eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۴۸مصحف شریفهمراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 ✦••✾🌹•🌟•🌹✾••✦ @Alachiigh
🌹پهلوان بی مزارشهیدابراهیم هادی🌹 ⭐️خورشید کانال کمیل ✅✍گفت:یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود ... ، لباسش اون جوری و چفیه... . داشت روح از بدنم جدا می شد.سرم داغ شده بود.آب دهانم را قورت دادم.اینها همه مشخصه های ابراهیم بود.با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟ گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت :تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید. یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین. این گفته ها آخرین اخباری بود که از کانال کمیل داشتیم و ابراهیم تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت گمنام شهید شود. چند سال بعداز عملیات تفحص شهدا، محمود وند از بچه های تفحص که خود نیز به درجه رفیع شهادت رسید نقل می کند: یک روز در حین جستجو، در کانال کمیل شهیدی پیدا شد که دروسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشت سالها هنوز قابل خواندن بود، درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود: 👈امروز روز پنجم است که در....👆👆 ⭐️ شادی روح پاک همه شهدا صلوات ✦••✾🌹•🌟•🌹✾••✦ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 چجوریاست زکریای رازی ۹۰۰ سال پیش الکل رو کشف کرده، بعد اسلام از ۱۴۰۰ سال پیش اونو حروم کرده!؟. پاسخ خیلی ساده این روحانی به این کلیپ احمقانه اینستاگرامی رو ببینید👌👌 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️وضعیت اصلاح طلبان در منزل طی ۴۸ ساعت گذشته! و پس از توقیف نفتکش... خوده خودشه 👌😂😂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆🎥 صحبت‌های جنجالی "مالکوم نانس" مدیر اجرایی پروژه ترورهای نامتقارن آمریکا 🔺این آمریکایی در جنگ ایران و عراق حضور داشته و در عراق و خلیج فارس هم جنگیده است. 🔸با گوش کردن این ۱۲۰ ثانیه صحبت‌های افشاگرانه وی در پخش زنده شبکه تلویزیونی آمریکا، دلیل ترس و وحشت سیاست‌مداران آمریکا از ایران را بدانید. 🔸او میهمان یکی از شبکه‌های تلویزیونی آمریکا بود که با این صحبت‌های جنجالی، مجری و دیگر میهمانان را شوکه کرد و سیاست‌مداران آمریکا و جمعیت آمریکا را از عواقب جنگ با ایران آگاه‌تر ساخت. 👈 این تجربیات یک نظامی عالی‌رتبه و کارکشته آمریکاست و هیچ‌گونه چاپلوسی و تملقی در کار نیست. Masaf @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺دلارام من🌺 قسمت8 دلم می‌خواهد سوالم را از عمو بپرسم، اما نمی‌دانم چگونه؟ سر میز ناهار، زن‌عمو هم متوجه درگیر بودن ذهنم می‌شود و آن را پای پیدا نکردن خانه می‌گذارد: حوراء جون عزیزم انقدر ذهنتو درگیر نکن، درست میشه. عمو هم بی‌خبر از ملاقات ناگهانی من و حامد، می‌گوید: می‌خوای اصلا تا تابستون تموم نشده بری یه مسافرتی، جایی؟ تازه به خودم می‌آیم: چی؟ مسافرت؟ کجا؟ عمو برای خودش دوغ می‌ریزد و می‌گوید: نمی‌دونم! یه جایی که هم سرت هوا بخوره، همم مذهبی باشه. دل می‌دهم به حرف‌های عمو: کجا مثلا؟ - راهیان نور! البته الان جنوب گرمه، ولی غرب می‌تونی بری! قلبم به تپش می‌افتد؛ راهیان نور! چقدر دوست داشتم یکبار هم که شده، ببینم قتلگاه شهدایی را که عمری همدمم بودند، هربار دوستانم از آرامش آن بیابان‌های گرم و نیزارهای خوزستان می‌گفتند، دلم پر می‌کشید برای جنوب، برای نخل‌هایی که می‌گفتند مثل آدم‌ها هستند، برای سه راه شهادت، پادگان دوکوهه، شلمچه، هویزه... برای جاهایی که وصفش را فقط شنیده و خوانده بودم و هربار هم دوستانم می‌گفتند تا خودت نروی و نبینی نمی‌فهمی؛ مشکلاتم یادم می‌رود: جنوب... عاطفه خودش را می‌اندازد روی من تا پرده را ببندد: وای! پختم از گرما! ببند اینو که سایه بشه! - برو کنار لهم کردی! خودم می‌بندم! روی صندلی یله می‌دهد و درحالی که خود را با چادرش باد میزند، زیرلب غرغر می‌کند: وای! حالا اینجا که اصفهانه! تو راه رسما کباب میشیم! نمی‌دونم چرا تو چله تابستون راه افتادم دنبال تو راهیان جنوب! کم نمی‌آورم و جوابش را می‌دهم: عقل درست و حسابی نداری که... قبل از اینکه جمله‌ام تمام شود، نگاهم به سمت صندلی‌های جلوتر می‌رود؛ دو پسر جوان مشغول جا دادن ساک‌هایشان بالای صندلی هستند، یک لحظه به چشم‌هایم شک می‌کنم! نه! امکان ندارد، بازهم او! بازهم حامد! وقتی ساکش را جا می‌دهد، دست‌هایش را چند بار بهم میزند و می‌خواهد بنشیند که ناخواسته چشمش به من می‌افتد و نگاه‌هایمان درهم می‌پیچد، هردو سعی داریم به روی خودمان نیاوریم، برای همین من سریع نگاهم را می‌گیرم و او هم می‌نشیند، اما این درنگ چند ثانیه‌ای، از چشم عاطفه دور نمی‌ماند: آهای! چشاتو درویش کن حوراء خانوم! به خودم میایم اما دیر شده است و آتو دست عاطفه داده‌ام، عاطفه به من که احتمالا هنوز چهره‌ام بهت زده است چشمکی میزند و می‌گوید: چیه خانوم؟ جوون خوشتیپ دیدی، همه ادعای بی‌نیازی و استقلالت یادت رفت؟ جیغ خفه‌ای می‌کشم: عاطفه! قیافه حق به جانب می‌گیرد: بد میگم؟ چنان چشم تو چشم شده بودین که نزدیک بود همه بفهمن! رویم را برمی‌گردانم و می‌گویم: پیش میاد دیگه، آشنا بود. - دیگه بدتر! آقا کی باشن؟ بی‌حوصله می‌گویم: دوست عمومه بی‌جنبه! - ببین هی داری سعی می‌کنی جمعش کنی بدتر داره پخش میشه‌ها! جدی و محکم به چشم‌هایش خیره می‌شوم و می‌گویم: ببین هیچ خبری نیس! الکی سعی نکن آتو بگیریا! از نگاه‌های ناهید و مریم می‌شود فهمید عاطفه دهن لقی کرده است؛ وقتی خودم را روی صندلی‌ام می‌اندازم و به بیرون خیره می‌شوم، هرسه تایشان مثل اجل معلق بالای سرم سبز می‌شوند؛ عاطفه نشسته کنارم مبادا در بروم، مریم و ناهید هم کله‌هایشان را از پشتی صندلی آورده‌اند جلو و با لبخند ملیحی نگاهم می‌کنند. خودم را به بی‌خبری میزنم: چتونه شماها؟ قیافه من شبیه خوراکیه؟ هرچی داشتمو خوردین تو راه! ناهید لبخندش را عمیق تر می‌کند و سر تکان می‌دهد: نه عخشم! می‌خوایم خوب نگات کنیم پس فردا که رفتی قاطی مرغا دلمون برات تنگ نشه! مریم هم آه می‌کشد و عاشقانه نگاهم می‌کند: وای نگاه کنین چقدر سفید بهش میاد! خیلی عروس شدی حوراء! من که لحظه به لحظه بر خشم و تعجبم افزوده می‌شود می‌گویم: کدوم سفید؟ منکه لباسام سفید نیس! - خطای سفید روی چفیه تو میگم! (لازم به توضیح است که چفیه بنده کاملا مشکی و با خطوط باریک چهارخانه سفید می‌باشد!) دلم می‌خواهد عاطفه را از اتوبوس پرت کنم پایین؛ فکرم را بلند می‌گویم اما کاش نمی‌گفتم، چون اوضاع را خراب تر می‌کنم با حرفم و مریم لبخندش موذیانه می‌شود: پس راسته؟ چش تو چش شدین و عشق در یک نگاه و ان شالله اینجام دوتا التماس دعا به هم بگین تمومه! نگاه شماتت باری به عاطفه می‌کنم: خـاک تو سرت عاطفه! چه قصه‌هایی بافتی واسه اینا؟ قیافه حق به جانب و بامزه‌ای به خود می‌گیرد: من؟ من اصلا قیافه‌ام به قصه بافتن می‌خوره؟ مگه من بی‌بی‌سی‌ام؟ هرچی گفتم براشون حقیقت بود! از عاطفه ناامید می‌شوم و روبه مریم و ناهید می‌گویم: هیچ خبری نیس؛ آشنا بود، دوست عمومه؛ درضمن از قدیم گفتن سینگل باش و پادشاهی کن! عاطفه دستش را به طرفم می‌گیرد و می‌گوید: بزن قدش آجی! هرچی عشق و حاله تو عالم مجردیه! ناهید هم خودش را می‌اندازد قاطی ما دوتا: دقیقا! ادامه دارد.... بقلم فاطمه شکیبا @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مجری برنامه "تهران۲۰": ایران خودرو به هیچ کس پاسخگو نیست 👈واکنش مجری تلویزیون به قرعه‌کشی‌های ایران خودرو 🔹محمد دلاوری: ایران خودرو به هیچ کس پاسخگو نیست و ماشینی که در دنیا با التماس و اقساط بلند مدت به مردم فروخته می‌شود اینجا با التماس و قیمت بالاتر باید منتظرش بمانید! Farsna @Alachiigh
آموخته ام که وقتی ناامید می شوم ✨خداوند با تمام عظمتش ناراحت می شود ✨و ،عاشقانه انتظار می کشد، ✨که به رحمتش امیدوار شوم 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۴۹ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 ✦••✾🌹•🌟•🌹✾••✦ @Alachiigh
🌹شهید شهناز حاجی شاه🌹 ✍خیلی وقت‌ها او و دوستش🌹شهناز محمدی زاده🌹 را می‌دیدند که نان خشک می‌خورند وقتی ازشان می‌پرسیدند: چرا از این مواد خوراکی استفاده نمی‌کنید؟ جواب می‌دادند: مردم این‌ها را برای رزمنده‌ها فرستادند ما که رزمنده نیستیم ما به رزمنده‌ها خدمت می‌کنیم. خانم‌هایی که در خرمشهر حضور داشتند تعریف می‌کنند: شب قبل از شهادت با شهناز و گروهی دیگر از خواهران دور هم جمع شده بودیم. آن شب شهناز لباس سفیدی پوشید و چادر سفیدی به سر کرد. با تعجب از او پرسیدیم: در این آتش و خون جنگ، پوشیدن لباس سفید چه معنایی دارد؟ او جواب داد: آدم وقتی خوشحال است بهترین لباس هایش را می‌پوشد. روز موعود فرا رسید هشتم مهرماه ۵۹ شهناز به همراه دوستش شهناز محمدی در حال انتقال مواد خوراکی به رزمندگان بودند. در بین راه با دیدن یک رزمنده مجروح که در چهارراه گل فروشی خرمشهر بر زمین افتاده بود از خودرو پیاده شدند. تا به او امداد برسانند. همین که به طرف مجروح رفتند خمپاره به آنجا اصابت کرد و شهناز حاجی شاه به همراه دوستش شهناز محمدی مظلومانه به شهادت رسیدند. ترکش‌ها مستقیما به قلب شهناز اصابت کرده بود .مادر، غریبانه دختر عزیزش را کفن و دفن کرد. در آخرین دیدار کفن شهناز را کنار می‌زند و می‌گوید: شیرم حلالت. تو نذر حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بودی. وقتی پیکر بی‌جان او را به دست خاک سپردند، برادر‌ها با دست روی یک سنگ نام شهناز را حکاکی کردند و بعد‌ها با همین نشانه‌ها توانستند مزار او را پیدا کنند. 🙏او اولین بانوی شهید مقاومت خرمشهر بود. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️پس از آن عملا نیسان به امضاء و سمبل عملیات های خرابکارانه صهیونیست ها در ایران تبدیل می شود، که نهایتاً مهم‌ترین آن ترور شهید ⁧ ⁩ توسط یک دستگاه نیسان آبی است. ‏در این اثنا بد نیست به توییت عجیب خداحافظی سفیر یهودی الاصل آلمان میشائیل کلور برشتولد از ایران توجه فرمایید! pedarefetneh 🍁〰🍂 @Alachiigh
☘ ✅ (۹۷) 🌀 خبر: نخست وزیر عراق از حمله پهبادی جان سالم به در برد. 🍃🌹🍃 💢 : پیرو حمله پهبادی به نخست وزیر عراق، میتوان این واقعه را بدلایلی، صحنه سازی از پیش طراحی شده قلمداد کرد. از جمله؛ 1⃣ عملکرد مصطفی الکاظمی در دوره نخست وزیری، بیانگر ضدیت شدید او با حشدالشعبی می باشد که در انتخابات اخیر به اوج خود رسید. روند انتخابات توسط او بعنوان فرمانده کل قوا به شکلی ترسیم شده بود که نیروهای مسلح جهت تمرکز بر امنیت انتخابات، یک روز زودتر رای بدهند، لکن ناگهان اعلام شد شامل حشدالشعبی نمی شود! لذا رای آنها اخذ نگردید. از طرفی مقرر شده بود به بهانه نظارت بین المللی مشخصات بیومتریک و شناسنامه ای اعضای حشدالشعبی به بیگانگان داده شود، و اینگونه اقدامات در جهت عدم اعمال رای و نظر این خیل کثیر و خدوم در نتیجه آراء بود. 2⃣ در پی اعتراضات مسالمت آمیز اسلامگرایان به تفاوت فاحش نتیجه شمارش آراء دستی با الکترونیکی و تقاضای بازنگری در سیستم انتخابات الکترونیکی ( آنهم در زیر ساختهای اماراتی) و درگیری پلیس با معترضین و مع الاسف کشته شدن تعدادی از مردم، الکاظمی به مثابه منجی وارد صحنه شد و ژست بیطرفی گرفت! 🔺 نتیجه گیری: با این وصف سوء قصد ناموفق پهبادی به الکاظمی در چنین شرایطی شائبه بازی یازده سپتامبری برای خاموش کردن صدای معترضین و البته خلع سلاح و انحلال حشد را در اذهان دنبال کنندگان تحولات عراق ایجاد می کند و نشان از طراحی دقیق نقشه و فتنه پیچیده سرويس‌هاي جاسوسی برای زدن بازوان جبهه مقاومت می باشد. ✍️ محمدحسین دادخواه 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴چرا میگیم ویرانی‌طلبان و اپوزسیون وابسته به دنبال براندازی ایران هستند و نه براندازی جمهوری اسلامی. خبرنگار: شما فکر میکنید در جامعه ایران گروهها و احزاب جدایی‌طلب باید اجازه فعالیت رسمی داشته باشند؟ شیرین عبادی: حتما! ✍️ علی قلی‌زاده ✍️بیداری ملت 🍁〰🍂 @Alachiigh
⭕️ دیگه نمیشه سانسور کرد 🔻هواداران تیم دپورتیوو لاکرونیای اسپانیا پرچم های فلسطین را در جریان بازی مقابل تیم فوتبال اسقاطیلی مکابی حیفا در لیگ جوانان یوفا به اهتزاز درآوردند. ⭕دوران سانسور و دروغهای غولهای رسانه ای به سر اومده و دنیا در حال بیدار شدن تدریجی علیه صهیونیسمه/آقای استیون 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔴 یه زمانی به کسی میگفتن که به خدمت نکنه. را به اخم و لبخند نفروشه.. برای خارجی غش و ضعف نره.. اما حالا نشسته جای روشنفکر.. اگه به کشورش خوش خدمتی نکرده باشی، توی خونه ات چکار میکنه؟! راستی این رو از کجا آوردی؟ حقوق ویلا میاره یا زلزله زده های یا جاهای دیگه م هست؟! اف بر دانشگاهی که به این مزدور حقوق و کرسی درس میده؟ اگه یک جو غیرت داشت این و امثالش رو برای همیشه از دانشگاههای اخراج میکردن توی خود اگه یه استاد دانشگاه فقط و فقط یک جمله علیه و در دفاع از بگه، اخراج میشه.. اما ما به این بی وطن ها حقوق میدیم تا ژست بگیریم.. روشنگری 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌺دلارام من🌺 قسمت9 عاطفه اینبار با دست علامت ایست می‌دهد: وایسا وایسا کجا با این عجله؟ پس خان داداش بنده چکارس؟ زنداداش گلم؟ عاطفه می‌داند این کلمه «زنداداش» برای ناهید از ناسزا بدتر است؛ ناهید با غیظ چشم غره می‌رود و «کوفت» غلیظی حواله عاطفه می‌کند؛ خنده مریم ناهید را جری تر می‌کند، مریم سرش را برای ناهید تکان می‌دهد: بسوزه پدر عاشقی! ناهید سر مریم می‌غرد: تو بشین سرجات! از همه بدتری که! مریم حلقه را دور انگشتش چرخ می‌دهد و می‌گوید: اتفاقا خوش بحال خودم! منم مثه شما فکر می‌کردم، ولی الان تازه دارم معنی زندگیمو می‌فهمم. خمیازه می‌کشم و بی‌حوصله می‌گویم: ای بابا بگیرید بخوابید همه خوابن! الان میریم تو فاز دختران آفتاب! اینجا قرار بی‌قراران است؛ اول که نگاه می‌کنی، بیابانی می‌بینی و گاه سیم خاردار و پرچم و تپه‌های خاک، اما اگر می‌دانستی که هربار، ملائک اینجا برای قبض روح چه کسانی بال گشوده‌اند، ذره ذره خاکش را سرمه چشم می‌کردی. همه زیبایی‌ها در سادگی است، در سادگی لباس‌های خاکی و گلی، در سادگی این دشت که جز مشتی خاک و پرچم و سیم خاردار، چیزی ندارد. اما... نه... همه چیز دارد! عشق دارد، آسمان دارد، عطر خدا دارد، شهید دارد... اینجا هویزه است، قتلگاه حسین علم الهدی و دوستانش، قتلگاه نه، معراجشان، اینجا شعبه‌ای از کربلاست؛ تا مرز عراق فاصله‌ای نیست اما دیده حقیقت بین، صحن و سرای حسین(ع) را از همین جا هم می‌بیند، یاد حرفی افتادم که آن پیرمرد در خواب زد: مگه نشنیدی کل ارض کربلا؟ راست می‌گفت؛ کربلا جغرافیا و مرز نمی‌شناسد، هر زمینی که خون یاران حسین(ع) را بنوشد، کربلا می‌شود، و این زمین انقدر از خون یاران حسین(ع) را نوشیده که در رگ‌هایش فرات جاری شده... اینجا میعادگاه یاران آخرالزمانی پسر فاطمه (س) است. چشم دوخته‌ام به خورشیدی که در افق کربلا ذوب می‌شود، آسمان و ابرها لحظه‌ای رنگ سرخ می‌گیرند؛ انگار زمین، مشتی از خون‌هایی که نوشیده را به آسمان بپاشد. من هم رنگ و بوی اینجا را گرفته‌ام، ساده و بی‌چیز و دست خالی، مثل بیابان؛ تمام حجاب‌ها و رنگ و لعاب‌های دنیایی رنگ باخته‌اند و الان خودمم، بی‌هیچ ریا و خودبینی؛ تازه الان خودم را شناخته‌ام و پیدا کرده‌ام، کنار کسانی که نامدار سرای گمنامی‌اند و سال‌هاست از دید ما دنیا بین‌ها گم شده‌اند... عاطفه و مریم و ناهید هم مثل من‌اند؛ هرکدام گوشه‌ای از دشت، روی خاک تفتیده در جست و جوی خوداند؛ نمی‌دانم اینجا که نشسته‌ام، چند شهید و چه شهدایی به معراج رفته‌اند؛ اما می‌دانم به هوایشان، کمکشان، نگاهشان و دعایشان سخت محتاجم. غروب است و باید برویم، دلم نمی‌خواهد از هویزه دل بکنم؛ چراغ خطوط مرزی ایران و عراق پیداست، از همین جا بوی تربت می‌آید، بوی تربت اعلی... خوابم نمی‌برد، طوری که بقیه بیدار نشوند، بلند می‌شوم و وضو می‌سازم، نمی‌دانم چرا از وقتی اینجا آمده‌ام، دلم نمی‌خواهد لحظه‌ای بی‌وضو باشم؛ می‌روم سمت یادمان، نور سبزی فضا را روشن می‌کند و صدای زمزمه مناجات درهم می‌پیچد و به آسمان می‌رود اینجا حس خوبی دارد، روحت سبک است، به سبکی تابوت شهدایی که تازه تفحص شده‌اند؛ خادمین شهدا هریک گوشه‌ای کز کرده‌اند و مناجات می‌کنند و اشک می‌ریزند؛ هیچ‌کس حواسش به دور و برش نیست، بعضی فرازهای دعای کمیل را می‌نالند، آسمان همین‌جاست. می‌روم به سمت محوطه شهدای گمنام، قرار است شهیدی که تازه آمده است را فردا دفن کنند و قبری هم کنده‌اند؛ می‌نشینم کنار تابوت، کسی جلویم را نمی‌گیرد، عجیب است که اینجا خلوت است و برای من هم عالی است، بقیه جاها پر از مرد است جز اینجا. دستی روی تابوت می‌کشم و بی‌آنکه بخواهم، آهی از سینه‌ام برمی‌خیزد؛ زبانم بند آمده و برعکس بقیه جاها، اشک حرف اول را میزند نه زبان؛ شروع می‌کنم به استغفار کردن، همیشه وقتی دلم می‌گیرد استغفار می‌کنم، الان هم از همان وقت‌هاست؛ روحم درد می‌کند، خسته‌ام؛ نیاز به شارژ روحی دارم. در دل به شهید گمنام می‌گویم: تو مثل برادر نداشته‌ام... سرم را روی تابوت می‌گذارم و بی‌ آنکه کسی روضه بخواند، هق هقم بلند می‌شود؛ من هم مثل بقیه کسانی شده‌ام که خلوت شب را برگزیده‌اند؛ حواسم به اطرافم نیست؛ بوی گلاب باعث می‌شود گریه‌ام با آرامش همراه باشد. ناگاه صدای ناله‌ای حواسم را پرت می‌کند؛ اینجا که کسی نبود! کمی می‌ترسم؛ سر بلند می‌کنم و اطرافم را از نظر می‌گذارنم؛ کسی نیست، اما صدای ناله نزدیک است؛ شاید از فاصله یک متری! باورم نمی‌شد به این زودی دریچه‌های عالم غیب به رویم باز شده باشد! بیشتر گوش تیز می‌کنم؛ صدا از داخل قبر است انگار، بیشتر از آنچه بترسم، کنجکاو شده‌ام؛ نگاهی به داخل قبر می‌اندازم، مرد جوانی به حالت سجده روی خاک ناله می‌کند و خدارا صدا می‌زند. ادامه دارد... بقلم فاطمه شکیبا @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐⭐️💐⭐️✨✨ غمگین نباشید ! چرا که خوشبخت بودن می تواند از درون تلخ ترین روزهای زندگی شما زاده شود. خدا قفل بی کلید “نمی سازد” امکـان ندارد مشکلى که برایت پیش آمده باشد راه حل نداشته باشد. کارهای خدا حساب شده است 💐⭐️💐⭐️✨✨ 🍁〰🍂 @Alachiigh