eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
60 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ نهی از منکرِ مفهومی‌‌ خوب است اما مصداقی خوب نیست! آن‌که دیگر نهی از منکر نیست! استاد رحیم‌پور ازغدی: 🔻 بعضی‌ها می‌گویند نهی از منکرِ مفهومی‌‌، خوب است اما مصداقی، خوب نیست! آن‌که دیگر نهی از منکر نیست! همین‌که روی هوا بگویی مردم منکر نکنید! حرف‌های زشت نزنید! مگر اسم این، نهی از منکر است؟! 🔻 امر به معروف و نهی از منکر و سوال از مسئولین، نه تنها حق مسلّمِ همه روزنامه‌نگارها و رسانه‌ای‌ها بلکه حق مسلّمِ تمام مردم است؛ اصلا مسئول غیر پاسخگو، مسئول حکومت اسلامی نیست. pedarefetneh 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔺‏اینکه یک مقام آمریکایی بیاد بگه درخواست تضمین از طرف ایرانی ها منطقی هست، بعد یه استاد دانشگاه توی ایران درخواست تضمین کشورمون از آمریکایی ها رو مسخره بدونه، یعنی حقارت، خود کوچک بینی، خود حقیر پنداری، این نوعی بیماری روانی هست که زیباکلام و رفقایش سال هاست که بهش مبتلا هستند! 💬 مهدی پیش بین 🔮 گفتمان 🍁〰🍂 @Alachiigh
2.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نگران نباش خواهرم همه خسارت ها رو ما میدیم.‌‌‌.... 🙏🙏👌👌 ایشون مهندس دوستی استاندار هرمزگان هستند که با ساختن پالایشگاه ستاره خلیج فارس کشورمان را در تولید بنزین خودکفا کردند. بدون تشریفات و چقدر خودمانی بین مردم زلزله زده میرود به خانه هایشان میرود و به آنها آرامش میدهد‌. فرق دارد دولت دست نخبگان انقلاب باشد یا مشتی قدرت طلب غربزده.... 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 15 هانیه خانم رختخواب خودش را کنارم پهن می‌کند؛ پارچ آب و لیوانی روی میز بالای سرم
🌺دلارام من🌺 قسمت 16 ببین آقا نیما! ببین برادر محترم! الان اینجا خونۀمنه، کسی‌ام نمی‌تونه منو برگردونه تو خونه‌ای که با منت توش بزرگ شدم؛ میخوام تو خونه خودم باشم، خونۀ بابای خودِ خودم، به مامانم سلام برسون بگو مثل قبل خیلی دوستش دارم، گرچه ازش ناراحتم، اگرم دیگه کاری نداری، برو چون زشته جلوی در و همسایه. نیما با اینکه به این مدل حرف زدن من عادت دارد، با چشمان گرد نگاهم می‌کند؛ بعد هم با همان حالت متحیر، سرش را به نشانه تایید تکان می‌دهد: باشه خواهر بزرگه!. میرم اتاق پدر،تخت فلزی، کپسول اکسیژن، قاب عکس‌های بی‌شمار از دوستان قدیمی، صندلی چرخدار، گلدان‌های کوچک و بزرگ، قفسه کتاب و میز مطالعه، قرآن و سجاده‌ای که گویا از فرط نماز ساییده شده، چند پوکه فشنگ و ترکش، چفیه و لباس نظامی و سربند" اتاق پدر"! روی تخت می‌نشینم و به پنجره و عکس دوستان جبهه‌ای‌اش نگاه می‌کنم؛ حتما یک به یک نفس‌هایش را شمرده تا به دوستان قاب نشینش بپیوندد. عکس‌هایی که با حامد و عمه گرفته هم خودنمایی می‌کنند؛ چقدر دلم می‌خواست من هم دست در گردن پدر بیندازم و عکس بگیرم، کاش بجای من قضاوت نمی‌کرد؛ کاش از خودم می‌پرسید پدر جانباز دوست دارم یا نه تا جواب بدهم که با سرفه‌هایش، خس خس سینه‌اش، تاول‌هایش، صندلی چرخدارش و ترکش‌های جا خوش کرده در بدنش، دوستش دارم؛ شاید اگر می‌دانست، خودش را از من دریغ نمی‌کرد و مجبور نمی‌شد عکسم را همه جا باخود ببرد تا احساس دلتنگی‌اش تسکین یابد. چشمم که به عکس‌هایم «از کودکی تا همین چندسال اخیر» می‌افتد، از خود خجالت می‌کشم؛ من به اندازه او دلتنگش نبوده‌ام، من اصلا او را نشناختم و محبتش را نفهمیدم، حتی دنبالش نگشتم. عمه که وارد می‌شود، درباره پوکه‌های فشنگ و ترکش روی طاقچه می‌پرسم. - ترکشه عزیزم، اینا رو از توی بدنش درآوردن؛ نگهشون داشت، بهشون می‌گفت هدیه خدا، اون پوکه‌ها رو هم از جبهه آورده. به یکی از ترکش‌ها که از بقیه کمی ریزتر بود اشاره کرد: این خورده بود به سینه‌اش، دکترا فکر می‌کردن زنده نمی‎مونه، اصلا کسی باورش نمی‌شد این دربیاد، ولی انقدر نذر و نیاز کردیم که خوب شد. ترکش را برمی‌دارم؛ یعنی این ترکش زمانی در مجاورت قلب مهربان پدر من بوده؟ حتما صدای ضربانش را شنیده، آن را نزدیک گوشم می‌گیرم تا شاید صدای قلبش را بشنوم. دستم همراه ترکش ضربان می‌گیرد. عمه، همراهش را به طرفم دراز می‌کند: بیا، چند روز قبل از شهادت این صوت رو پر کرده که اگه تو رو ندید و یه روزی حقیقتو فهمیدی بشنوی. با ولع همراه را می‌گیرم و صوت را پخش می‌کنم؛ صدای مهربانش گرفته و هربار سرفه‌های خشک، سخنش را قطع می‌کند: - حوراء جون، سلام بابا؛ ببخشید که قبل از دیدن تو دارم میرم... منو ببخش که هیچ‌وقت نشد ببینمت و اونجور که میخوای... برات پدری کنم... فکر نکن به قول مادرت... من بچه‌های حلبچه رو بیشتر از تو... دوست داشتم... ولی یادت باشه خدا رو... بیشتر از همه شما که همه زندگیمید دوست داشتم... بچه‌های معصوم حلبچه هم... مثل تو معصوم بودن... کمک می‌خواستن... دستور خدا بود که... به مظلوم کمک کنم... اگه می‌دیدی... چه کربلایی بود بابا... منو ببخش... مواظب خودت و برادرت و عمه هانیه باش... غصه چیزی رو هم نخور... منم همیشه کنارتم... دعات می‌کنم... تو هم منو دعا کن... اگه همو ندیدیم، قرارمون کربلا. صدای گریه بلند می‌شود و صوت به پایان می‌رسد؛ راست می‌گفت، اولین بار که دیدمش، کربلا بود. چمدانم را روی موزاییک‌های حیاط متوقف می‌کنم؛ احساس خوبی دارم، مطمئنم که اینجا خانه من است؛ عمه راهنمایی‌ام می‌کند به طبقه بالا؛ عمو رحیم چمدان را از پله‌ها بالا می‌آورد و با لحنی پدرانه و غمگین می‌گوید: مطمئنی عمو؟ دلمون برات تنگ میشه‌ها! عمه اما خوشحال است؛ چمدانم را به اتاقی می‌برد که پیداست صاحب ندارد، یک فرش دارد و یک کمد قدیمی و چند رختخواب؛ اما منظرۀ پنجره‌اش بد نیست. - اینجا رو از اول که ساختیم، عباس می‌خواست اتاقاش زیاد باشه که مادرت راحت باشه، اما بعد طلاقشون این اتاق بی‌صاحب موند؛ بهترین اتاقم هستا، عباس می‌گفت بالاخره یه روز حوراء میاد دلم میخواد این اتاق مالش باشه. چمدان را گوشه‌ای می‌گذارم؛ زن‌عمو در آغوشم می‌گیرد: تو مثل دخترمون بودی... کاش پیشمون می‌موندی... بهمون سر بزن، فرض کن منم مادرتم. صورتش را می‌بوسم: چشم زن‌عمو، دستتون بابت همه زحمتایی که کشیدین درد نکنه، خیلی اذیتتون کردم. - تو رحمت بودی حوراء.، قرار شده بعد از آمدن حامد، برویم خانه مادر و بقیه وسایلم را هم بیاوریم؛ با رفتن عمو و زن‌عمو، عمه نفس راحتی می‌کشد که حالا دیگر کنارش ماندگار شده‌ام؛ او هم از تنهایی درآمده و خوشحالم، حالا می‌فهمم چقدر دوستش دارم طول کشیده تا با اخلاقش خو بگیرم، اخلاقی به سبک مادران ایرانی؛ مهربان، دلسوز و نگران؛ .. ادامه دارد... 🍁〰🍂 @Alachiigh
حاج‌میثم مطیعی4_5803392817178872676.mp3
زمان: حجم: 5.58M
🔊 📝 قم کجا شام کجا؟ عزت و دشنام کجا؟ 👤مداح :حاج‌ میثم مطیعی ▪️ویژه وفات 🙏🙏🙏التماس دعا ☑️پیشنهاد دانلود 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂انار این میوه مفید پاییزی🍂 ✍پوست نازکی که بین دانه های انار است باعث می‌شود معده تمیز و پاک شود و همچنین حافظه را تقویت می‌کند. 📝نسخه های شفابخش 📚حکیم خیراندیش (طب سنتی ) ‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌ 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از nilofarane
اولین شهید مدافع حرم شاهین شهر 🌹شهید محمد جواد قربانی🌹
آلاچیق 🏡
اولین شهید مدافع حرم شاهین شهر 🌹شهید محمد جواد قربانی🌹
🌹شهید محمد جواد قربانی🌹 ♥️همسری که جانم به جانش بسته بود🙏 ✍روبروی گنبد حضرت زینب(س) ایستادم؛ شروع کردم با بی بی درد دل کردن. گفتم: از خدا بخواه همسری به من بدهد که به انتخاب خودت باشد. نمی دانستم که هدیه ای ویژه در انتظار من است. نمی دانستم قرار است همسر من سرباز خود حضرت زینب(س) شود... آخرین باری که از سوریه با من تماس گرفت با لحن خاصی گفت: دلم خیلی برای بچه ها به خصوص زینب تنگ شده؛ دوست دارم ببینمشان… گفتم: چند روز دیگر برمی گردی و ان شاءلله بچه ها را می بینی… بعد از اینکه تلفن را قطع کردم توی حیاط رفتم؛ دستانم را رو به آسمان بلند کردم و گفتم: خدایا… اگر قرار است شهید بشه، فقط یک بار دیگر بچه ها را ببینه و این آرزو به دلش نماند! مدتی بعد محمدجواد بر اثر اصابت ترکش، مجروح شد. آوردنش در بیمارستان بقیه الله تهران. برای دیدنش به تهران رفتم. زمانی که رسیدم بالای سرش، حسین بغلم بود. پاهایم سست شد. روی صندلی افتادم. یک ربع با هم حرف زدیم. میان حرف هایش گفت: من چند روز دیگر به خانه برمی گردم و خانه شلوغ می شود، همه چیز آماده است؟ گفتم: تو فقط بیا! همه چیز آماده است. هفته بعد به خانه برگشت. بچه ها را دید. نیم ساعت توی خانه بود و یک ربع هم با روحانی محل مان صحبت کرد. آن شب فقط با اضطراب به من نگاه می کرد. من هم در نگاهم اضطراب بود. حس بدی داشتم. نگاه آخر بود! حالش بد. شروع کرد به خون استفراغ کردن. حال من هم بد شد. هردو با هم به بیمارستان رفتیم. توی بیمارستان صدای جواد را می شنیدم که صدایم می زد؛ دستگاه اکسیژن به من وصل بود. حس می کردم روح جواد بالای سرم است. می خواست برای رفتن از من اجازه بگیرد. به من می گفت: از من دل بکن.. نگاهی به بالای سرم کردم و گفتم: تمومش کن، دارم جون می دم! من راضی هستم! بعد به پدرم گفتم: مرا از اینجا ببر، می خواهم بروم خانه. صبح زود که پدرم آمد و گفت: محمد جواد شهید شده! نشستم و شروع کردم به خندیدن! گفتم: مبارک باشد عزیزم. شهادت حقت بود. اگر غیر از شهادت برایت رقم می خورد، در حقت ظلم می شد. ⭐️ محمد جواد در 25 آبان 94 شهید شد و در گلزار شهدای حاجی آباد شاهین شهر بخاک سپرده شد ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• حضرت‌معصومه‌تسلیت 🖤 همیشه بوده فقط لطف، کار فاطمه ها. که بوده ایل و تبارم دچار فاطمه ها اگر قرار بر این است بی قرار شوم خدا کند که شوم بی قرار فاطمه ها 🍁〰🍂 @Alachiigh