آلاچیق 🏡
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 قسمت7⃣2⃣ ایوب فقط گفت: _ "چشمم روشن...." و هدی را صدا زد: _"برایت #می_خرم با
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺
✿قسمت 8⃣2⃣
برای هدی #جشن_عبادت مفصلی گرفتیم، با شصت هفتاد تا #مهمان.
#مولودی_خوان هم دعوت کردیم،...
ایوب به #بهانه جشن تکلیف هدی #تلویزیون_نو خرید.
میخواست این جشن همیشه در #ذهن هدی بماند.
کم تر پیش می آمد ایوب سر مسائل #دینی عصبی شود، مگر وقتی که کسی از روی #عمد اعتقادات دانشجوها را زیر سوال می برد.
مثل آن استادی که سر کلاس، محبت داشتن مردم به #امام_حسین و ایام #محرم را محبت بی ریشه ای معرفی کرد.
ایوب #دادوبیداد راه انداخت و کار را تا کمیته انضباطی هم کشاند.
از استاد تا باغبان دانشگاه ایوب را می شناختند...
با همه احوال پرسی می کرد، پی گیر مشکلات #مالی آنها می شد. بیشتر از این دلش می تپید برای سر و سامان دادن به #زندگی دانشجوها.
#واسطه_آشنایی چند نفر از دختر پسرهای دانشکده با هم شده بود.
#خانه ما یا محل #خواستگاری های اولیه بود یا محل #آشتی دادن زن و شوهرها.
کفش های پشت در برای صاحب خانه بهانه شده بود. می گفت:
_"من خانه را به شما اجاره دادم، نه این همه آدم"
بالاخره جوابمان کرد.
با وضعیتی که ایوب داشت نمی توانست راه بیفتد و دنبال خانه بگردد.
کار خودم بود. چیزی هم به #کنکور_کارشناسی نمانده بود.
شهیده و زهرا کتاب های درسی را که یازده سال از آنها دور بودم، بخش بخش کرده بودند.
#جزوه های کوچکم را دستم می گرفتم و در فاصله ی این بنگاه تا آن بنگاه درس #می_خواندم.
به روایت همسر شهید
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#رمان_واقعی
#زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
🍁〰🍂
@Alachiigh
✳️گياهان كاهش دهنده چين و چروك پوست:👇
🔹انبه
🔹لیمو
🔹آناناس
🔹مرکبات
🔹توت فرنگی
🔹فلفل دلمه اى
#زیبایی
#سلامت
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۷۳ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
#به_یاد_شهدا
🌹شهیدان مجتبی و مصطفی بختی 🌹
✅✍شهیدان مدافع حرم مصطفی و مجتبی بختی، اولین برادران شهید مدافع حرم هستند که خانواده آنها شامل سه برادر و یک خواهر و ساکن مشهد هستند. مجتبی متولد 12 فروردین 67 مجرد و مصطفی نیز متولد 5 مرداد 61 متأهل و صاحب دو دختر به نامهای محدثه و فاطمه است. گویا از چند سال پیش آنها گذرنامههای خود را برای رفتن به سوریه آماده کرده اما مجبور بودند با هویت افغانستانی از شهر قم به سوریه بروند. مصطفی در اردیبهشت ماه 1394 با تیپ فاطمیون به همراه مجتبی به به فیض شهادت نایل آمدند.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
🇮🇷
📝 #بسته_خبری
🍃🌹🍃
🔻 سخنگوی وزارتخارجه آمریکا: برجام و قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت همه تعاملهای روسیه با ایران در خصوص نیروگاه اتمی بوشهر را به رسمیت میشناسند. چنین فعالیتی در هیچیک از این برنامهها تحریم نشدهاند.
🔹روسیه: زیر سوال بردن تعهد ما به احیای برجام یک «بازی ناجوانمردانه» است.
🔺 واکنش سخنگوی وزارت خارجه آمریکا به سفر بشار اسد به امارات: «ما از تلاشها برای مشروعیت بخشیدن به بشار اسد متاسفیم.»
#روشنگری
#ثامن
#جهاد_تبیین
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭕️ اینجا ایران است 🇮🇷
مملکتِ امام زمان عج
و دیارِ پهلوانانِ با غیرت
👤 حنین
✅ تحلیل سیاسی
🍁〰🍂
@Alachiigh
4.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🔴اقدام تحریک کننده،
نسنجیده و مذموم عناصر مشکوک به نام بسیجی!
👈 مراقب باشید ...
BisimchiMedi
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿قسمت 8⃣2⃣ برای هدی #جشن_عبادت مفصلی گرفتیم، با شصت هفتاد تا #مهمان. #مولودی
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺
✿قسمت 9⃣2⃣
نتایج دانشگاه که اعلام شد، ایوب بستری بود.
#روزنامه خریدم و رفتم بیمارستان.
زهرا بچه ها را آورده بود ملاقات. دست همه #کاکائو بود حتی ایوب.
خودش گفته بود دیگر برایش کمپوت نبرند. کاکائو بیشتر دوست داشت.
روزنامه را از دستم گرفت و دنبال اسمم گشت چند بار اسمم را بلند خواند.
انگار باورش نمی شد، هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می آمد، روزنامه را به او نشان می داد.
با ایوب هم دانشگاهی شدم.
او ترم آخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم.
روز ثبت نام مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت:
_"خانم غیاثوند؟درست است؟"
چشم هایم گرد شد:
_"مگر روی پیشانیم نوشته اند؟"
_نه خانم، بس که آقای بلندی همه جا از شما حرف می زنند. ... می نشیند می گوید شهلا،... بلند می شود می گوید شهلا ... من هم کنجکاو شدم.... اسمتان را که توی لیست دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم.... خیلی دوست داشتم ببینم این خانم «شهلا غیاثوند» کیست که آقای بلندی این طور از او تعریف می کند.
کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم، منتظر ایستاده بودم برایم دست تکان داد.
اخم کردم:
_"باز هم آمده ای از وضع درسیم بپرسی؟ مگر من بچه دبستانی ام که هر روز می آیی در کلاسم و با استادم حرف می زنی؟؟"
خندید:
_"حالا بیا و خوبی کن، کدام مردی آنقدر به فکر عیالش است که من هستم؟ خب دوست دارم ببینم چطور درس میخوانی؟
استاد ایوب را دید و به هم سلام کردند. از خجالت سرخ شدم.
خیلی از استادهایم استاد ایوب بودند، از حال و روزش خبر داشتند.
می دانستند ایوب یک روز خوب است و چند روز خوب نیست.
وقتی نامه می آمد برای استاد که:
_"به خانم بلندی بگویید همسرشان را بردند بیمارستان"
می گذاشتند #بی_اجازه، کلاس را ترک کنم
به روایت همسر شهید
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#رمان_واقعی
#زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
🍁〰🍂
@Alachiigh