💬یه دیوونه یه سنگ میندازه تو چاه صدتا عاقل نمیتونه دربیاره!
‼️حالا شده حکایت لیبرالها که ۸سال دردولت روحانی۸سال در دولت خاتمی، ۸سال در دولت رفسنجانی هرچی سنگ بود انداختن تو سیستم های ایران بعد توقع دارن رئیسی اونا رو یه شبه دربیاره😐
🇮🇷بحران آب زاینده رود
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴گرگ در لباس میش
⭕️ شخصیت واقعی ضد حجاب خارج نشین را بشناسیم
♦️مسیح علینژاد؛ افسر ارتش آمریکا!😒
📝قسم نامه مسیح علینژاد در دادگاه فدرال برای آمریکایی شدن: سوگند میخورم تمامی وفاداریام به دولت، حکومت و مملکتی که تاکنون شهروند آن بودم را طرد کرده و در برابر کلیه دشمنان داخلی و خارجی به دفاع و حمایت از قانون اساسی و قوانین ایالات متحده آمریکا پرداخته و به آن ایمان و وفاداری واقعی بورزم و هنگامی که قانونا لازم باشد برای دفاع از ایالات متحده تفنگ به دست خواهم گرفت.
#گرگ_در_لباس_میش
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔺 اسمش رو گذاشتن «دادگاه بینالمللی آبان»
مسیح علینژاد رو آوردن تا در مورد آبان شهادت بده! 😂
اینا یا نمیدونن شاهد کیه و شهادت دادن چیه، یا واقعا همینقدر کودن تشریف دارن! 😏
مسیح علینژاد مگه ایران بوده که به اسم شاهد داره براتون داستان میبافه؟!
💬محمد پاداش
➕ دنیا وقتی مسخره شد که «دستهای آلوده» به خون هزاران آدم بیگناه میاد برای ایران دادگاه تشکیل میده‼️
و شاهد عینی 😐 ماجرا کسی هست که هزاران کیلومتر اونور تر بوده و نامه نوشته و التماس کرده که تحریم و فشار حداکثری برای ملت ایران وضع بشه !
حالا شده مدافع حقوق ایرانی ها !
همینقد مضحک !
💬فاطمه فردوس
#مطالبه_صحیح_کشاورزان
🍁〰🍂
@Alachiigh
❌❌ #دولت_روحانی تماشاچی #بیآبی در کشور بود 🤨😑👊🏻
🔹عضو هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی: دولت روحانی هیچگاه بهدرستی نه تنها برای اصفهان که برای دیگر استانها که با مساله آب درگیر بودند مطابق حق برخورد نکرد 🤔
🔹دولت #اصلاحات بدون تأمین منابع آب، اقدام به بارگذاریهای جدید برای انتقال آب از اصفهان کرد. در دولت نهم و دهم نیز برخی طرحها #بدون_مطالعه انجام شد و در دولت روحانی نیز توجهی به تأمین آب برای اصفهان نشد و نقش تماشاچی داشت. 😠
👈🏻👈🏻 اما دولت جدید تصمیمات جدی در راستای رفع مشکلات ویژه کم آبی اصفهان دارد ✅
#مطالبه_صحیح_کشاورزان
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی حماسی سیاسی بسیار زیبا و طوفانی
🎙کربلایی حسین طاهری
♥️صلی الله علیک یا اباعبدالله 🙏🤚
♥️صلیالله علیک یا بقیه الله 🙏🤚
التماس دعا از همراهان عزیز🙏🙏
#هیئت_مجازی
🍁〰🍂
@Alachiigh
💐✨💐✨💐✨💐
🍃یه روزهایی تو زندگیمون هست که هیچ اتفاق خاصی نمیفته
🍃ما به این روزها می گیم تکراری؛
ولی حواسمون نیست که می تونست اتفاق های بدی بیفته!🙏😊
💐✨💐✨💐✨💐
#مثبت_اندیشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت18 اگر برای نیما چنین اتفاقی میافتاد نه کسی ترغیبم میکرد عیادتش بروم و نه خودم می
🌺دلارام من🌺
قسمت 19
جای نیما خالی! شاید او هم اگر حامد را ببیند از او خوشش بیاید؛ زیرلب میگویم: نیما!
- خیلی دوست دارم ببینمش؛ اونم برادر ماست، نباید از خودمون دورش کنیم.
ناگاه طوری آه میکشد که شباهتی به آن حامد خوشحال ندارد: خوش به حال نیما، خیلی دلم میخواد یه بار دیگه مامانو بغل کنم، سرمو رو پاهاش بذارم؛ هروقت رفتم دیدنش خیلی سرد برخورد کرد، بابا خیلی مامانو دوست داشت، همیشه به یادش بود.
- دلت میخواست تو هم با مامان بزرگ میشدی؟
- مامان که آره، ولی این محیطی که توش بزرگ شدمو بیشتر دوست دارم؛ از بابا خیلی چیزا یاد گرفتم، شاید قسمت من و تو این بوده دیگه، تو جنبه زندگی پولداری رو داشتی، ولی من شاید نداشتم..
به گلستان شهدا میرسیم. همیشه عاشق اینجا بودهام اما حالا احساس دیگری دارم؛ حس کسی که تکهای از وجودش اینجاست، عزیزش اینجاست و صدایش میزند؛ دلم برای پدر میسوزد که هربار اینجا آمدم، به او سر نزدم.
موقع پیاده شدن هم در را برایم باز میکند؛ کم کم دارم عادت میکنم به محبتهایش؛ سلام میدهیم و وارد میشویم. حامد یک بطری گلاب میخرد و به من میدهد؛ بعد جلوتر راه میافتد تا جای مزار پدر را نشانم دهد. در قطعه مدافعان حرم دفنش کردهاند، چشمان مهربان و لبخند قشنگش را که از داخل عکس میبینم، قدم تند میکنم و از حامد جلو میافتم، حامد هم آرام قدم برمیدارد تا من راحت باشم.
به چندقدمی مزار که میرسم، ناگاه میایستم؛ احساس غریبی میکنم، کسی به جلو هلم میدهد و دستی به عقبم میکشد؛ زیر لب سلام میکنم و چند قدم مانده را آرامتر برمیدارم. خستهام، انگار بخواهم خستگی تمام هجده سال زندگیام را یک جا زمین بگذارم؛ انگار شارژم تمام شده باشد و بخواهم خاموش شوم؛ اینجا برایم نقطه صفر دنیاست، رمقم تمام شده که زانو میزنم یا بهتر بگویم، میافتم.
بعد از هجده سال، اولین بار بغضم با صدای بلند میشکند و هقهقم را خفه نمیکنم.
- چرا انقدر دیر؟ چرا زودتر پیدات نکردم بابا؟
وقتی لفظ بابا را به کار میبرم آتش میگیرم؛ نمیدانم بلند این حرفها را زدهام یا در دلم؟ مزارش را در آغوش میکشم، سرد است، خیلی سرد؛ نمیتواند جایگزین آغوش گرم پدر باشد؛ میبوسمش، اما آرام نمیشوم؛ حامد رسیده سر مزار، این را از زمزمه حمد و سورهاش میفهمم، پایین مزار نشسته و در سکوت، زمین را نگاه میکند، شاید میخواهد اشکهایش را نبینم، اما من چیزی جز پدر نمیبینم.
آرامتر که میشوم، بطری گلاب را دستم میدهد: میخوای سنگ قبرو بشوری؟
بوی خوش گلاب روانم را تسکین میدهد.
- اصلا انگار بابا داشتن به من نیومده... فقط تنهایی... تنهایی... تنهایی.
جواب حامد را که میشنوم، می فهمم این جمله را بلند گفتهام.
- اولا بابا زندست، دوما کسی که خدا رو داره تنها نمیمونه، سوما ما تنهات نمیذاریم؛ من هستم، مامان هانیه هست.
ناخودآگاه لب میجنبانم: بابا چهجور آدمی بود؟
- مومن بود، مهربون بود، بخشنده بود، شجاع بود، تو یه کلمه: خوب بود، خیلی خیلی خوب.
موقع اذان صبح تلفنم زنگ میخورد، چهکسی میتواند باشد جز حامد؟
- الو... سلام حامد.
- سلام آبجی... خوبی؟
- ممنون... کجایی چند روزه؟
- باور میکنی الان کجام؟
- کجایی؟
- حدس بزن!
- بگو دیگه!
- روبروی پنجره فولاد!
- چی؟! کی رفتی؟ چرا منو نبردی؟
- هنوز داداشتو نشناختی! یکی از خصوصیاتم اینه که بیخبر میرم معمولا...!
- دیگه... بازم از خوبیات بگو!
- یکی دیگهش اینه که تا چیزی که میخوام رو نگیرم ول کن نیستم!
نزدیک طلوع است و صدای نقاره میآید؛ باصدایی شاد اما بغضآلود میگوید: آماده شو... میخوایم بریم کربلا... کربلامونو گرفتم!
جیغ میزنم: چی؟! چطور؟ راست میگی؟
- گفتم که چیزی که بخوامو میگیرم
همه چیز سریع جور میشود؛ حامد خودش دست به کار گرفتن روادید برای من و عمه میشود و من، تا همه چیز جمع وجور شود سر از پا نمیشناسم. تصاویر زائران در تلوزیون، بیقرارترم میکند و با فکر اینکه من هم چند روز دیگر در شمار آنها خواهم بود، از شادی میلرزم؛ هرچه از حامد میپرسم چطور کربلا را گرفته، یک کلمه جواب میگیرم: آقا که بطلبه طلبیده دیگه
حتی اجازه نمیدهد من و عمه دست به سیاه و سفید بزنیم؛ همه کارها را خودش بردوش گرفته؛ بالاخره عازم مرز هویزه میشویم؛ آه، هویزه! چه خاطراتی از اینجا دارم و حالا این سرزمین کربلایی مرا عازم کربلا میکند!
خوشبخت تر از من در دنیا وجود ندارد، چه از این بهتر؟ کربلا، پای پیاده، اربعین.
ادامه دارد...
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۵۹ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
✦••✾🌹•🌟•🌹✾••✦
#آلاچیق
https://eitaa.com/Alachiigh
🌹شهید مهدی زین الدین🌹
🌺سردار عشق
✍بعد از چند شبانه روز بی خوابی، بالاخره فرصتی دست داد و حاج مهدی در یکی از سنگرهای فتح شده عراقی خوابید. پنج روز از عملیات در جزیزه مجنون می گذشت و آقا مهدی به خاطر کار زیاد فرصتی برای استراحت نداشت. چهره اش زرد بود و چشمان قرمزش از بی خوابی ها و شب بیداری های ممتد حکایت می کرد. ساعتی نگذشت که یک گلوله خمپاره صد و بیست روی طاق سنگر فرود آمد. داد زدم:«بچه ها آقامهدی» همه دویدند طرف سنگر هنوز نرسیده بودیم که او در حالیکه سرفه می کرد و خاک ها را کنار می زد دیدیم. کمکش کردیم تا بیرون بیاید. همه نگران بودند «حاج آقا طوری نشدین؟» و او عمانطور که خاک های لباسش را می تکاند خندید و گفت: انگار عراقی ها هم می دانند که خوا ب به ما نیامده..
〰〰〰〰
این سردار سرافراز اسلام در حالی که تنها ۲۵ سال داشت در ۲۷ آبان ۶۳ به همراه برادرش
🌹 مجید زین الدین🌹 در مأموریتی که از کرمانشاه به طرف سردشت آذربایجان غربی درحرکت بود در منطقه تپه ساروین با گروهک های ضد انقلاب درگیر و به فیض شهادت نائل آمدند
⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴دشمن بی پایان
🔺هشدار فائزه هاشمی به فيفا: فیفا گول نخورد، کرونا بهانه است که زنان را به ورزشگاه راه ندهند!
➕ فائزه هاشمی و امثال مسیح علینژاد دو روی یک سکه هستند؛ هدف این جماعت تحریم ورزش ایران و ممانعت از ایجاد شور و شعف ملی ازطریق افتخار آفرینی ورزشکاران کشورمان در عرصههای بین المللی است!
🔮 گفتمان
#همینقدر_تباه
🍁〰🍂
@Alachiigh
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍ برای #زنگنه کیفرخواست صادر شده است و باید در دادگاه پاسخ گوی #فساد_کرسنت باشد نه تلویزیون !
در کجای دنیا به چنین کسی آنتن می دهند؟
البته بنده موافق پخش علنی دادگاه ایشان از رسانه ها هستم…
Masaf
🍁〰🍂
@Alachiigh
اردشیر زاهدی وزیر خارجه پهلوی و داماد شاه درگذشت
یادی کنیم از صحبتهای بسیار جالب اردشیر زاهدی در بیبیسی که بسیار مورد توجه قرار گرفت...
بخشی از گفتگوی او با بی بی سی فارسی: «ایران»، آمریکا و همپیمانانش را به زانو درآورده
🔹من به سردار سلیمانی افتخار کرده و خواهم کرد؛ او خون خود را برای مملکتش داد.
🔹تروریست کسانی هستند که برخلاف قوانین ترور میکنند و بعد میگویند افتخار میکنیم که ترور کردیم.
🔹غلط میکنند کسانی که تغییر حکومت در ایران را عامل پیشرفت میدانند.
🔹آمریکا و شرکایش مانند اسرائیل و سعودی در برابر ایران به زانو درآمدند.
🔹ایرانیهایی که در خارج میگویند بروید آنجا بمب بیاندازید، به نظرم آنها دیگر ایرانی نیستند و شرافتشان را فروختند و از خارج پول بگیرند.
🔸در دوران پهلوی چندین میلیارد پول برای خرید طیاره(هواپیما) و ... دادیم اما امروز ایران خودش هواپیما و زیردریایی میسازد، من به آنها افتخار میکنم.
Bisimchimedia
🍁〰🍂
@Alachiigh
#فوری
#اطلاعیه_مهم
لطفا عزیزانتون رو مطلع کنید👇👇
📍 مردم اصفهان هوشیار باشند!
زاینده رود آب میخواهد نه جان!!!
👈مردم شهید پرور اصفهان؛ مواظب" جنگ نرم دشمن و خبرنگارنما ها "باشید و اخبار را از #منابع موثق و رسانه های مجوزدار شهر پیگیری کنید🔔
✍️بهادری
مردم شهید پرور اصفهان 📣📣
🔴🔴 اجازه ندهید امروز، عزیزانتان، تحت تاثیر شعارهای دشمنان داخلی به بهانه دفاع از حقآبه کشاورزان که چون گرگی در لباس میش پنهان شده اند و آهنگ مطالبهگری حقآبه کشاورزان عزیز را سر داده اند گرفتار شوند.
👈افراد معلومالحالی که با تولید محتواهای مختلف در فضاهای مجازی قصد دارند جوانان و عزیزان خانواده من و شما را با نقشه از قبل تعیین شده به میدان شهر بیاورند تا بتوانند، شعلهور شدن آتش تفرقه را نظاره گر باشند🔥
💢 آیا با خود فکر کرده اید حال که وزیر نیرو در سفر خود به اصفهان در ماه جاری با جدیت اعلام نموده اند، ((پای اجرای عدالت در موضوع آب و ساماندهی زایندهرود ایستاده است)) این تبلیغات تشنج زا برای چیست؟
⭕️ ایا با خود فکر کرده اید چرا با صراحت اعلام نموده که بسیاری از مشکلات به دلیل وجود #بیقانونی است؟
🛑 آیا فکر کرده اید چرا وزیر نیرو اعلام کرده اند اگر تخلفی اتفاق افتاده باید اصلاح شود و کسی که از تخلف منفعتی برده قطعا ناراحت خواهد شد؟
✍ وزیر نیرو با جدیت بیان کرده اند پای اجرای عدالت در موضوع آب ایستاده ام ((یعنی متخلفان منتظر مجازات و رسوا شدن باشند)) 👉🏻👉🏻
⛔️ پس چرا بعضی میخواهند با هوچیگری صبوری کشاورزان ما را تبدیل به یک تخلف کنند؟ 🤔
آنها که هستند و به دنبال چه میگردند؟
✅ بدون شک مطالبهگری کشاورزان ما برای گرفتن حق آبه شان یک #حق است .
✅ تجمع شان دربستر خشکیده زایندهرود جهت شنیدن اعتراضشان و احترام به صبوریهایشان یک #حق است.
⚠️همه ما میدانیم دنیا با بیآبی دست و پنجه نرم میکند .
👈🏻👈🏻 آگاه باشیم که جاری شدن آب در بستر خشک زاینده رود بستگی به درایت و مدیریت مسئولین و مردم ما دارد
⛔️بستر خشک زاینده رود، #آب میخواهد، نه #جان! 😓
🔺اجازه ندهید امروز، جان عزیزانتان دستمایه #کوته_فکری افرادی باشد که با شعار و هوچیگری در پی کسب نام هستند.
✍ خبرها را از منابع #موثق و رسانههای اصلی شهر پیگیری کنید و مطالبه کشاورزان را به قلم مطالبهگر خبرنگاران واقعی و فعالین اجتماعی دلسوز محیط زیست بسپارید.
⛔️ امروز با توجه و تعصب به حضور عزیزانتان در کانون گرم خانواده،،، نقشههای شوم دشمنان آشکار و پنهان شهر گنبدهای فیروزهای را نقش بر آب کنید و اجازه ندهید خبرنگارنماها همچون کاسه داغ تر از آش،،، حال که میلیاردها ریال بودجه برای تامین آب و تکمیل تونل ها و...در دست اقدام قرار گرفته ،،، با تشویش اذهان عمومی، کشاورزان و مردم شهید پرور اصفهان را از رسیدن به حق و حقوقشان، دور سازند.
🍁〰🍂
@Alachiigh
وضعیت قرمز 🔥🔥
با سلام
اخبار واصله حکایت از مجهز شدن منافقان و سلطنتطلبها به اسلحه سرد و گرم، بین معترضین در زایندهرود دارد.
با خون عزیزان ما و پای نجس منافقان آب جاری نمیشود.
با توجه به فراخوانهای غیرقانونی، مسئولیت هر اتفاق تلخ با حضور در این مکان در زمان اعلام شده و حتی حاشیه زایندهرود، با توجه به حضور اختیاری افراد، به عهده خود شخص است.
لطفا عزیزان خود را آگاه کنید
🔥🔥
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خبری در راه است؟!!
🔻باید کمک کنیم که آقا پرچم رو بسپرد دست امام زمان (عج) ...
🌷لطفا صلواتی جهت سلامتی و تعجیل در #ظهور امام زمان (عج) عنایت بفرمایید....
✅ بصیرت
🍁〰🍂
@Alachiigh
خبــــــرررررر داریم براتون 📣📣
اونم چه خــــــــــبری😇
💌مجــموعهی فرهنگی اجتماعی ترنج شما رو به دیدن فیلم سینمایی منصــور دعوت میڪند💌
🐰برای تماشای فیلم میتونید مــادرتون و یا دوست صمیمتون رو هم همـراه کنید.
👇🏽
البته به شرط ثبت نام و پرداخت هزینه😉
🗓 زمان برگزاری : چهارشنبه 3⃣ آذرماه
⏰ ساعت : ۱۵:۴۵
🏠 مکان:شاهین شهر_ بلوار امام خمـینیره_ سینما یاسمین
🔷تخفیف ویژه برای ثبت نام کنندگان ترنجی، هزینه برای هر نفر ۱۵۰۰۰ تومان
🔶با توجه به اینکه ظرفیت محدود است اولویت با کسانی است که با واریز پول سریع تر ثبت نام خود را قطعی کنند.
💳 اینم شماره کارت به نام خانم طاهره کشاورزیان:
۶۲۷۳_۸۱۱۰_۶۳۷۹_۶۱۲۹
ثبت نام از دو طریق:
1⃣ارسال مشخصات شامل نام و نام خانوادگی_نام پدر_کدملی_تاریخ تولد_ تلفن همراه و رسید فیش واریزی به صندوق ترنجنامه به آدرس:
@toranjnameh_box
2⃣ارسال مشخصات و پیامک فیش واریزی به شماره مجموعه:
۰۹۹۲۵۴۷۳۰۸۱
📣ضمنا به دوستان تون هم اطلاع رسانی کنید.
#ثبت_نام
#فیلم_سینمایی_منصور
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت 19 جای نیما خالی! شاید او هم اگر حامد را ببیند از او خوشش بیاید؛ زیرلب میگویم: نی
🌺دلارام من🌺
قسمت 20
حامد به جمعی از زوار که کنار هم ایستادهاند اشاره میکند، گویا کاروانند؛ اسم روی پرچمشان را میخوانم: هیئت ابالفضل العباس(علیه السلام).
پشت سر حامد، میرویم به سمت کاروان؛ حامد با روحانی جوانی دست میدهد: سلام آقا سید! احوال شما؟
- به آقاحامد... عازمی به سلامتی؟ با خودمون میای؟
- نه حاجی، امسالم مهمون بچههای سپاه بدرم.
لبخند روحانی جوان روی لبش میخشکد و چند بار با حالتی حسرت بار دست میزند سر شانۀ حامد: خوش بهحالت، برای ما هم دعا کن.
حامد نیم نگاهی به من و عمه میاندازد که کمی آن طرفتر ایستادهایم و هنوز دقیقا نمیدانیم حامد چه برنامهای دارد.
- حاجی زحمت دارم برات، دیگه خودت هوای خونواده مارو داشته باش تا اونجا، رسیدید کربلا خودم میام سرشون میزنم.
روحانی جوان دست بر چشمش میگذارد: چشم آقاحامد، نگران نباش.
مرد جوانی(همسن و سال حامد) به جمعشان میپیوندد؛ چفیه را به حالت عرقچین دور سرش بسته، به گرمی با حامد احوال پرسی میکند و یکدیگر را درآغوش میگیرند، حامد به مرد جوان هم سفارش ما را میکند و همان جواب را میگیرد: چشم اخوی، عین خونواده خودم.
این یعنی حامد نمیخواهد همراه ما بیاید؛ وا میرویم، هم من و هم عمه، منتظر میشوم بیاید و توضیح دهد دلیل اینکارش را؛ من هنوز به غافلگیریهایش عادت نکردهام؛ حامد که خیالش راحت شده به سمت ما برمیگردد، ابروهایم را محکم درهم میکشم و با دلخوری میگویم: نمیای باهامون؟
حامد دلجویی میکند: چرا منم میام کربلا.
بازهم طلبکارانه نگاه میکنم تا بیشتر توضیح دهد.
- من جلوتر از شما میرم سامرا؛ اونجا اوضاعش خوب نیست، باید امنیتش حفظ بشه، قبل اربعینم میام کربلا که شلوغتره، هرسال برنامهامون همینه!
عمه گلهمندانه میگوید: من فکر کردم امسال نمیری که با ما باشی!
حامد گردنش را کج میکند و میخندد تا دل عمه را به دست آورد: نشد، اگه یه قطره خون از بینی زائر اباعبدالله(ع) بیاد من مسئولم اون دنیا، حالام ببخشید؛ اصلا شما که بخاطر من نیومدید، مگه نه؟
- حداقل میذاشتی یه ماه از مجروحیتت بگذره، بذار زخمات خوب شه که وبال بقیه نشی!
- چیزی نیس که مادر من! دوتا خراشه، خوب شده تا الان.
عمه آه میکشد چون میداند کاری نمیتواند بکند: چکار کنم از دست تو؟
حامد میفهمد که دل عمه به دست آمده؛ خوشحال دست به آسمان برمیدارد و میگوید: دعا! دعا کنید مامان، بلکه منم آدم شدم!
کوله پشتی را دستم میدهد و میگوید: به حاج آقا کاظمی و علی سپردم کاری داشتین انجام بدن، خیلی کار کاروانشون درسته.
با عمه دیده بوسی میکند و عمه به خدا میسپاردش؛ اما من هنوز از دستش دلگیرم، میداند چطور دلم را به دست آورد؛ با لحن نرم و ملایمش نازم را میکشد: آبجی حوراء... نمیای خداحافظی؟ یه وقت شهید شدما!
این حرفش باعث میشود از کوره در بروم، او حق ندارد شهید شود، دیر آمده و نباید به این زودی برود. با عصبانیت میغرم: تو شهید نمیشی با این کارات!
حامد جلوی خندهاش را میگیرد و به دلجویی ادامه میدهد: باشه، حالا هنوز قهری؟
جواب نمیدهم و دست به سینه، رویم را برمیگردانم؛ ناگاه انگشتان کشیدهاش را زیر چانهام حس میکنم؛ صورتم را به سمت خودش برمیگرداند و بوسهای بین ابروهایم مینشاند: ببخشید!
صورتم داغ میشود؛ جلوی اینهمه آدم این چهکاری بود؟ با صدایی خفه جیغ میزنم: زشته جلوی مردم!
- زشت داعشه! نه ما که میخوایم آبجیمون باهامون آشتی کنه! حالا حلال میکنی یا دوباره همین حرکتو بزنم؟
خندهام میگیرد: باشه بابا حلالت کردم.
مظلومانه میگوید: دعام کن.
دلم برایش میسوزد، اما باید ادب شود؛ بیاعتنا میگویم: تو هم همینطور.
بالاخره راهی میشویم برای خروج از مرز؛ خودش هم نگران است که دائم سفارشهایش را تکرار میکند؛ از هم جدا میشویم و حامد راه اهواز را درپیش میگیرد اما من دیگر فکر چیزی جز #دلارام نیستم.
ادامه دارد...
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
💫بگذار هر ثانیه، حالِ تو خوب باشد
💫بگذار رفتنیها بروند و ماندنیها بمانند
✨تو لبخندت را بزن، انگار نه انگار
💫حالِ خوبِ خودت را به هیچ اتفاق ، شرایط و شخصی گره نزن
💫بیواسطه خوب باش،
بیواسطه شادی کن و بیواسطه بخند
💫تو که خوب باشی؛ همه چیز خوب میشود،
💫باور کن'
#مثبت_اندیشی
🍁〰🍂
@Alachiigh