eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 آیا زمان آن نرسیده که،، را فعال کنیم؟⁉️ ◾️چندی پیش سردار رادان در سخنرانی خود از کوتاهی نهادهای فرهنگی در مساله حجاب گلایه کردند اما آیا نهادهای فرهنگی فقط در مساله حجاب کوتاهی می‌کنند؟ ایا مساله زن و خانواده بسیار ایده‌ال است و فقط حجاب را کوتاه امده‌اند؟ به راستی چه شده است که نهادهای فرهنگی ما منفعلانه در برابر تمدن غرب عمل می‌کنند؟ و در این بین آنچه که ما را نگران می‌کند وجود نیروهای انقلابی در مناصب تصمیم گیری کشور است. 🔺امروز بعد از سه سال از گذشت دولت انقلابی با دستاوردهایی که در حوزه نظامی، اقتصادی داشته است اما در شاخص‌های فرهنگی اولا شاخص قابل اتکا در دست نیست. ثانیا آنچه که در کف جامعه می‌بینیم خبر از وضعیت آشفته فرهنگی می‌دهد. 🔺اگر بخواهیم فقط در حوزه زن و خانواده صحبت کنیم، تجرد قطعی دهه‌ی شصتی‌ها، ترس از ازدواج دهه‌ی هفتادی‌ها به خاطر ازدواج‌های شکست خورده، روابط متعدد دوستی در دهه‌های پایین‌تر به یک‌ نگرانی عمومی تبدیل شده است. آمارهایی مثل مصرف سیگار و الکل دختران نوجوان بسیار بحرانی است. کاشت ناخن و مصرف هزاران نوع لوازم آرایشی برای ما هم بحران طهارت نسل آینده را رقم زده و هم بحران سلامتی . خبرها حاکی از آن است خشونت علیه زنان زیاده شده است. متاسفانه در مجلس شورای اسلامی بستری برای حضور زنان متدین انقلابی برای تصمیم گیری در حوزه زنان فراهم نشد. زنان شاغل از اینکه از زن اثرگذار به زن درآمدزای خانه تنزل کرده‌اند گلایه می‌کنند. آمار ازدواج افت کرده و طلاق هم که در بعضی از شهرها بالاست. برای ازدواج نوجوانان هنوز تدبیری اندیشیده نشده است و نیازهای عاطفی روحی این نسل زیر ابهام کودک همسری گم شده است. 🔺در این بین بیشتر از هر چیزی آنچه که ناله‌ی ما را در آورده رسانه‌ای است که از هر روز بیشتر شاخص‌های شرعی ما را می‌شکند یا به جای فرهنگ سازی به سلبریت‌های معلوم الحال روی آورده است. متاسفانه تصمیم گیری و عملیات در مجموعه‌های مرتبط با زنان صرفا به فعالیت‌های خیریه‌ای آن هم جهت تحکیم سرپرستی زنان و بیشتر شدن مسئولیت های بانوان و سلب مسئولیت از مردان می‌رود. از این طرف هم ساخت کلیپ‌های آوازه خوانی دختر بچه‌ها و فاصله گرفتن از مداحی سنتی به سمت مداحی پاپ حتی اساتید بزرگ را نگران کرده است. 🔺در این بین خدمات فرزنداوری به گونه‌ای است‌ که‌ ایجابی و در جهت رفع موانع نیست‌. بلکه موانع برای کسانی رفع می‌شود که فرزندآوری کرده‌اند که این نوع ورود خود جای بررسی دارد. 🔺از طرفی فرهنگ کره و کره‌زدگی خود یکی از چالش‌های خانواده‌ها در تربیت نوجوان شده است که از زبان تا پوشش و حتی اهداف آینده نوجوان را تحت الشعاع قرار داده است. قبلا یادداشتی نوشتیم که حتی بی بی سی هم نگران این معضل در ایران شده است‌. 🔺به راستی وقت آن است که گشت ارشاد مسئولین به درستی فعال شود تا بدانیم چه بر سر فرهنگ ما می‌آید؟ ✍عالیه سادات @Alachiigh
🔴جمعِ بین و ذلت و بدختی! مگه انسان چقدر میتونه از نظر عقل و شعور سقوط کنه؟ 😳تشخیص این که به شوخی نوشته یا جدی واقعا کار سختیه ،، ولی همونطور که میبینید ۱۱۶ نفر هم این کلام گهربار را پسندیدن و ظاهرا راضی‌ هست در سه متر جا زندگی کن ولی شریک جنسی کانادایی داشته باشن و با شلوارک بگردن!!! راستی، اجاره یه اتاق ۳متری در کانادا ۱٠٠٠ دلار! عالی و اوکازیون @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#بانوی_پاک_من ادامه #قسمت۶۵و۶۶ میدونست خواهرش تو زندگی انگار هیچ خیری ندیده از شوهرش. _عصر بیام دنب
🌹 وقتی بچمو دیدم دلم لرزید. یک دختر سفید پوست تپل که بی نهایت شبیه به لیدا بود. با بغض گرفتمش از پرستار و اشکام جاری شد. نمیدونستم زندایی و زهرا کجان فقط میخواستم با بچه ام تنها باشم. آروم تو بغلم خوابیده بود و دستای کوچولوش رو مشت کرده بود. دلم به حال دخترکم سوخت که قراره بی مادر بزرگ بشه. منم که سررشته ای تو بچه داری نداشتم یا میسپردمش به مادرجون یا زندایی. دور مامان رو خط کشیدم چون بچه داری بلد نبود هه‌. پرستار اومد بچه رو ازم گرفت و برد تا لباس تنش کنه و بهش شیرخشک بدن. بمیرم برات دخترم که شیرمادر نمیخوری. بمیرم برات دخترنازم که مثل پدرت محبت مادر نمیبینی اما عزیزدلم قول میدم برات پدرخوبی باشم. قول میدم نزارم احساس کمبود کنی. خبر فوت لیدا همه رو منقلب کرد و لرزوند‌‌. سرخاکش همه میگفتن ای وای طفلی جوون بود. طعم مادرشدن رو حس نکرد. آخی بچه اش بی مادر چجوری بزرگ شه؟ زندایی به شدت حالش بد بود و هرروز راهی بیمارستان میشد. زهرا هم طفلی بخاطر نگه داری از مادرش جرات گریه و زاری نداشت. البته میدونستم شبا تو اتاقش کلی گریه میکنه چون صبح هروقت میدیدمش چشماش پف داشت. دایی انگار ده سال پیرتر شده بود و مادر جون و پدرجونم خیلی داغون شده بودن. این وسط من دیگه با کسی حرف نمیزدم و همش دخترم تو بغلم بود و کناری مینشستم. اسمشو گذاشته بودم محدثه چون میخواستم یک یادگاری از لیدا همیشه تو‌خونه ام باشه. تاچهلم یا خونه مادرجون بودم یا خونه زندایی. محدثه فقط موقع عوض شدن ازم جدا میشد. غیر از اون همش تو بغلم بود. انقدر خوشگل و خواستنی بود که همه دوسش داشتن. چشماش عسلی روشن بود منم دعامیکردم این رنگ بمونه رو چشمای ناز دخترم. مراسم چهلم که تموم شد منم رفتم خونه ام. هرچی اصرار کردن که بمون، بچه میخواد عوض بشه و شیر بخوره و از این حرفا اما من قبول نکردم و رفتم خونه خودم. باید همه چیزو یاد میگرفتم چون قرار بود تنهایی این دسته گل رو بزرگ کنم. فکر به اینکه قراره تنهایی چه کارایی بکنم اذیتم میکرد. تا محدثه بزرگ بشه منم پیر میشم. ولی فدای سر دخترم‌. بخاطرش از جونمم میگذرم‌. تنها موجود دوست داشتنی دنیا فقط دخترم بود و بس. مدتی که گذشت بیشتر کارا رو یاد گرفتم اما دیگه نمیتونستم همش توخونه باشم و سرکار نرم. اونوقت با کدوم خرجی بچمو بزرگ میکردم؟ محدثه تقریبا دوماهه شده بود که فکری به سرم زد. حالا که لیدا نبود و بچه منم بی مادر بود موقعیت مناسبی بود که از زهرا خاستگاری کنم. دارد... @Alachiigh
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۶۷ وقتی بچمو دیدم دلم لرزید. یک دختر سفید پوست تپل که بی نهایت شبیه به
🌹 محال بود قبول نکنه چون هم بچه خواهرشو دوست داشت هم جوری که تو این مدت فهمیدم از من بدشم نمیومد. عواقب کارو سنجیدم و پا جلو گذاشتم. اولین قدمم این بود که بهش زنگ بزنم و بگم باید باهاش حرف بزنم. خیلی امیدوار بودم که قبول کنه. _بله؟ _سلام زهرا. خوبی؟ _سلام ممنون خوبم‌. شماخوبین؟محدثه خوبه؟ _خوبیم مرسی. غرض از مزاحمت زهرا من باید باهات حرف بزنم. مثل همیشه با آرامش و طمأنینه گفت:باشه موردی نیست فقط کجا؟کی؟ خوشحال شدم و گفتم:بیا خونه من. محدثه هم دلش گرفته. یک لحظه سکوت کرد و بعد با من من گفت:اممم میشه بیرون ببینمتون؟ نفهمیدم چرا اما قبول کردم نباید بزارم این فرصت طلایی ساده از دستم بپره. قرار که گذاشتم قطع کردم و رفتم سمت محدثه. انقدر بچه آرومی بود که تو این مدت فقط دوسه بار گریه اش رو دیده بودم‌. دوران بارداری لیدا که خوب نبود اما بچه فوق العاده آرومی به دنیا اومده بود. شاید بگن دروغه اما کپی برابر اصل لیدا بود. آرامشش ازهمه بیشتر به لیدا شباهت داشت. وقتی یادش میفتادم از خودم و رفتارام بیزار میشدم. چقدر که اذیتش کردم، چقدر که کم توجهی کردم و اونم چقدر خانومانه تحمل کرد و چقدر مظلومانه از دنیا رفت. شاید لحظه ای که بیهوش بود و بغلش کردم، مرده بوده تو بغلم. دستی به صورتم کشیدم و محدثه رو آماده کردم تا بریم سرقرار زهرا. هواخیلی سرد نبود آخرای تابستون بود اما بازم پوشوندمش و لای پتو گرفتم بغلم و ازخونه زدم بیرون. تو ماشین بازم خواب بود. تو دلم کلی قربون صدقه اش رفتم. از وقتی حس کرده بودم زهرا رو دوست دارم، احساساتم تغییر کرده بود و فهمیده بودم که چطور باید محبت کنم. رسیدم دم پارک و نگه داشتم.از ماشین بیرون نرفتم میترسیدم بچه ام سرما بخوره. گرفتمش تو بغلم و انگشتمو کشیدم رو گونه نرمش. دقایقی گذشت که در باز شد و زهرا نشست تو ماشین. انقدر محو صورت معصوم و قشنگش بودم که نفهمیدم چه گفت. _الوووو کجایین؟ خندید و من بیشتر محوش شدم‌. _آقاکارن؟ لطفا از هپروت بیاین بیرون. یک لحظه به خودم اومدم و گفتم:ب...ببخشید. بعد فوت لیدا اولین باره که اینجوری سرحال میبینمت. محدثه رو ازم گرفت و گفت:وای قربونش بشه خاله. چطوری فرشته کوچولو؟ خوبی قربونت برم؟ دلم برات یک ذره شده عزیزدلم. بعد رو کرد به من و گفت:چرا نمیارینش پیش ما؟ بخدا مامانم بعد محدثه همه امیدش این بچه است. شبا هنوزم گریه میکنه. نمیتونه با نبودش کنار بیاد. دستمو به علامت ایست گرفتم جلوش و گفتم:تروخدا زهرا این حرفا رو بیخیال میخوام یک حرف مهم بزنم. این گله و شکایتا بمونه واسه بعد. منتظر نگاهم کرد و منم خیلی رک و پوست کنده گفتم:با من ازدواج میکنی؟ طفلی کپ کرد. چشماش گرد شد و گفت:چی؟؟؟؟ —همینکه شنیدی. حوصله توضیح و تفسیر ندارم. من و دخترم کسیو نداریم یا بهتره بگم خانومی مثل شما تو خونه من نیست که خانومی کنه و بچمو بزرگ کنه. باخودم فکر کردم دیدم کی از شما بهتر که بشه مادر دلسوز بچه من؟ هم خالشی هم... _هم چی؟ تو چشماش نگاه کردم و از ته دلم گفتم:زهرا من دوست دارم. بیشتر متعجب شد و چشماش گردتر شد.. میتونستم درکش کنم الان چه شوکه بدی بهش وارد شده برای همین ادامه ندادم دیگه. آب دهنشو قورت داد و گفت:من دیگه...برم. برای اولین بار بود که اینجوری ابراز احساسات میکردم. اصلا هم پشیمون نبودم. باید زهرا رو به دست میاوردم به هر قیمتی که شده‌. محدثه رو ازش گرفتم و گفتم:رو پیشنهادم فکر کن. خیلی جدیم. سه روز دیگه ازت جواب میخوام. باخداحافظی کوتاهی از ماشین پیاده شد و رفت. دارد... @Alachiigh
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۶۸ محال بود قبول نکنه چون هم بچه خواهرشو دوست داشت هم جوری که تو این مدت
🌹 سه روز گذشت و روز جواب دادن زهرا بود. تو این سه روز دل تو دلم نبود و از نگرانی رو پا بند نبودم. محدثه بدخلق شده بود و همش گریه میکرد. تا بغلشم نمیکردم آروم نمیگرفت. عادت کرده بود به من.دعا کردم به زهرا هم عادت کنه. میدونم مادرخوبی برای بچه ام میشه. همش دل تو دلم نبود که قبول نکنه. اونوقت انقدر پاپیچش میشدم که بالاخره راضی بشه. من دیگه کوتاه نمیام. هرطور شده باید زهرا رو به دست بیارم. اینهمه انتظار بسه دیگه زهرا باید مال من بشه. عصر روز سوم بهش زنگ زدم. بعد سه تا بوق برداشت. _بله؟ _سلام خوبی؟ _سلام ممنون شما خوبین؟ _با من راحت باش زهرا. فکراتو کردی؟ یکم من من کرد و گفت:باید به خانوادم بگم. _زهرا جان شما قبول کن اونا با من. فقط بگو‌که با من میمونی تاخیالم راحت بشه. سکوت کرد. منم یک ضرب المثل درباره سکوت شنیده بودم. _میگن سکوت علامت رضاست زهراخانم. مگه نه؟ خندید و منم گفتم:قربون خنده هات. خیلی میخوامت دختر. بازم سکوت کرد. منم یکی زدم تو دهن خودم که بی موقع باز نشه و‌چرت و‌پرت نگه. اه لعنت به تو کارن. میدونم الان زهرا لبشو به دندون گرفته و‌معذبه. _خب من با دایی حرف میزنم. _فقط..من شرط دارم. _ جانم بگو هرچی باشه قبول میکنم. _هر چی؟؟؟ اینجوری که گفت تردید کردم و گفتم:نه والا با این لحنی که شما گفتی. خندید و گفت:زیاد سخت نیست روز خاستگاری میگم. اگه دوست داشتنتون واقعی باشه چشم بسته قبولش میکنین. همین الانم چشم بسته قبولت دارم خانمی. هیچی نگفتم تا دوباره گند نزنم. _باشه. کاری نداری؟ _نه. محدثه رو ببوسین. _چشم خانم. مراقب خودت باش. خداحافظ. _باشه. خدانگهدار. خداحافظی که کردم از سر آسودگی نفس عمیقی کشیدم. خداروشکر زهرا دیگه مال من شد. خانم‌خونه ام، مادر دخترم، همسر من.. خیلی خوشحال بودم برای همین، همون روز رفتم شرکت دایی و باهاش حرف زدم. اول اونم تردید کرد اما گفت:هرچی زهرا بگه. من حرفی ندارم. بعد مکث طولانی که کرد گفت:اما...اینو بدون من لیدا رو با رضایت خودم فرستادم خونه تو. نمیخوام زهرا هم مثل لیدا... از خودم بدم اومد با این حرف دایی. آره دایی جان قدر دخترتو ندونستم و باهاش خوب نبودم اما زهرا فرق داره. دوسش دارم و تا دنیا دنیاست نمیزارم کسی چپ نگاهش کنه. _خیالتون راحت دایی جان. اون روز قرار خاستگاری رو گذاشتیم برای دو روز آینده که دایی بتونه با اون حال زندایی براش توضیح بده که قضیه چیه؟! هرچند بنده خدا زندایی هیچوقت منو مقصر مرگ دخترش ندونست و مثل پسر خودش باهام رفتار کرد. اما الان شاید اگه بفهمه میخوام با زهرا ازدواج کنم نظرش عوض بشه. خلاصه تا شب خاستگاری بازم دل تو دلم نبود. هزار بار کت و شلوارامو پوشیده بودم و امتحانشون کرده بودم. دفعه دوم بود میرفتم خاستگاری. اون دفعه از سر اجبار بود ولی این دفعه به میل و خواسته خودم بود. چه تفاوتی بود بین این دو مجلس خاستگاری. چقدر امشب خوشحال بودم و حاضر نبودم این خوشی رو با هیچ‌چیز دیگه‌عوض کنم. دارد... @Alachiigh
🔴 فواید کنجد برای خانم ها ... خوردن يك قاشق كنجد موجب تامين چهارده درصد از نياز كلسيم خانم‌ها مى شود. اگر آنها عادت به بلند كردن ناخن‌هايتان داشته باشيد با مصرف كنجد ناخن‌هايتان محكم‌تر ميشود. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید ابراهیم نامدار🌹 مادر از پر زدنم داشت دگر بو می برد. از قطاری که به اهواز پرستو می برد. بچه‌ی جویبار بود.فرزند اول عمو شعبان و خاله خدیجه.۱۵ ساله بود که راهی جبهه شد.تو لشکر ۲۵ کربلا تک تیرانداز و کمک آرپی جی زن بود. ۱۲ اسفند ۱۳۶۵ تو شلمچه ، عملیات کربلای 5 ، براثر انفجار خمپاره مفقودالاثر شد. ده سال بعد هم استخوان های مطهرش برگشت.شادی روحش صلوات. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه کف و خونی که برای مرحوم بالا میارن یه دلیل بیشتر نداره اونم بی خاطر بی‌حجابیشه وگرنه برای این وحشی‌های بی‌قلاده مقام علمی پشمی بیش نیست دیدیم این‌ها برای پرفسور که تو دنیا تکه چیکار کردن @Alachiigh
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعتراض بانوان به پوشش‌های نامناسب❌ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
/ فوق العاده زیبا آب دستتونه بزارید زمین و دیدن این کلیپ فوق العاده و بینظر رو از دست ندین. قابل توجه مسوولین مظلوووووم @Alachiigh