【ای که مراخوانده ای
راه نشانم بده .♥️】
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh
🌹شهید سعید کمالی🌹
✍|° سعید خیلی به نفس خود مسلط بود، هیچگاه او را عصبانی و یا پرخاشگر ندیدم، در این مواقع سکوت میکرد.
|° با وجود اینکه بسیار شاد و شوخ بود اما هیچگاه از حد اعتدال خارج نمیشد و هرگز کسی را با مزاح و خندههایش نمیرنجاند.
|° بسیار مراقب بود که گناه نکند. نظم خاصی داشت بویژه در خصوص نماز بسیار دقیق و منظم بود.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️مدال «مادر قهرمان» روسیه
✅از طرف پوتین به یک بانوی مسلمان با ۱۳ فرزند اهداء شد.
این خانم همسر رمضان قدیروف رئیس جمهور چچن است.
معرفی یک زن مسلمان و محجبه ! بعنوان سمبل مادر قهرمان روسیه ، بازتاب وسیعی در دنیا داشته است.
#پرچمحجاب
#نشان_افتخار
#پوتین
🎋〰☘
@Alachiigh
❌❌سریالهای نمایش خانگی اینجوری شروع میشه
۱
۲
۳
سیگار بکشید....
🔴❌نمایش خانگی، قاعدتاً باید سریالهایی با مفاهیم منطبق بر چارچوب خانواده و عرف جامعه باشد
آنچه امروز در این سریالها میبینیم چیزی جز قبح شکنی و ترویج فساد و فحشا نیست؛ نظارت که هیچ، لااقل اسم نمایش خانگی را «نمایش هرزگی» بگذارید شاید اینگونه تکلیف مخاطب با آنچه که می بیند مشخص شود!
#گفتمان
#نمایش_خانگی
#ولنگاری
#مسوول_بی_غیرت
🎋〰☘
@Alachiigh
4_6023945757264971560.mp3
5.26M
🔊 بسته محتوایی #دهه_کرامت | شمشیر #جهل بر فرق امام زمان!
❌❌وقتی جامعه به سمت جهل برود، امامکُشی اتفاق میافتد
🔹ملت جاهل بازیچه دست #دشمن خواهد بود هرچند رهبرش علی باشد و فرماندهاش مالک اشتر
🎙#حجت_الاسلام_راجی
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۳۱ شاگرد جدای از برنامه های عبادی اون دفتر ... برنامه های سابق خودم
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۳۲
شانه های یک مرد
دنبال مامانم رفتم توی آشپزخونه ... داشت نون ها رو تکه تکه می کرد ...
مامان ...
- جانم؟ ...
قدیم می گفتن ... یکی از نشانه های مرد خوب اینه که ... یکی محکم بزنی روی شونه اش ... ببینی از روش خاک بلند میشه یا نه ...
خندید ...
این حرف ها رو از بی بی شنیدی؟ ...
الان همه بچه های هم سن و سال من ... یا توی گیم نتن... یا توی خیابون به چرخ زدن و گشتن ... یا پای کامیپوتر مشغول بازی ... نمیگم بازی بده ... ولی ...
مکث کردم و حرفم رو خوردم ... چرخید سمت من ...
میشه من وقتم رو یه طور دیگه استفاده کنم؟ ...
مثلا چطوری؟ ...
- یه طوری که حضرت علی گفته ...
لبخندش جدی شد ... اما نگاهش هنوز پر از محبت بود ...
- حضرت علی چی گفته؟ ...
- خوش به حال کسی که تفریحش ... کارشه ...
با همون حالت ... چند لحظه بهم نگاه کرد ...
ولی قبل از حضرت علی ... زمان پیامبر بوده ... که گفتن ... علم را بجوئید حتی اگر در چین باشد ...
رسما کم آوردم ... همیشه جلوی آرامش، وقار، کلام و منطق مادرم ... از دور مسابقات خارج می شدم ... سرم رو انداختم پایین و از آشپزخونه رفتم بیرون ...
لباسم رو عوض کردم و آماده شدم که برم مدرسه ... و عمیق توی فکر ...
خدایا ... یعنی درست رفتم یا غلط ...
کیفم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون ...
قول زنانه
تا چشم مادرم بهم افتاد ... صدام کرد ... رفتم سمت آشپزخونه ...
بازم صبحانه نخورده؟ ...
توی راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم ...
قبل رفتن سعید رو هم صدا کن پاشه ... خواب می مونه ...
برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر ...
می شناسیش که ... من برم صداش کنم ... میگه به تو چه؟ ... و دوباره می خوابه ... حتی اگر بگم مامان گفت پاشو...
دنبالم تا دم در اومد ... محال بود واسه بدرقه کردن ما نیاد ... دوباره یه نگاهی بهم انداخت ...
ناراحتی؟ ...
ژست گرفتم و مظلومانه نگاش کردم ...
دروغ یا راستش؟ ...
هنوز یه قدم دور نشده بودم که برگشتم ...
- حالا اگه مردونه قول بدم ... نمره هام پایین نیاد چی؟ ...
خندید ...
- منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فکر کنم ... ولی قول نمیدم اجازه بدم ... اما اگه دوباره به جواب نه برسم ...
پریدم وسط حرفش ...
- جان خودم هیچی نمیگم ... ولی تو رو خدا ... از یه طرفی فکر کن که جوابش بله بشه ...
اون روز توی مدرسه ... تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد ... تازه یادم اومد دیروز توی گیم نت قرار داشتیم ... و من رسما همه رو کاشته بودم ...
مجبور شدم کل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون ساندویچ بخرم ... تا رضایت بدن و حلالم کنن ... بالاخره مرده و قولش ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
✳️مرگ خاموش نوزاد👇
❌شایع ترین دلیل مرگ ناگهانی نوزادان قبل از یکسال خواباندن آنها بر روی شکم است و باید به طور جدی از آن پرهیز نمود.
#نوزادان
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
🥀🥀🥀🥀🥀
🌹📸 عکسی که شوخی شوخی جدی شد
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی نزد رزمندگان لشکر فاطمیون رفته بود، وقتی که فرماندهان خواستند یک عکس یادگاری با حاج قاسم بگیرند، ابوحامد (علیرضا توسلی) به شوخی گفت: شهدا به ترتیب.
‼️ ولی این شوخی نبود، بلکه خیلی جدی به واقعیت تبدیل شد.
🔺در این تصویر عکس شهیدان علی سلطان مرادی (۲۲ بهمنماه سال ۱۳۹۳)، عباس عبداللهی (۲۲ بهمنماه سال ۱۳۹۳)، علیرضا توسلی (نهم اسفندماه سال ۱۳۹۳)، حسین بادپا (۳۱ فروردینماه۱۳۹۴)،
مصطفی صدرزاده(اول آبانماه سال ۱۳۹۴)
و
حاج قاسم سلیمانی (۱۳ دیماه سال ۱۳۹۸) دیده میشود.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh