eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆❤️‍🔥 مزون گندم بانو ❤️‍🔥👆 ببینید چی آوردم براتون🥳🤩 ❌️تخفیف ویژه از عید قربان تا عید غدیر❌️ ۱۰ ٪تخفیف روی تمام لباسها😊 ☀️اینجا زیباترین و جدیدترین شومیزها و لباس ها رو به قیمت تولیدی داریم 🌟🪄 😁برای سایز بزرگهای دوست داشتنی هم لباس داریم 😁 💥با قیمت باور نکردنی✨ ⚡️ ارسال به سراسر کشور ✈️ 🎉کیفیت فوق العاده وتنوع بالا باضمانت تعویض و مرجوعی ✨🛍 اینجا منتظرت هستم دوست خوبم : https://eitaa.com/gandom_67z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید عارف مصطفی چمران🌹 خوش دارم که در نيمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمين به مناجات برخيزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشايم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمايم، محو عالم بی نهايت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چيزي را احساس نکنم ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی کار از پررویی رد می‌شود و مرزهای بی‌حیایی جابجا می‌شود... در دیدار جمعی از وزیران و معاونان خودش در دولت‌های یازدهم و دوازدهم ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ ✅ عضو کمیسیون برنامه و بودجه: هنوز بدهی دولت روحانی را می‌دهیم محسن زنگنه - نماینده مجلس شورای اسلامی: هنوز ماهانه بین 15 تا 25 هزار میلیارد تومان اوراق بدهی دولت قبل را تسویه می‌‌کنیم که معادل 500 همت بوده است. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️باز هم اصلاح‌طلبان در آنتن زنده‌ی صداوسیما چهره‌ی واقعی خود را نشان دادند 🔺❌بدون هیچ توضیحی این قطعه فیلم را ببینید و با تفکر اصلاح‌طلبی بیشتر اشنا شوید! @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌لطفاً ببینید 👌👆👆👌 🔺دستاوردهای قرارداد ننگین برجام از میان نامه‌نگاری های شخص ظریف و روحانی!!! 🔹ثابتی [مجری برنامه‌ی جهان‌آرا] : پس چرا دولت رئیسی به دنبال احیای برجام است؟ 🔸سید محمود نبویان [نماینده تهران در مجلس و دبیر کمیسیون برجام در مجلس نهم] : برجام اجازه نمی‌دهد تحریم‌ها برداشته شوند! @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ زیبای "من المتمسکین" مداح علی بوحمد همراه با زیرنویس فارسی ✅به سه زبان‌ عربی فارسی هندی ♨️پیشنهاد ویژه دانلود 👌 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۹۰ **** #بردیا **** پیراهن مشکیمو پوشیدم و به همراه رسول از خونه خارج و به س
زل زدم تو چشاشو گفتم _هدفت از این حرفا چیه رسول؟! رسول_ هدفم فهموندن درصد خنگیته که بدون هیچ تحقیقی یه جنازه بی هویت رو با هویت زنت دفن کردی! بردیا این کیس جدیدی که تو اونو مثل خانومت دیدی دقیقا روز شهادت همسرت پیداش شد و گفتن که تصادف کرده! مبهوت گفتم _ یعنی چی؟؟!! رسول_ بردیا چرا خنگ بازی در میاری! سرمو با دستام چنگ زدم که همون موقع اوانسیان ها از رستوران بیرون زدن و نیرو های حاضر تو رستوران به سمت تیمور رفتن و خیلی بی صدا بازداشتش کردن! به خنگی خودم لعنت فرستادم که چرا اون جنازه رو بدون طی کردن مراحل قانونی دفن کردیم! مشتی به میز زدمو سریع شماره ی حسین رو گرفتم. حسین_ جانم بردیا! بدون سلام و احوال پرسی گفتم _ سریع برو پیش سرهنگ و ازش بخواه جواز نبش قبر دریا رو بگیره! حسین متعجب گفت _ چی میگی پسر؟! نبش قبر برای چی؟ پووفی کردمو گفتم _ حسین کاری که گفتمو انجام بده من شب دلیلشو برای سرهنگ ایمیل می کنم... تو کاری که گفتمو انجام بده فقط....یا علی! و قطع کردم! از اینکه ممکنه دریا زنده باشه خوشحال بودم اما درکنارش ترسی وجود داشت که اعصابمو تحت فشار گذاشته بود که اون این بود که اگر سودا اوانسیان دریاست ، حافظشو از دست داده ... حالا می فهمم اون خواب دریا که ازم میخواست دختر سودا نامیو نجات بدم چی بود! اون میخواست من خودشو نجات بدم! پووف کلافه ای کردمو از رستوران خارج شدم که رسول رو کنار ماشین دیدم که دست به سینه و با لبخند منتظرم ایستاده بود. رسول یکی از نیرو های امنیتی تهران بود که از وقتی برای ماموریت به تهران اومدم مثل برادر همراهیم کرده و تا جایی که نیاز بوده منو با فوت و فن کارشون اشنا کرده...ازدواج کرده و صاحب یه دختر بچه به اسم زهراست! رسول_ بپر بریم دادا که امشب حسابی تو هپروتی! پس کله ای بهش زدمو گفتم _مرض!! حق بده گیج و منگ باشم! با خنده گفت _ اوه بله قربان حتما حق میدم! شما راحت باش!! گوشیم زنگ خورد . سوگند بود . جواب دادم که صدای هیجان زدش توی گوشم پیچید _ سلام داداش خوبی؟! وای داداش حسین چی میگه؟! نبش قبر برای چی؟! لبخند تلخی زدموگفتم _ سلام زن داداش ! برای اینکه بهتره صبر کنین تا فردا! سوگند_ بردیا راستشو بگو چی شده که می خوای قبر خواهر خدا بیا مرزمو بکنی دوباره! به جان حسین من نمی تونم تا فردا صبر کنم. پووفی کردمو گفتم _ بزن رو ایفون تا حسینم بشنوه ...جون دوبار توضیح دادنو ندارم! کمی سکوت و بعد دوباره صدای سوگند اومد که می گفت _ روی بلند گوعه ...توضیح بده جان مادرت! مکثی کردم و بعد شروع به صحبت کردم _ به یه کیس جدید بر خوردیم که یه دختره که قیافه ی دریا رو داره...دقیقا روز شهادت دریا سر و کلش توی باند پیدا شده! ...تصادف کرده و حافظشو از دست داده! یکی از نیرو های اینجا هم مثل من به هویت این دختر شک کرده و حدس می زنه دریا باشه! نفس عمیقی کشیدمو ادامه دادم _ درصد صحت این حدس بالاست چون ما بدون کسب جواز دفن از پزشک قانونی رضایت به دفن دریا رو دادیم...و احتمال داره اون جنازه...دریا.. نباشه! هیچ صدایی از اونطرف خط نمیومد... کمی مکث کردم و وقتی که دیدم چیزی نمی گن با صدایی که از ته چاه در میومد پرسیدم _حسین با سرهنگ حرف زدی؟! صدای نفس عمیق حسین توی گوشی پیچید حسین_ اره...گفت هروقت دلیلتو گفتی روی نبش قبر کردن فکر میکنه! ... بردیا مطمئنی دریاست؟! _نمی دونم! برو داداش..برو به خانومت برس فکر کنم شکه شده !.....یاعلی.... **** امروز قرار شد بعد از بازجویی از تیمور مشایخ یه جلسه داشته باشیم تا پرونده رو از اول مرور کنیم و با دقت بیشتری پرونده رو پیش ببریم... همه وارد سالن کنفرانس شدیم و من به عنوان کسی که از اول پرونده حضور داشتم شروع کردم به توضیح و صحبت. عکس طهورا روی برد نمایش داده شد. 👇👇👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۹۱ زل زدم تو چشاشو گفتم _هدفت از این حرفا چیه رسول؟! رسول_ هدفم فهموندن درص
بردیا_ طهورا ولد بیگی که با اسم فاطمه محمودی وارد ایران شده و دختر 7ساله ای به نام سحر سرمد رو به قتل رسوند...جلو تر که رفتیم متوجه شدیم این خانم دختر مهین اسکندری یکی عناصر گروه مجاهدین خلق یا همون منافقینه و پدرش الم اوانسیان از دوستان ایوا بیکل، یکی از سران اسرائیله که بنا به دلایلی نا معلوم فامیلیشو تغییر داده و به صورت قاچاقی وارد ایران شده و هدفش از ورود به ایران بمب گذاری توی حرم شاهچراغ شیراز بوده... البته به اسم انحصارورثه پاشو به شیراز گذاشته اما هدف اصلیش این بوده! اینطور که ما فهمیدیم این خانم می خواسته از طریق علی فرهمند سوپروایزر اورژانس شهر صدرای شیراز وارد تیم پزشکی بشه و توی درمانگاه تازه تاسیس حرم مشغول و بمب گذاری کنه! دلیل به قتل رسوندن سحر سرمد هم این بوده که سحر اون رو توی خونشون می بینه و از قضا موقعی می بینه که داشته به صورت تصویری با الم اوانسیان درمورد نحوه بمب گذاری صحبت می کرده! چند وقت پیش دستگیر و اعدام شد... عکس بعدی عکس سمیر اوانسیان بود. _سمیر اوانسیان برادر طهورا از اموزش دیده های موساد که به مدت 7 سال توی ایران ساکنه و تمام خلاف هاش پنهونی بوده و یعنی کارهاشو به دست افرادی میسپرد که در صورت لو رفتن پای اونو گیر نندازن...دستگیر و فرار کردو به اسرائیل رفت که الان به همراه پدرش به ایران برگشته... عکس ارجمند روی برد افتاد. _ خسرو ارجمند که از فعالای گروهک های سیاسی که توی فتنه 88 دستگیر و بعد از مدتی ازاد شد و تا قبل از مردنش توی درگیری کثافط کاری هاشو پشت شرکت تولید قطعات سخت افزاری رایانه پنهون کرده! (عکس یاور روی برد اومد وبعدش مازیار) _دست راستش یاور احمدی که لیسانس ای تی داره و مغز متفکر ارجمند محسوب میشد! دست چپش هم مازیار یاری هست که رابط بین اون و سمیر اوانسیان و مهین اسکندریه و هر از گاهی از بین مخالفین نظام که داخل کشور هست برای موساد (سازمان جاسوسی اسرائیل) پنهانی نیرو میگیره! نفس عمیقی کشیدمو گفتم _ اوایل ما فکر می کردیم سرکرده این گروهک ضد انقلابی ارجمنده اما بعد ها پی بردیم که ارجمند یه پوششه و رهبری این گروه به دست خونواده اوانسیانه! عکسی روی برد افتاد که نفسمو توی سینم حبس کرد.. چند نفس عمیق کشیدمو بعد از اون ادامه دادم. _سودا اوانسیان! دختری که دقیقا روز مرگ سروان فرهمند گفته میشه که تصادف کرده و حافظشو از دست داده و همونطور که میدونین شواهد زیادی موجوده که حدسمونو به یقین تبدیل میکنه! یعنی اینکه سرگرد فرهمند زندست و سودا اوانسیان همون سروان فرهمنده! رسول_ قربان اینطور که پیداست ...این تیم قصد دارن که یه شورش علیه نظام راه بندازن و مردم رو علیه نظام بلند کنن ... سرهنگ امینی که مسئول جدید پرونده اوانسیان بود گفت _ بله! همون نقشه ی همیشگی اسرائیلی ها امریکایی ها...یا جاسوسی یا اغتشاش!..........بسیار خب بهتره که تمام تمرکزتونو روی الم و سمیر اوانسیان بزارین و برای فهمیدن هویت اصلی سودا اوانسیان تا نتایج نبش قبر و دی ان ای دست نگه دارین....ختم جلسه! * * شال مشکیمو پوشیدم و تمام موهامو داخلش جا دادم و با یه گیره اونو فیکس کردم! الیوت با لبخند نگاهم میکرد که گفتم _چیه خوشگل ندیدی! دارد... @Alachiigh
فكرهای منفی این قدر در ذهن باقی می‌مانند و دنبال هم می‌چرخند تا تبدیل به یک کلاف سر در گم می شوند... پس ....👇 ⭐️افکار مزاحم را از خودتون دور کنید. ✨✨✨✨✨✨ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آلاچیق 🏡
👆❤️‍🔥 مزون گندم بانو ❤️‍🔥👆 ببینید چی آوردم براتون🥳🤩 ❌️تخفیف ویژه از عید قربان تا عید غدیر❌️ ۱۰ ٪تخفیف روی تمام لباسها😊 ☀️اینجا زیباترین و جدیدترین شومیزها و لباس ها رو به قیمت تولیدی داریم 🌟🪄 😁برای سایز بزرگهای دوست داشتنی هم لباس داریم 😁 💥با قیمت باور نکردنی✨ ⚡️ ارسال به سراسر کشور ✈️ 🎉کیفیت فوق العاده وتنوع بالا باضمانت تعویض و مرجوعی ✨🛍 اینجا منتظرت هستم دوست خوبم : https://eitaa.com/gandom_67z
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدجاویدالاثر_حمیدرضا_شفیعی🌹 مادرم مرا یکبار به دنیا آورد اما برادرم را ۳۶ سال است هر صبح به دنیا می‌آورد بزرگ می‌کند ... به جنگ می‌فرستد و او هر بار بر نمی‌گردد ... ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
60.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌❌این ۴ دقیقه رو ببین تا بهتر متوجه بشی به کی باید رای بدی!👆👆 ✅پیشنهاد میکنم حتما ببینید 👆 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺💐🎉🌺💐🎉 السلام علیک یا أمیرالمومنین ♥️🤚 ما مست تولای تو‌هستیمُ و لاغیر ما خاک کف پای تو هستیمُ و لاغیر ، عید ولایت و امامت بر همه مسلمانان به ویژه شیعیان و عاشقان حضرتش تبریک و تهنیت باد 🌺💐🎉🌺💐🎉 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅✅خوووووب.... 💢مناظره تلویزیونی کاندیداها انتخابات ریاست جمهوری تمام شد... حالابشنوید سخن امام خمینی (ره)..👆👆👇👇 ● من التماس میکنم به ملت ایران! ● من دست ملت ایران را می‌بوسم! ● این غرب زده‌ها را کنار بذارن ... @Alachiigh
38.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جواب دندان شکن انقلابی به عربدهای تو نباید بگی ... شیرمادر،نان پدر حلالت .... @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۹۲ بردیا_ طهورا ولد بیگی که با اسم فاطمه محمودی وارد ایران شده و دختر 7ساله ای
باهمون لهجه دلنشینش گفت _لا....امی اگر اینجوری محجبه برین پدرتون باهاتون برخورد می کنه! لبخندی زدمو گونشو بوسیدمو گفتم _اشکال نداره! اون به همه چیزم گیر میده! بزار به حجابمم گیر بده! کمی مکث کردمو بعد باحالت پرسشی گفتم _ الیوت واقعا من قبلا از تصادف از پدرم و سمیر هم کثیف تر و ترسناک تر بودم؟؟!! تا الیوت خواست چیزی بگه صدای پدرم بلند شد که صدام میزد و ازم می خواست برم پایین تا بریم رستوران ! سریع از اتاق خارج شدم که سینه به سینه ی پدرم شدم! هیینی کردم که یه صحنه جلوی چشمام جون گرفت... "یه اتاق کار بود از یه نفر خواستم تا منو پوشش بده تا برم بیرون و به محض خروجم سینه به سینه ی مردی شدم و از ترس هینی کشیدم..." با صدای خشمگین پدرم به خودم اومدم. _باتوام!! مگه کری؟؟!! میگم این چه ریختیه! چرا مثل دوره عهد دقیانوس می گردی؟؟؟؟؟؟؟ اخمی کردمو گفتم _ من این پوشش رو دوست دارم! مشکل دارین به من مربوط نیست! کشیده محکمی بهم زد که باعث شد زخم گونم خون ریزی کنه! اشک توی چشمام جمع شد اما نذاشتم از چشمام بیرون بریزن ... الم_ شیر شدی حروم لقمه! یا همین الان اون گیساتو می ریزی بیرون یا انقد می زنمت که صدای عر عر الاغ بدی! تو سینش براق شدمو گفتم _نمی ریزم! حاضرم زیر کتکات جون بدم اما موهامو از شالم بیرون نمی زارم! از خشم تن و بدنش می لرزید. از بین دندونای کیپ شدش غرید _ تو چه ... خوردی؟! بلند تر سمیر رو صدا زد. _سمییییییر!!! بیا این دختره ی ور پریده رو از جلو چشام دور کن وگرنه می کشمش! سمیر به سرعت از پله ها بالا اومد و دستامو گرفت کشید و همراه خودش از پله منو پایین برد. روی مبل پرتم کرد و گفت _ یا کاری که پدر ازت خواسته رو انجام می دی یا که الیوت رو جلو ی چشمات سر می زنم! میدونی که اینکارو میکنم! پس بهتره چموش بازیو بزاری کنار و راه بیای باهامون دختره ی خیره سر! و به سرعت از جلو چشمام دور شد و به سمت طبقه بالا رفت. سمیر دست روی نقطه ضعفم گذاشته بود! بزاق دهنمو قورت دادم و با چند تا نفس عمیق سعی کردم بغض توی گلومو خفه کنم! از جام بلند شدمو به سمت ایینه جا کفشی رفتم و گیره ی شالمو باز کردم و کمی از موهامو بیرون گذاشتم که یهو شالم از پشت کشیده شد و عقب تر رفت خواستم اونو جلو بکشم که سمیر پشت دستم زدو گفت _ او او... خواهری دست بزنی بهش الیوت جون پخ پخ! و دستشو نمایشی و به معنای خفه شدن روی گلوش کشید! بغضمو قورت دادمو به سرعت از سالن بیرون زدم و به سمت گاراژ رفتم و منتظر پدرم و سمیر موندم. بعد از چند مین اومدن و سوار مزدا تیری سمیر شدیم و به سمت رستوران طلائیه رفتیم!........ تیمور درمورد محل خوندن دخترا و کارشون از پدرم و سمیر سوال می پرسید و پدرمو سمیر جوابشو میدادن! 👇👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۹۳ باهمون لهجه دلنشینش گفت _لا....امی اگر اینجوری محجبه برین پدرتون باهاتون ب
باهمون لهجه دلنشینش گفت _لا....امی اگر اینجوری محجبه برین پدرتون باهاتون برخورد می کنه! لبخندی زدمو گونشو بوسیدمو گفتم _اشکال نداره! اون به همه چیزم گیر میده! بزار به حجابمم گیر بده! کمی مکث کردمو بعد باحالت پرسشی گفتم _ الیوت واقعا من قبلا از تصادف از پدرم و سمیر هم کثیف تر و ترسناک تر بودم؟؟!! تا الیوت خواست چیزی بگه صدای پدرم بلند شد که صدام میزد و ازم می خواست برم پایین تا بریم رستوران ! سریع از اتاق خارج شدم که سینه به سینه ی پدرم شدم! هیینی کردم که یه صحنه جلوی چشمام جون گرفت... "یه اتاق کار بود از یه نفر خواستم تا منو پوشش بده تا برم بیرون و به محض خروجم سینه به سینه ی مردی شدم و از ترس هینی کشیدم..." با صدای خشمگین پدرم به خودم اومدم. _باتوام!! مگه کری؟؟!! میگم این چه ریختیه! چرا مثل دوره عهد دقیانوس می گردی؟؟؟؟؟؟؟ اخمی کردمو گفتم _ من این پوشش رو دوست دارم! مشکل دارین به من مربوط نیست! کشیده محکمی بهم زد که باعث شد زخم گونم خون ریزی کنه! اشک توی چشمام جمع شد اما نذاشتم از چشمام بیرون بریزن ... الم_ شیر شدی حروم لقمه! یا همین الان اون گیساتو می ریزی بیرون یا انقد می زنمت که صدای عر عر الاغ بدی! تو سینش براق شدمو گفتم _نمی ریزم! حاضرم زیر کتکات جون بدم اما موهامو از شالم بیرون نمی زارم! از خشم تن و بدنش می لرزید. از بین دندونای کیپ شدش غرید _ تو چه ... خوردی؟! بلند تر سمیر رو صدا زد. _سمییییییر!!! بیا این دختره ی ور پریده رو از جلو چشام دور کن وگرنه می کشمش! سمیر به سرعت از پله ها بالا اومد و دستامو گرفت کشید و همراه خودش از پله منو پایین برد. روی مبل پرتم کرد و گفت _ یا کاری که پدر ازت خواسته رو انجام می دی یا که الیوت رو جلو ی چشمات سر می زنم! میدونی که اینکارو میکنم! پس بهتره چموش بازیو بزاری کنار و راه بیای باهامون دختره ی خیره سر! و به سرعت از جلو چشمام دور شد و به سمت طبقه بالا رفت. سمیر دست روی نقطه ضعفم گذاشته بود! بزاق دهنمو قورت دادم و با چند تا نفس عمیق سعی کردم بغض توی گلومو خفه کنم! از جام بلند شدمو به سمت ایینه جا کفشی رفتم و گیره ی شالمو باز کردم و کمی از موهامو بیرون گذاشتم که یهو شالم از پشت کشیده شد و عقب تر رفت خواستم اونو جلو بکشم که سمیر پشت دستم زدو گفت _ او او... خواهری دست بزنی بهش الیوت جون پخ پخ! و دستشو نمایشی و به معنای خفه شدن روی گلوش کشید! بغضمو قورت دادمو به سرعت از سالن بیرون زدم و به سمت گاراژ رفتم و منتظر پدرم و سمیر موندم. بعد از چند مین اومدن و سوار مزدا تیری سمیر شدیم و به سمت رستوران طلائیه رفتیم!........ تیمور درمورد محل خوندن دخترا و کارشون از پدرم و سمیر سوال می پرسید و پدرمو سمیر جوابشو میدادن! دارد... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا