❌⭕️ هدایایی که #کیمیا_علیزاده از جمهوری اسلامی گرفته بود!
۱. ۳۰۰سکه طلا و ۱۰هزار دلار(وزارت ورزش)
۲. یک آپارتمان (استانداری البرز)
۳. ۵۰میلیون نقد (شهرداری کرج ۱۳۹۵ )
۴. یک جفت کفش طلا به قیمت ۱۰۰ میلیون در سال ۱۳۹۵
۵. پیام تشکر رهبری ، رئیس جمهور، رئیسمجلس، وزیرارتباطات، آقای مکارم و علمالهدی و ...
بعد همین فریب خورده بی وطن وقتی از ایران رفت گفت: تو ایران سرکوب شده بودم!
واقعا سر چه سفرهای بزرگ شده بود که اینطوری نمکبهحروم شد؟ 😑
#کیمیا_علیزاده
#بیوطن
@Alachiigh
🔴 روغن حیوانی طبیعت گرم دارد ...
مسکن درد، مقوی بدن و لطیفترین روغنهاست. این روغن هرچه کهنهتر شود حرارتش بیشتر و رطوبتش کمتر خواهد بود. به صورت موضعی برای رفع خارش و خشکی پوست بسیار مفید است. همچنین برای بند آوردن خون نیز مفید است.
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهیدﺩﮐﺘرمصطفیﭼﻤﺮﺍﻥ🌹
ﺧﺪﺍﯾﺎ ...
ﺍﺯ ﺑــــﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ﺷﮑـــﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ...
ﺍﻣﺎ ﺷـــﮑﺎﯾﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ میگیرم ...
ﻣـــﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ...
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﺭﺍ ﺧﻠـــﻖ ﮐﺮﺩﯼ ، ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻣـــﻬﺎﯾﺖ ...
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗـــﻮ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ میکنم ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻨهاﯾﻢ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ ﺗﺎ ﺧــﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧــﻮﺩﺕ ...
ﺑﺎ ﺗـــﻮ ﺗﻨﻬــﺎﯾﯽ ﻣﻌـــﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...
ﻣﺎﻧــﺪﻩﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ میکردﻡ ...
دوستت دارم ای خدای من
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
80.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️🔞 اعترافات خانم بهارستانی که از بهایی ها و تجاوزاتشان فرار کرده و به پارک های اصفهان پناه آورده
🚨 قابل توجه کسانی که گول ظاهر بهایی ها را می خودند و معتقدند بهائی ها شهروندان مهربان، ساده و مظلومی هستند.
❌#بهایی #بهائیت #بهائی
این ویدئو به طرز عجیبی در اکثر سایت های اینترنتی حذف شده است. لطفا رسانه باشید...
@Alachiigh
🛑 وزیر ارتباطات ترکیه به محض رفع فیلتر اینستاگرام در ترکیه عکس اسماعیل هنیه را پست کرد
🔻 فاهرتین آلتوع با انتشار این پست نوشت: در دهمین روز شهادت اسماعیل هنیه، یاد و خاطرهاش را با رحمت زنده نگه میداریم
⛔️ اینستاگرام بعد از فیلتر شدنش در ترکیه، مجبور شد به قوانین ترکیه تن دهد تا رفع فیلتر شود
❌👈🏻 آن وقت در ایران در سایه شل آمدن مسئولین اینستاگرام هر غلطی دلش میخواهد میکند!!!
⚠️ در این موضوع خاص، ظاهرا باید از ترکیه یاد بگیرید
#رایانه_سپهر
#اینستاگرام
#فیلتر
@Alachiigh
❌🔰آقای استعفا برای بار ششم استعفا داد/ جزئیات ۵ بار استعفای ظریف در سالهای ۹۲ تا ۱۴۰۰
🔹دقایقی قبل ظریف از پایان همکاری با دولت پزشکیان و استعفا خبرداد. محمدجواد ظریف در بخشی از کتاب خاطراتش با عنوان پایاب شکیبایی جزییات ۵ بار استعفای خود در سالها ۹۲ تا ۱۴۰۰ را روایت کرده است! با احتساب این استعفای اخیر ، او ۶ بار استعفا داده است.
ظریف در این کتاب نوشته:
۱- «نخستینبار که تا مرز کنارهگیری پیش رفتم، در سفر نخست آقای رئیسجمهور به نیویورک در سال ۱۳۹۲ بود. برخی مشاورین آقای رئیسجمهور بدون هماهنگی تلاش کرده بودند نشست وزرای خارجۀ پنج به اضافه یک و ایران را به نشست سران تبدیل کنند.
۲- دومین بار طرحی پیرامون کمیته نیازهای هسته ای کشور بدون هماهنگی با وزارت امور خارجه برای زمامداران کشور فرستاده شده بود، که گفتگوها را پیشاپیش محکوم به شکست میکرد.
۳- سومین نوبت به دنبال شکایت از بی توجهی سایر وزارتخانهها به بایستههای بنیادین سیاست خارجی و به ویژه در ارتباط با ناهماهنگی در پیوندهای با روسیه بود.
۴- نوبت دیگر، بر سر ِ سفر بشار اسد در اسفندماه ۱۳۹۷ بود.
۵- کنارهگیری بعدی مربوط به فعالیتهای دیپلماتیک ما برای شکست دادن تلاش آمریکا برای بازگرداندن قطعنامه های شورای امنیت در برابر ایران در تابستان و پاییز ۱۳۹۹ بود. در شورای عالی امنیت ملی و در دولت با لحنی تند مخالفت کردند، که توهین به وزارت و وزیر امور خارجه بود. پس از آن تقاضا کردم از حضور در هیأت دولت معاف شوم، که موافقت نشد.
@Alachiigh
🔴 خانم ها حتما باید آلو خشک شده بخورند ...
زیرا بیشتر خانم ها دچار کم خونی هستند و آلو خشک سرشار از آهن است ، همچنین با افزایش سلامت کبد به افزایش سلامت پوست کمک میکند !
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🖤🖤
دارم دلشورهی اربعین
یعنی میبینم اون سرزمین
ناامید میشم از هر کی میرم
میزنم باب ام البنین(س)
#حسین_ستوده🎙
#محرم۱۴۰۳
#هیئت_مجازی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀🥀
بیژن نوباوه خبرنگار بود و میکروفون و گرفت و از یک رزمنده سوال کرد :
از حال و روحیات بچه ها تو جبهه بگو ،
چون مردم دارن الان صداتو میشنون؛ بهشون بگو تو جبهه چه خبره ؛
👆👇
که این جواب و از رزمنده شنید ...
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
⭕️ گزارش کیهان از پشت پرده جنگ زرگری اصلاحطلبان علیه کابینه پیشنهادی پزشکیان
گزارش خبری تحلیلی کیهان:
کابینه معرفی شد دعوای سهمخواهان ادامه دارد
معرفی وزرای پیشنهادی دولت به مجلس، جنگ قدرت و سهمخواهی را در اردوگاه اصلاحات ـ اعتدال شدت داد.
روز گذشته، به دنبال ارسال لیست وزرای پیشنهادی دولت چهاردهم به مجلس از سوی رئیسجمهور، مدعیان اصلاحطلبی جنگ روانی گستردهای را برای اصولگرا نمایاندن وزیران پیشنهاد شده کلید زدند. یکی از اهداف آنها فرار از مسئولیتپذیری و پاسخگویی نسبت به عملکرد خود در زنگ حساب است.
چنانکه قبلا خود را تضمین روحانی اعلام کردند و دولت وی را رحم اجارهای خواندند اما بعد از تصاحب قدرت و تحمیل فجایع تاریخی و سوءمدیریت عمدی، گفتند دولت روحانی، دولت ما نبود و ربطی به ما نداشت. این بار هم مدعیان اصلاحات خیال شوم جای خالی دادن از مسئولیت عملکرد خود را دارند.
پیش از این هم غنیمتطلبی از پزشکیان به حدی رسیده بود که مدعیان اصلاحات ـ اعتدال به جان یکدیگر افتاده بودند و به اذعان یکی از آن مدعیان، شعار «برای ایران» قبل از انتخابات به «برای وزارت» تبدیل شده است.
گزارشها حاکی است، حسابهای کاربری که در توئیتر از آذری جهرمی و ظریف حمایت میکردند، به دلیل عدم رضایت از ترکیب پیشنهادی وزرا، خبر از استعفای ظریف دادهاند تا پزشکیان را تحت فشار قرار دهند.
جاهطلبان مدعی اصلاحات دولت را نردبانی برای ادامه اجرای اهداف شوم خود در دولت روحانی میبینند و ازسهمخواهی دست نکشیدهاند. رئیسجمهور و مجلس نباید به آنها اعتماد کنند.
#معرفی_اعضای_کابینه
#شورای_راهبردی
@Alachiigh
⭕️سالروز جدایی استان بحرین از ایران
امروز رو تو تقویم ثبت کنید تا طرفداران پهلوی بفهمن سنگ چه کسایی رو به سینه میزنن
⭕️خاطرتون هست شاهنشاه آریامهر یک شبِ بحرین را تقدیم آل سعود کرد؟!
حالا امروز «۲۲ مرداد سالروز جدایی بحرین از خاک ایران» هست!
یک لعن به روح محمدرضا پهلوی بابت وطن فروشی به بریتانیا،
و یک صلوات نثار روح شهدایی که هشت سال مقتدرانه جنگیدند و یک وجب خاک به اجنبی ندادند، بفرستین
#جدایی_بحرین_از_ایران
@Alachiigh
🔴 درمان دل درد با نسخه طب سنتی توسط رسول خدا ...
✅مردی از رسول خدا از دل درد شکایت کرد حضرت فرمود:
یک قاشق عسل برداروسه یا پنج یا هفت عدد سیاه دانه در آن بریز وبنوش وبه اذن خداوند خوب میشوی
#طب_اسلامی
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
#دختر_شینا_۱
#رمان
#قسمت_اول
#مقدمه
گفتم من زندگی این زن را می نویسم. تصمیمم را گرفته بودم. تلفن زدم. خودت گوشی را برداشتی. منتظر بودم با یک زن پرسن و سال حرف بزنم. باورم نمی شد. صدایت چقدر جوان بود. فکر کردم شاید دخترت باشد. گفتم: «می خواهم با خانم حاج ستار صحبت کنم.» خندیدی و گفتی: «خودم هستم!»
شرح حالت را شنیده بودم، پنج تا بچه قد و نیم قد را دست تنها بعد از شهادت حاج ستار بزرگ کرده بودی؛ با چه مشقتی، با چه مرارتی!
گفتم خودش است، من زندگی این زن را می نویسم و همه چیز درست شد. گفتی: «من اهل مصاحبه و گفت وگو نیستم.» اما قرار اولین
جلسه را گذاشتی. حالا کِی بود، اول اردیبهشت سال 1388. فصل گوجه سبز بود. می آمدم خانه ات؛ می نشستم روبه رویت. ام. پی. تری را روشن می کردم. برایم می گفتی؛ از خاطراتت، پدرت، مادرت، روستای باصفایتان، کودکی ات. تا رسیدی به حاج ستار و جنگ ـ که این دو در هم آمیخته بودند. بار سنگین جنگ ریخته بود توی خانة کوچکت، روی شانه های نحیف و ضعیف تو؛ یعنی قدم خیر محمدی کنعان. و هیچ کس این را نفهمید.
تو می گفتی و من می شنیدم. می خندیدی و می خندیدم. می گریستی و گریه می کردم. ماه رمضان کار مصاحبه تمام شد. خوشحال بودی به روزه هایت می رسی. دست آخر گفتی: «نمی خواستم چیزی بگویم؛ اما انگار همه چیز را گفتم.» خوشحال تر از تو من بودم. رفتم سراغ پیاده کردن مصاحبه ها.
قرار گذاشتیم وقتی خاطرات آماده شد، مطالب را تمام و کمال بدهم بخوانی اگر چیزی از قلم افتاده بود، اصلاح کنم؛ اما وقتی آن اتفاق افتاد، همه چیز به هم ریخت.
تا شنیدم، سراسیمه آمدم سراغت؛ اما نه با یک دسته کاغذ، با چند قوطی کمپوت و آب میوه. حالا کِی بود، دهم دی ماه 1388. دیدم افتاده ای روی تخت؛ با چشمانی باز. نگاهم می کردی و مرا نمی شناختی. باورم نمی شد،
گفتم: «دورت بگردم، قدم خیر! منم، ضرابی زاده. یادت می آید فصل گوجه سبز بود. تو برایم تعریف می کردی و من گوجه سبز می خوردم. ترشی گوجه ها را بهانه می کردم و چشم هایم را می بستم تا تو اشک هایم را
نبینی. آخر نیامده بودم درددل و غصه هایت را تازه کنم.»
می گفتی: «خوشحالی ام این است که بعد از این همه سال، یک نفر از جنس خودم آمده، نشسته روبه رویم تا غصة تنهایی این همه سال را برایش تعریف کنم. غم و غصه هایی که به هیچ کس نگفته ام.» می گفتی: «وقتی با شما از حاجی می گویم، تازه یادم می آید چقدر دلم برایش تنگ شده. هشت سال با او زندگی کردم؛ اما یک دلِ سیر ندیدمش. هیچ وقت مثل زن و شوهرهای دیگر پیش هم نبودیم. عاشق هم بودیم؛ اما همیشه دور از هم. باور کنید توی این هشت سال، چند ماه پشت سر هم پیش هم نبودیم. حاجی شوهر من بود و مال من نبود. بچه هایم همیشه بهانه اش را می گرفتند؛ چه آن وقت هایی که زنده بود، چه بعد از شهادتش. می گفتند مامان، همه بابا هایشان می آید مدرسه دنبالشان، ما چرا بابا نداریم؟! می گفتم مامان که دارید. پنج تا بچه را می انداختم پشت سرم، می رفتیم خدیجه را به مدرسه برسانیم. معصومه شیفت بعدازظهر بود. ظهر که می شد، پنج نفری می رفتیم دنبال خدیجه، او را از مدرسه می آوردیم و شش نفری می رفتیم و معصومه را می رساندیم مدرسه. و عصر دوباره این قصه تکرار می شد و روزهای بعد و بعد و بعد...»
اشک می ریختم، وقتی ماجرای روزهای برفی و پاروی پشت بام و حیاط را برایم تعریف می کردی.
ای دوست نازنینم! بچه هایت را بزرگ کردی. تنها پسرت را زن دادی، دخترها را به خانة بخت فرستادی. نگران این آخری بودی!
بلند شو. قصه ات هنوز تمام نشده. ام. پی. تری را روشن کرده ام. چرا حرف نمی زنی؟! چرا این طور تهی نگاهم می کنی؟!
دخترهایت دارند برایت گریه می کنند. می گویند: «تازه فهمیدیم مامان این چند سال مریض بوده و به خاطر ما چیزی نمی گفته. می ترسیده ما ناراحت بشویم. می گفت شما تازه دارید نفس راحت می کشید و مثل بقیه زندگی می کنید. نمی خواهم به خاطر ناخوشی من خوشی هایتان به هم بریزد.» خواهرت می گوید: «این بیماری لعنتی...،»
نه، نه نمی خواهم کسی جز قدم خیر حرف بزند. قدم جان! این طوری قبول نیست. باید قصة زندگی ات را تمام کنی. همه چیز را درباره حاجی گفتی. حالا که نوبت قصة صبوری و شجاعت و حوصله و فداکاری های خودت رسیده، این طور مریض شده ای و سکوت کرده ای. چرا من را نمی شناسی؟! بلند شو، این قصه باید گفته شود. بلند شو، ام. پی. تری را روشن کرده ام. روبه رویت نشسته ام. این طور تهی به من نگاه نکن!(بهناز ضرابی زاده)/تابستان/ 1390
نام: قدم خیر محمدی کنعان
تولد:17/2/1341 روستای قایش، رزن همدان
ازدواج: 13/8/1356
وفات: 17/10/1388
نام: حاج ستار ابراهیمی هژیر (فرمانده گردان 155 لشکر انصارالحسین (ع))
تولد: 11/8/1335، روستای قایش، رزن
همدان
شهادت: 12/12/1365، شلمچه (عملیات کربلای پنج
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_دوم
فصل اول
پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد.
همة فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می گفت: «چه بچة خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.» آخرین بچة پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکردة پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم. ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای قایش برایم لذت بخش بود. دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور.
از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم. بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانة ما. تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم.
بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر
برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند.
شب، وقتی ستاره ها همة آسمان را پر می کردند ، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم. گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم. بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت. دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد. بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد.
صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید
پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست میآورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد. در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید.
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🖤🖤
دلبرم، سایهی سرم
شور محشرم، اباعبدالله
باورم، دریای کرم
قربونت برم، اباعبدالله
#وحید_شکری🎙
#محرم۱۴۰۳
#هیئت_مجازی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@Alachiigh
🌹شهید هوشنگ(رحیم) درویشی🌹
پدر و مادر عزیزم سلام:
ثمره وجودیتان را با اخلاص به خدا عطا کردهاید پس خدایا بپذیر. او را که مخلوق توست و جز تو کسی را ندارد. پدر و مادر از شما نهایت تشکر را دارم و از شما حلالیت میطلبم.
«روحش شاد، یادش گرامی و راهش پررهرو باد.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
❌روحالله #مومن_نسب در ویراستی افشا کرد:
بسیاری از مسئولین کشورمان، به این سه دلیل ساماندهی فضای مجازی را دنبال نمیکنند!:
1⃣ جهل (باور کردهاند نمیشود این فضا را بهتر از این مدیریت کرد)
2⃣ پول (به درآمدهای نجومیِ پشت فضای ولِ موجود وابستهاند)
3⃣ سیاست (از این آب گلآلود در انتخاباتهای مختلف رأی کثیف صید میکنند)
#تحلیل_سیاسی
#فضای_رهای_مجازی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆🎥⭕️قابل توجه وطن فروش های عزیز؛
بشنوید سخنان #عباس_هویدا(نخست وزیر پهلوی)_در مورد وطن فروشی_
منطقی که حتی هویدا هم نمی پذیرفت..
"من ترجیح میدم همچین آدمی نیاد حتی اگر ایرانی باشه"
#وطن_هتل_نیست
#وطن_فروش
@Alachiigh