eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️👆 ⭕️چپ و راست برای رئیسی فرقی نداشت، برعکس دیگران حتی پروژه‌های زمین مانده احمدی‌نژاد و هاشمی را هم پی‌گیری میکرد سلامی، خبرنگار مرحوم شهید رئیسی در برنامه خط جمهور: 🔹آقای رئیسی پروژه‌هایی مانند مسکن مهر را افتتاح می‌کرد که مربوط به دوره احمدی‌نژاد بود. بیمارستانی که ۳۴ سال پیش در دوره رفسنجانی کلنگ خورده بود را پیگیری کرد 🔹برایش مهم نبود که این پروژه‌ها به نام شخص یا جناح خاصی ثبت شود 🔹او میگفت من این پروژه‌ها را ثبت میکنم که در سبد نظام نوشته شود و کار مردم راه بیافتد 🔹به همین‌خاطر شما یک پروژه کلنگ‌زنی از شهید رئیسی نمی‌بینیدبه همچین تفکری رأی بدیممسوولین مسوولیم مسوولیم اگر بخواهیم به عقب برگردیم ❌بعد از آن هیییچ عذری پذیرفته نخواهد بود @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام خدا بر جگر سوخته‌ی اباعبدالله 😭💔 😭آخ بمیـــرم بـــرات حسیـــن تو دعای عرفه امام حسین(علیه‌السلام) مدام از خدا تشکر می کنن! مُمْسِکَ یَدَیْ إِبْرَاهِیمَ عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ... خدایا! ممنونتم به ابراهیم رحم کردی، نذاشتی پسرش جلو چشمش ذبح بشه... ❤️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥👆⭕️با حجاب پرواز کردم تا دهنشون رو ببندم. 💢، مربی بین المللی و که با چادر پرواز می کند و با حجاب اسلامی به عمق اقیانوس ها میرود.. حجت خداست برای همه کسانی که می خواهند ثابت کنند، حجاب مانع پرواز است. 👌 🇮🇷 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۵و۶۶ حسین ادامه داد _ پاشو برو بخواب ...دو سه روزه درست و حسابی نخوابیدیا! ی
حسین طعنه زد _ تو که نه دختری و نه ادم احساسی! چی شد پس!؟ بدجور پس افتادی که! با صدایی که از فرط ناراحتی و نگرانی خشدار شده بود گفتم _ خبری که در مورد دریا باشه منو پریشون نمی کنه! درجا اتیشم میزنه! حسین کاش نمی ذاشتیم نفوذی شه! خودمو خودت کافی بودیم! حسین خسته زمزمه کرد _ اگه جلوشو میگرفتیم افسرده میشد! تو که میدونی واسه این شغل و این ماموریت چه قدر تلاش کرد! میدونی سردار چی میگفت...میگفت دریا از شیرزن رد کرده ! شجاعت و روحیه نترسش بین مردا کم نظیره!! خنده تلخی کردو ادامه داد _ منم بهش گفتم دختر سرتیپ فرهمند؛ کسی که برای سرش جایزه گذاشتن کم کسی نیست! با صدای دورگه ای که رگه های بغض درش مشهود بود نالید _ بردیا ! خواهرم اونو سپرد دستمو گفت مراقب دخترش باشم! # دریا تقه ای به در زدمو بعد از شنیدن صداش که میگفت بفرمایید وارد شدم. به غیر از ارجمند دونفر دیگه هم بودن که سن یکیشون که عینکی بود با ریش پرفسوری و موهای کم پشت که کت و شلوار نوک مدادی پویشیده بود 35_40 می خورد و اون یکی مرد که ته ریش داشت با یه دماغ عملی و چشمای رنگی و موهای فر بور و پیراهن چارخونه طوسی و شلوار جین 27_28 میخورد! فک کنم یاور و مازیار باشن! بلاخره بعد کلی مدت مثل اینکه قراره زیارتشون کنم! سرمو پایین انداختمو گفتم _ ببخشید جناب ارجمند نمی دونستم مهمون دارین! با اجازتون من بعد از رفتن مهموناتون میام و کارمو خدمتتون میگم! اوه چقد مودب شدم! ارجمند_ اوه نه عزیزم! بیا بشین اتفاقا می خواستم منشیو بفرستم سراغت چون باهات کار داشتم! روی مبل دو نفره اداری که پسر کله فر فریه نشسته بود با فاصله نشستم و گفتم _بفرمایید درخدمتم! ارجمند به پسر ریش پرفسوری اشاره کردو گفت _ایشون مازیار یاری مدیر مالی شرکت هستن و البته دوست خوب بنده! به کله فرفری اشاره کردو ادامه داد _ ایشون هم یاور احمدی معاون کاربلد شرکت و مغز متفکر من! لبخند مصنوعی زدمو رو به هر دوشون گفتم _ خوش وقتم! منم ستایش سعادت هستم و همونطور که میدونین کارمند جدید بخش امنیت داده و پروژه های اینترنتی ! هردو لبخندی به روم زدن که خیلی قابل تحمل تر از نیش باز و چندش ارجمند بود! یاور_ ستایش جان من میتونم یه سوال ازت بپرسم عزیزم؟ 👇👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۷و۶۸ حسین طعنه زد _ تو که نه دختری و نه ادم احساسی! چی شد پس!؟ بدجور پس افتا
مرضو عزیزم! وای خدایا اینا رو خفاش کن بخندم بهشون! لبخند خجولی که مصنوعی بود زدمو گفتم _حتما! بپرسین جوابتونو بدم! یاور_ حست نسبت به ایران چیه؟! چرا همچین سوالی ازم پرسید؟ نکنه به این زودی می خواد منو وارد تیمشون کنه!! سعی کردم هرچی نفرت نسبت به خودشون دارمو تو نگاه و کلامم بریزم ! خیره به میز با نگاهی منفور و پوزخند غلیطی گفتم _هه! یه حس عاالی! به حدی که دوست دارم به اتیش بکیشمش! چشمای مازیار و ارجمند برق زد اما یاور مشکافانه نگاهم میکرد. انگار که میخواست تمام وجودمو انالیز کنه! کمی من و من کردمو گفتم _ میتونم بپرسم چرا این سوالا رو ازم می پرسین؟! مازیار ارنجشو روی زانوش گذاشتو کمی به سمتم خم شدو دستاشو در هم قفل کردو گفت _چرا از ایران بدت میاد؟ (پوزخندی زدو ادامه داد) ایران 40 ساله که خیییلی کشور ارمانی شده!! حیف که باید تظاهر کنم از ایران متنفرم وگرنه جواب این جمله تحقیر امیزتو می دادم! نیشخندی زدمو گفتم _ نمردیمو معنی کشور ارمانی و رویایی رو به لطف این بچه بسیجیا و انقلابیا دیدیم! هرسه به این حرفم قهقه زدن! رو اب بخندین بزدلای عووضییییی! ارجمند_ خوشم اومد !! این نشون میده که منتظر یه فرصتی تا این جمهوری دیکتاتوری رو نا بود کنی! خب باید اعتراف کنم که ماهم دوست داریم این نظام دیکتاتوری رو به یه نظام ازاد و متمدن با عقاید به روز عوض کنیم! هه! نظام متمدن و ازاد! هه ! جمهوری دیکتاتور اون کشور کاسه لیس، امریکاست نه ایران!! حیف که نمی تونم جوابتونو بدم! حیف!! ذوق زده گفتم _ همه جوره هستم! اما حیف که من به تنهایی نمی تونم کاری کنم! توی اعتراض سال 88 (فتنه88) من 12 سالم بود اما پدرو مادرم از فعالای اون اعتراض بودن که توسط این عوضیا کشته شدن! هرسه تسلیت گفتن که ارجمند ادامه داد _خب! من میخوام یه پیشنهاد بهت بدم!! لبخندی زدمو گفتم _ چه پیشنهادی؟! یاور_ همراه هم میریم ترکیه و کارای پناهندگیتو یا اموزشت توی موصادو راست و ریس می کنیم! مازیار_ نظرت؟! موافقی؟ با ذوق ساختگی گفتم _ مگه میشه موافق نباشم ! فقط من دوست دارم مثل خودتون توی ایران بمونم!! یاور مشکوک نگام کردو گفت _ترسیدی؟! پوز خندی زدمو گفتم _ فکر میکنم از توی ایران فعالیت کردن ترسناک تر نیست!! مازیار_ باشه میتونی فقط یه معترض باقی بمونی ...اقای ارجمند برای این پیشنهاد پناهندگی رو داد تا به یه جایگاه لایق و دهن پر کنی برسی! زورکی یه لبخند زدمو گفتم _ ایشون لطف دارن! به برگه ازمایش نگاهی انداختم بهت زده گفتم _ این... این یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!! کارکن ازمایشگاه نگاهی بهم انداختو با لبخند مهربونی گفت _ این یعنی که شما تا چند ماه دیگه مادر میشی! با تته پته گفتم _ام...اما من فقط 3-4 ماهه که ازدواج کردم...کمی ...کمی تعجب کردم! خنده نمکی کردو گفت _ به این چیزا فکر نکن خانوم خانوما! فعلا فقط به کوچولت فکر کن... با بغض از ازمایشگاه بیرون زدمو روی نیمکتی که کنار پیاده رو بود نشستم! سرمو بلند کردم تا اشکام نریزه! همونجور که خیره اسمون بودم توی دلم شروع کردم با خدا حرف زدن! خدا جونم! خدایا! ماموریتو چیکار کنم؟! خدایا اگر به خاطر سلامتی خودمو بچم ماموریتو فراموش کنم با وجدان چیکار کنم! چه جوری قانعش کنم !! خدایا از این امتحانت نمی تونم سربلند بیام بیرون!! نه میتونم بچمو فراموش کنم نه میتونم بیخیال هدفو کشورم بشم! خدایا ! راهکار چیه!!!! خدایا منو با ابراهیمت اشتباه گرفتی! من دلو جرات فدا کردن بچه ای که تازه از حضورش مطلعم رو ندارم! سکوت کردمو چشمامو بستم! نمی دونم چقد توی همون حالت بودم اما میدونم اروم شدمو تصمیم نهاییمو گرفتم! من دریام! دریا فرهمند دختر سردار فرهمند! خون اون مرد توی رگامه و نمی زاره واسه هدفم رسیدن بهش لحظه ای به تردید بیفتم! خدایا به ولای علی! به فرق سر شکافتش! به پهلوی شکسته بی بی فاطمه! به اسیری بانوی دمشق! به پیکر بی سر سید شهدا! به غریبی امامم حسن بن علی! قسم !! قسم میخورم که جون خودم که هیچ!! جون بچمو هم در راه دفاع از کشورمو سید علی فدا میکنم! سریع از جا بلند شدمو به سمت شرکت ارجمند رفتم! دارد... @Alachiigh
نان برشته نخورید !❌ ✅قسمتهای قهوه ای و تیره نان برشته سمی بنام آکریلامید دارد که خوردن آن در دراز مدت باعث سرطان، تاثیر روی DNA، اختلالات باروری، قرمزی پوست، سقط و ناباروری میشود ‌ ‌ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدمحمد‌حسین‌محمدخانی🌹 همیشه‌میگفت: واسه کی کار میکنی ؟! میگفتم : امام حسین علیه السلام میگفت: پس حرف ها رو بیخیال !! کار خودت رو بکن جوابش با علیه السلام ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا