🔴❌ایران تنها کشور جهان است‼️
🔝پست عجیب کاربر عرب درباره ایران
#روشنگری
@Alachiigh
❌👆🔴هرکس از هر جایی که دستش میرسد سنگی به حجاب میزند
◾️ به ایشان میگوییم به جای این همه آسمان ریسمان کردن، بگو جمهوری اسلامی زیربارلیبرالیسم فرهنگی نمیرود و این برای ما دردناک است.
🔺و اما پاسخ ما به ایشان
▪️به ایشان میگوییم به جای این همه تهمت زدن، فقط یک کشور بیاورید که فرهنگ و تمدن خود را فدای لیبرالیسم فرهنگی غرب کرد و توانست روی خوش ببیند؟ در تمام کشورها خانواده رو به زوال است، ترکیه متدین بعد از اجرای لیبرالیسم فرهنگی سرآمد در زنازادگی و خیانت شد، در کشور ژاپن و کره خودکشی بیداد میکند.بحران معنوی انسانی چنان اروپا را به سقوط کشانده است که دیگر بچهها هم از بیماران جنسی امنیت ندارند. فرهنگ مد نظر شما ترکیه را دست به دست داعش کرد. لیبرالیسم فرهنگی ۳۷هزار زن و بچه را به شهادت رساند و آخ هم نگفت. سران عرب را در برابر فاجعه غزه بی غیرت و بیحیثیت کرد. کجا از فرهنگ غرب خیر دیده است که دست ما خالی مانده؟ چرا روایت شما معکوس است؟
▪️چرا نمیگویید ایران استقلال سیاسی خود را حفظ کرد و امروز پیروز میدان است و با حفظ استقلال فرهنگی نیز جامعه را از فروپاشی درامان نگه خواهد داشت و این هزینه دفاع از ملیت و مذهب کشورش است. مگر آن چند واحد درس با شما چه میکند که اینگونه همه حیثیت انسانی خود را فدای آنها میکنید؟
🔺چرا از پهلوی عبرت نمیگیرید که الگوی توسعه و فرهنگ غربی را در اوج فروش نفت پیاده کرد اما نه رفاه آورد و نه اقتدار و مردم را از خود متنفر کرد و بیرون شد ؟
✍عالیه سادات
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh
2.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌یه عمری میگفتن ایران به #نخبهها بها نمیده
پس ما هم جمع میکنیم میریم کانادا و آمریکا
بعد میگه تو ایران تا میگفتن از #شریف هستیم، سریع بهمون کار میدادن
حالا تقش درومده همین مثلا نخبهها میرن کانادا اسنپ کار میکنن
همون لیاقتتون اینه برا بیگانه حمالی کنید
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
✍ #بانوی_پاک_من 🌹#قسـمـت۷ صبح با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدارشدم و طبق معمول نیم ساعتی رو تخت و
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسـمـت۸و۹
"لیدا"
از وقتی خبر اومدن عمه رو شنیده بودم حسابی ذوق داشتم ببینمشون.مخصوصا اون پسرعمه مرموز و پنهانی رو.صبح زودتر ازهمه بیدارشدم و یک دوش سرسری گرفتم.رفتم تو اتاقم و از کمدم یک شلوار جین آبی با تی شرت سورمه ای جذب برداشتم.لباسا رو پوشیدم و جلو آینه موهامو شونه زدم و سفت بالا سرم بستم.یک رژ لب و ریمل و خط چشمم شد آرایشم.مانتو سفید کوتاهمو برداشتم با شال نخی آبی رنگم.به تیپم تو آینه نگاه کردم و زیرلب گفتم:کاش پسرعمه لیاقت اینهمه تیپ زدنمو داشته باشه.
بعد هم با چشمکی از اتاقم زدم بیرون.زهرا نمیومد کلاس داشت.اصلا این دختر ازآدم به دور بود.عطا هم قرار بود بعد مدرسش بیاد خونه مادرجون.
من و بابا و مامان سوار ماشین شدیم.بابا که تو پوست خودش نمیگنجید.خب حق داشت خواهرشو بعد۳۰سال میخواست ببینه.اونم تکدانه خواهرشو.مامانم کلی تیپ زده بود تا جلو خواهر شوهرش کم نیاره.
بالاخره رسیدیم به عمارت آقاجون.
زنگ درو زدیم حشمت آقا باز کرد.بابا ماشینو برد توحیاط و ما هم رفتیم تو.مادرجون و آقاجون به استقبالمون اومدن.سعی کردم خانم و سنگین باشم و خیلی مشتاق به نظر نیام.
عمه شیرینم دیدم.خیلی شکسته شده بود ازاونی که تو عکساش دیده بودم پیرتر به نظر میرسید اما درنهایت شکست،بسیار زیبا بود و چهره اش به دل هر بیننده ای مینشست.
اومد جلو و باهام روبوسی کرد منم باخوشرویی باهاش احوال پرسی کردم.
_ماشالله بزرگ شدی محدثه جان.
باحرص دندونامو بهم فشردم.
_عمه جون اسم من لیداست.لطفا محدثه صدام نکنین.
ابرویی بالا انداخت و حرفی نزد.همگی نشستیم اما خبری از پسرعمه ما نشد.دوست داشتم زودترببینمش.
مشغول صحبت شدیم که بابا با یک پسر جوون و فوق العاده جذاب درحالی که بابا دستش دور شونه پسر بود به جمعمون اضافه شدن.
—کارن جانو آوردم.
کارن؟!چه اسم قشنگی داره.مثل خودش.هرکسی که میدیدش محو زیباییش میشد.خداوکیلی هیچی کم نداشت.خوش قیافه و خوش تیپ بود.درست مثل مادرش.
همه بلندشدیم برای احوال پرسی دوباره.
بابا منو به کارن معرفی کرد.
_کارن جان اینم دختر بزرگم،لیدا.
دستمو بردم جلو اما کارن با بی میلی دستمو فشرد و خیلی سرد گفت:خوشبختم.
اه اه چه بدعنق چرا انقدر خشک و مغروره؟
نشست کنار اقاجون و پا روی پا انداخت.دوست نداشتم نگاهش کنم اما ناخودآگاه نگاهم سمتش کشیده شد.
آنالیزش کردم یک تی شرت مشکی و شلوار ورزشی مشکی.حسابی به تیپ ورزشکاریش میومد.
دیدم توجهی بهم نداره،سریع رومو برگردوندم و دیگه نگاهش نکردم.فکر کرده کیه پسره خودخواه!؟
موقع ناهار بود و من کمک کردم تا میزو بچینن.مثل همیشه پدربزرگ در راس میز نشست و بقیه دور میز.
با لبخند آقاجون شروع کردیم به غذاخوردن.
حواسم شیش دنگ پیش کارن بود خیلی باکلاس غذامیخورد.خب معلومه مال تربیت تو خارجه.نصف بشقابو بیشتر نخورد و کنار کشید.
دور لبشو با دستمال پاک کرد وگفت:ممنون خانوم جون خیلی خوشمزه بود.بااجازتون برم استراحت کنم.
از سرمیز که بلندشد صدای افتادن قاشق و چنگال آقاجون اومد.
مادرجون دست گذاشت رو دست آقاجون و گفت:سالار اون نمیدونه کسی جزشما اول اجازه نداره از سر میز بلندشه خودتو اذیت نکن.
اخم پدربزرگ به لبخند تبدیل شد.مادرجون همیشه میتونست شوهرشو چجوری آروم کنه.
بعد ناهار همگی دور هم نشستیم تا میوه و چای بخوریم.کارن تو اتاقش بود و درحال استراحت.مامان با عمه گرم گرفت و بابا با آقاجون.منم که بیکار بودم گفتم برم تو حیاط یک دوری بزنم.
بی هدف تو حیاط قدم میزدم و به گل و گیاها نگاه میکردم.
چی فکر میکردم چیشد؟ازبس این پسر خشک و مغروره با یک من عسلم نمیشه خوردش.چه فکرا که نمیکردم همش برباد رفت با کج خلقیای پسرعمه خارجیم.
رو تاب نشستم که صدای پا اومد و بعدشم پسرعمه جان اومد بیرون.چه تیپیم زده بود.
پبراهن مشکی جذب با شلوارکتون خاکستری.نمیدونستم کجامیرفت اما دوست داشتم باهاش حرف بزنم.اصلا متوجه من نشد منم رفتم جلو و گفتم:کجامیری؟
بایک قیافه عاقل اندر سفیهی نگاهم کرد وگفت:شما دخترای ایرونی همیشه انقدر راحتین؟
دستامو بردم پشتم و گفتم:خب چی بگم؟ما پسرعمه دختردایی هستیم دیگه.
_اما قرار نیست انقدر راحت باشیم باهم.فکر نمیکردم ایران انقدر راحت باشه.فکر میکردم محدودیت داره.
_داره اما نه برای همه.خیلیا خودشونو محدود میکنن اما من اینجوری نیستم.
دستش و کرد تو جیب شلوارش وگفت:انقدرم آزاد خوب نیست محدثه خانم.
_لیدا
_حالا هرچی.به نظرمن آدم باید به اسم شناسنامه ایش افتخار کنه.
_من نمیکنم.
پوزخند زشتی زد و گفت:جالبه.
بعد راه افتاد.
_نگفتی کجامیری؟
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۸و۹ "لیدا" از وقتی خبر اومدن عمه رو شنیده بودم حسابی ذوق داشتم ببینمشون.م
#بانوی_پاک_من
#قسمت۱۰
بدون اینکه برگرده گفت:فکر نکنم بخوایم باهم بریم.
بعد از در حیاط رفت بیرون و در و بست.دلم میخواست دندوناشو خورد کنم تو دهنش پسره مغرور.فکر کرده کیه فقط یک قیافه داره.اخلاق که نداره.
کلی حرص خوردم دلم آناهید رو میخواست باهاش حرف بزنم.
نمیدونم چرا عمو شایان نیومده.رفتم تو خونه و گفتم:مادرجون عمو نمیاد؟
_زنگ زدن گفتن توراهن دخترم.
عمه اومد گفت:عمه جان ندیدی کارن کجارفت؟
_نه والا.این پسرشما باکسی حرف نمیزنه.
عمه اول نگاه بدی بهم انداخت بعدم سرشو تکون داد و رفت.
کم کم عمو ایناهم اومدن.
عموشایان دوتا دختر داشت آناهید و آناهیتا .آناهید تقریبا هم سن من بود اما آناهیتا ۸سالش بود.وقتی اومدن آناهید رو کشیدم کنار و همه قضایای امروز رو گفتم براش.هرلحظه چشماش گرد تر میشد.
_اه چه آدم خودخواهی.
_ولی باید ببینی چه جیگریه
_خیلی خب آروم تر دختر عمه الان میشنوه
نگاه کردم به دور و برم.عمه مشغول حرف زدن با زن عمو بود اما حواسش انگار پیش مابود.
خندیدم و گفتم:وای آنا ما هم که پسر ندیده ایم.طفلی کارن.
اونم خندش گرفت و گفت:آره دقیقا.راستی زهراکو؟
صورتمو جمع کردم و گفتم:ایش اونو نمیشناسی از آدم به دوره.دانشگاه داشنن خانوم خانوما نیومدن.
آناهید خندید وگفت:فکر کن زهرا میومد عمه اینا فکر میکردن ما املیم.
پوزخندی زدم و گفتم:آره بابا خوب شد نیومد.بیخیالش تو چه خبر؟
پا روی پاش انداخت و گفت:هیچی بابا این شرکت وامونده رو تعطیل کردن بیکارم تو خونه.
_اوا چرا؟
_مثل اینکه ضرر کردن کلا شرکتو بستن فعلا.
_کلاسای رانندگیت چیشد؟
_باباگفت فعلا برات ماشین نمیخرم منم گفتم چرا الکی رانندگی یاد بگیرم خب.
مشغول حرف زدن بودیم که صدای دورگه کارن اومد:سلام.
آناهید با ذوق بلندشد و سلام کرد.چهره گندمی بانمکش با اون لبخند نیم متریش خنده دار شده بود.
فکر کنم کارنم خنده اش گرفت.با لبخند کج روی لبش به آناهید گفت:آناهید خانم دیگه؟
_بله خودمم.
لبخندش به اخم تبدیل شد وگفت:خوشبختم.
بعدش یک راست رفت کنار داییاش نشست..
_وای لیدا این چه مرگشه؟عصا قورت داده؟
تااومدم جوابشو بدم،گوشیم زنک خورد.
زهرابود.هوف کی حوصله داره بااین حرف بزنه؟
_بله؟
_به زور جواب دادی؟
_دقیقا!چیکار داری؟
_کی میاین؟
_معلوم نیست.میخواستی بیای که تنهانمونی بعد هی غر بزنی.
_اه محدثه چقدر چرت میگی گوشیو بده مامان.
_لیدااااا
_برای من محدثه ای.گوشیو بده.
_دختره پررو
گوشیمو تحویل مامان دادم و رفتم پیش آناهید.کارن همچنان مشغول حرف زدن با مردا بود.چقدر تیپ مردونه و رسمی بهش میومد.
_اه نگاش نکن لیدا پررو میشه.
دیدم آنا راست میگه دیگه نگاهش نکردم.نمیخواستم فکر کنه عاشق سینه چاکشم.
#ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 افرادی که حرارت بدنی بالایی دارند و زود عصبانی میشوند میتوانند ...
🔸۶ عدد عناب خشک را نیم کوب کرده
🔸 و با یک لیوان عرق کاسنی خیس کرده
🔸و صبحها با سکنجبین میل کنند.
#طب_سنتی
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهید_عبدالحمید_اکرمی🌹
ساعت ۱۱ صبح بود که برای دو هفته به مرخصی رفت، هواپیماهای دشمن به پادگان حمله کردند و سه بار در ساعتهای ۱۲، ۱ و ۲ بعداز ظهر، محوطه پادگان را به شدت بمباران کردند. با بچه های لشکر در حال جمع آوری پیکر شهدا بودیم که دیدیم یک نفر مجروحی را بر دوش گرفته و به طرف آمبولانس می آید. اول باور نکردم، پرسیدم: مگر نرفتی مرخصی؟ گفت: سه نفر دیگر در گودال مجروح شده اند برویم بیاریمشان. بعدا معلوم شد که وقتی از بمباران آگاه شده به همراه آمبولانس به پادگان بازگشته است.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌👆🎥این کلیپ را حتماً حتماً ببینید
⏪دشمن جمهوری اسلامی بسیار بینظیر وارد شده است،آنها گویا از ما بهتر روایات را میدانند که با این حربه وارد شدهاند
🔴آری با حربه #کشف_حجاب و #بیعفتی ۹ هدف را در جمهوری اسلامی در نظر گرفتهاند کنون دیگر بحث یک تار مو نیست بحث ۱ تیر است که به ۹ هدف میخورد.
#انتشار_با_شما
@Alachiigh
❌👆❌بنده نظر خودم رو میگم حال شاید مخاطب نپسندد
به تصور بنده ما نباید مکشفهها را مقابل اهل بیت قرار بدیم، برعکس باید از اندک تعلقات معنوی اونها بهره ببریم و اونو تقویت کنیم.
نکته دوم : ما باید بر سر قانون و پیامدهای بدحجابی صحبت کنیم .
دست ما پر است ، هم فساد دوران پهلوی و هم فروپاشی فرهنگی غرب و کشورهای وابسته فرهنگی بزرگترین سند برای ادعاهای ماست.
🛑حال اگر میخواهیم از محبت امام حسین برای تبلیغ حجاب استفاده کنیم ، اهتمام امام به حجاب بانوان در کربلا ، پوشش حضرت زینب و بانوان حرم بسیار مفید خواهد بود.
قبلا مطالبی در این باره نوشتم که میتونید مطالعه بفرمایید.
❌به گمانم اگر قرار باشد امری تیر به قلب اهل بیت باشه، مدارا و سازش ما و ترک امر به معروف و نهی از منکر است.
✍عالیه سادات
#شکوه_زن_وزنانگی
@Alachiigh