🌹شهید سید مجتبی علمدار🌹
من کنار سید نشسته بودم
و سید هم طبق معمول
شال سبزش را روی سرش انداخته بود
و با سوز و گداز خاصی مشغول
خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود
بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبز
خود را بر گردن من گذاشت
با تعجب پرسیدم: این چه کاری است؟
گفت: بگذار گردن تو باشد
بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر
به سوی من آمدند و شروع کردند
به بوسیدن و التماس دعا گفتن
با صدای بلند گفتم:
اشتباه گرفتهاید مداح ایشان است
اما سید کمی آنطرف تر ایستاده بود
و با لبخند به من نگاه می کرد.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌👈🏻بزرگ مرد دست فروش
❌️حرفهای زیبای کودک دست فروشی که به صورت خودجوش در متروتئاترشهر تذکرحجاب داد.
کاش حرف اون بچه رو گوش می کردم😔
🎬 #بیداری_وجدانها
@Alachiigh
❌👆👆#آقای_طهماسب!!
تمام دنیا با هر دین و گرایشی #مظلومیت_غزه را فریاد میزنن
اون وقت شما #فلسطین رو به حیوان تشبیه میکنید؟
خاک بر سر ما که امثال تو به کودکان دزس اخلاق و ادب میدادی!
⭕️👆#خاله_نرگس،، به هفت روش سامورایی شلنگ رو گرفت روی #ایرج_طهماسب
#رژیم_حرامزاده_صهیونیستی
#طوفان_الأقصی
#سلبریتی #فهم_و_شعور_سیاسی
@Alachiigh
❌ به گور پدرش خندید!
🎙گفت: از ائتلاف آمریکا و ۳۲ کشور دیگر برای مقابله با حمله انقلابیون یمن به کشتیهای حامل سوخت و کالا برای رژیم صهیونیستی چه خبر؟!
📞گفتم: دیروز «لوید آستین» وزیر دفاع آمریکا اعلام کرد که ۹ کشور، حاضر به شرکت در این ائتلاف شدهاند؛ انگلیس، فرانسه، ایتالیا، اسپانیا، نروژ، هلند، کانادا، بحرین و سیشل که با آمریکا میشود ۱۰ کشور!
🎙گفت: همه این کشورها بهاضافه عربستان و امارات در ائتلاف علیه یمن شرکت داشتند و اعلام کرده بودند که حداکثر ظرف یک هفته انقلابیون یمن را از بین خواهند برد! ولی ۸ سال جنگیدند و نتوانستند هیچ غلطی بکنند! شاید با ورود بحرین و سیشل انتظار پیروزی دارند؟!
📞گفتم: سیشل که یک کشور کوچک و ناشناخته آفریقایی است اما دولت بحرین اگرچه باد هواست ولی ناوگان پنجم دریایی آمریکا در سواحل بحرین قرار دارد و هدف چاق و چله و مشروعی برای حملات موشکی و پهپادی انصارالله است.
🎙گفت: ایول! فاصله سواحل بحرین با یمن ۱۳۴۰ کیلومتر است یعنی حدود ۶۰۰ کیلومتر نزدیکتر از بندر ایلات در فلسطین اشغالی که بارها مورد حمله موشکی مقاومت یمن قرار گرفته و حالا کاملاً تخلیه شده است.
📞گفتم: آمریکا هنوز نفهمیده که این دفعه بدتر از قبل توی تله افتاده است!
🎙گفت: اتفاقاً یک سایت خبری در آمریکا به ناکامی قبلی و ۸ ساله ائتلاف ضد یمن اشاره کرده و نوشته است معلوم نیست چرا آمریکا دست به این حماقت جدید زده است!
🎙گفتم: روی سنگ قبر پدر یارو اشتباهاً به جای شادروان نوشته شده بود بادروان! و یارو هروقت سر قبر پدرش میرفت، به جای این کهگریه کند و متأثر باشد، به گور پدرش میخندید! 😁
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_سی_و_نه حرفشو قطع کردمو _خیلی سخت اومدم ریحانه... خیلییی!!! +عه پس خوشا به حالت چقدر
#قسمت_چهلم
به سرهنگ و بقیه بالا دستیا هم دست دادم و ازشون خداحافظی کردم.
راننده ماشینُ استارت زدو حرکت کرد.
بقیه بچه های سپاه هم دورش با موتور و ماشین راه افتادن.
تو شلوغیا چشَم خورد به بابای همون دختره.
دلم نمیخواست باهم هم کلام و هم نگاه شیم.
انقدر نگاش نافذ بود که حس میکردم همه ی مغزمو میخونه.
از یه طرفم حس میکردم دختره جریان اون شب هیئت و برا باباش تعریف کرده که اینجوری سنگینه.
به هر حال برای اینکه قضیه عادی جلوه کنه دستمو گذاشتم رو شونه محسن و
_بح بح الان دیگه فقط منُ تو موندیم
که شاعر میفرماد
"لحظه به لحظه ی تو خنده به گریه ی چشمامه"
حالام که
"جاده خالی شهر خالی..
هوووووووو"
محسن که دیگه روده بر شده بود از خنده گف
+حاجی بابای دختره پیاده شد از ماشین ...
هیس.
اومد جلو دستمو دراز کردم که سلام کنم دیدم از کنارم گذشت و رفت تو !
چقدر عصبانی.
یه چیزی گفت و برگشت تو ماشین که دختره هم پشتش اومد.
متوجه حضور ما نشد رفت تو ماشین و نشست که محسن هولم داد تو حسینیه و
+یالا حاجی رف حالا تعریف کن جریانشو.
با دیدن ریحانه خودشو جمع کرد.
_من چه میدونم قرار بود ریحانه تعریف کنه.
ریحانه سرشو انداخت پایینو
+چیو؟
_قضیه همین دختره!
+الان شما سوژش کردین یعنی؟
محسن گف
+بابا خودش سوژس دیگه نیاز نداره که ما سوژش کنیم.
با حرفش عصبانی شدم
ابروهام گره خورد تو هم.
زدمپسِ گردنش.
_راجب یه دخترِ غریبه که شناختی ازش نداریم اینجوری حرف نزن!!
+بله فرمانده!!!
_خجالتم که نمیکشی
رومو کردم سمت ریحانه و
_خب دیگه بگو چرا دیر اومد؟
+اها.
ببینین این باباش قاضیه خیلی کله گندن.
پولدارم که هستن ماشالله!
ولی باباش زیاد مذهبی نیست ریلکسه!
کلا مث اینکه از مذهبیا هم زیاد خوشش نمیاد .
ولی خودِ فاطمه بیشتر گرایشش به ماهاس انگار.
نظر من اینه ما باید رفتارمون جوری باشه که جذبِ ما شه و از ماها خوشش بیاد.
میگن باباهه قاضیِ خوبیه ها.
مرد بدی نیست ولی خب شخصیتش اینجوریه.
سرمو تکون دادمو
_که اینطور...
محسنم سرشو به تبعیت از من تکون داد و
+میخاین عاشقِ من شه؟ نظرتون چیه؟
اینو که گفت مث فشفشه پرید و از هیئت خارج شد.
منم یه گوشه نشستم به ساعت نگاه کردم تقریبا ۱۰ بود.
همونجا دراز کشیدم و ساعدِ دستمو گذاشتم رو سرم که ریحانه مشغولِ جارو برقی شد.
روح الله هم از اتاقِ سیستم صوتی اومد بیرون و مستقیم رفت پیش ریحانه.
چقد ذوق میکردم میدیدمشون.
چه زوجِ خوبی بودن.
مشغول حرف زدن شدن که داد زدم
_هی دختر کارتو درست انجام بده.
روح الله که تازه متوجه حضور من شد خندیدو اومد سمت من که پاکت دستمال کاغذیو پرت کردم سمتشو
_نیا اینجا مزاحمم نشو میخام بخوابم
با این حرفم راهشو کج کرد و رفت بیرون از هیئت پیش محسن.
منم چشامو از خستگی رو هم گذاشتم.
ولی صدای جارو برقی اذیتممیکرد.
بعد چند دقیقه روح الله و محسن دوباره اومدن تو و مشغول نظافت شدن.
فکر این دختره از سرم نمیرفت .
با این اوضاعی که ریحانه تعریف کرده بود پس چه سعادتی داشت.
حوصلم سر رفته بود ...
ازمحسن و روح الله و بقیه بچه ها خداحافظی کردم و تاکید کردم که درِ حسینیه رو قفل کنن .از هیئت بیرون رفتمو یه راس حرکت کردم سمتِ اِل نودِ خوشگلم.
وضعیت مالیِ خوبی نداشتیم ولی چون همیشه تو جاده بودم
تهران شمال یا شمال تهران بابا میگفت که یه ماشینِ بهتر بخرم که خدایی نکرده اتفاقی نیوفته.
به هر حال بهتر از پراید بود!
دزدگیر ماشینو زدمو نشستم توش
ریحانه پشتم اومد نشست تو ماشین.
_نمیری خونه شوهرت؟
+نه بابا چقدر اونجا برم.
استارت زدمو روندم سمت خونه .
تو این مدت که خونه نبودیم قرار شد علی و زنداداش پیش بابا بمونن و مواظبش باشن.
بعد چند دقیقه رسیدم .
ریحانه پاشد درو باز کرد.
ماشینو بردم تو حیاط و پشتش ریحانه درو بست و یه راست رفتیم بالا.
_
فاطمه:
حال دلم خوب شده بود
اشکام باعث شد خیلی سبک شم
گفتم الان که حالم خوبه و ذهنم آرومه یخورده درس بخونم
دوساعت مفید به درس خوندن گذشت
یه روز مونده بود به عید و من هنوز سفره هفت سینم و نچیدم
یه نگاه به ساعت انداختم ۴ بود. خب کلی وقت داشتم هنوز .
دراز کشیدم و گوشیمو برداشتم
اینستاگرامم و باز کردم
تا صفحه اش و باز کردم عکس محمد و دیدم
محسن پست گذاشته بود
خواستم کپشن و بخونم که اون پست پایین رفت و عکسای دیگه بالا اومدن
پیح محسن و سرچ کردم
انگار عکس و تو مراسم عقد ریحانه گرفته بودن
همون لباسا تنش بود .همون مدل مو هم داشت.
وقتی متن و خوندم فهمیدم که تولدشه.محسن بهش تبریک گفته بود
با یه ذوق عجیب رفتم تو پیجش ببینم خودش چی گذاشته
هیچپست جدیدی نذاشته بود .
رفتم پستایی ک محمد توشون تگ شده رو ببینم
۱۰ تای اولی یا عکس محمد بودن یا عکس محمد به همراه چند نفر
همشون تولدشو تبریک گفته بودن و براش آرزوی شهادت کردن..!
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 بلعیدن1 یا 2حبه سیر تکه شده به مراه آب در صبح اولین چیزی است که میتواند از...
• ناراحتیهای قلبی جلوگیری
• کلسترول خون را کاهش
• متابولیسم بدن را افزایش
• سیستم ایمنی بدن را تقویت کند
#سیر
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهید پویا اشکانی🌹
یک روزپویا برای دوره رفته بودغرب یک عکس بالباس افسری گرفته بودکه بی نهایت خوشگل وزیباشده بود تاعکس و دیدم بهش گفتم:پویا چقدر نوربالا میزنی!
اونروز پویا درجوابم خندید وگفت:خانم این عکس وبرای شهادت گرفتم؛ چندماهی ازگرفتن اون عکس نگذشت که پویا به درجه رفیع شهادت رسید.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥رهبر عزیز انقلاب :
بساط کشف حجابها در جامعه قطعا جمع خواهد شد.
✅کار تمیز فرهنگی👌👆
#پاسدار_انقلاب
#حجاب
@Alachiigh
🔴 محمد خاتمی؛
🔻در مورد آمریکا چه میگفت؟
❌محمد خاتمی:
✖️جنگ ما با آمریکا جنگی است میان یک نظام که مظهر آن آمریکاست،
✖️ که سرشت و ماهیتی جز قلدری و چپاول ندارد،
✖️و میان یک ملت که تمام سلاح و سرمایه او ایمان و آرمان اوست،
✖️و بر سر ایمان و آرمان نمیتوان به هیچ وجه به مصالحه و سازش رسید،
✖️و این باید (اصل سازش ناپذیری و قاطعیت) بعنوان پایه و مایه سیاست خارجی ما توسط نمایندگان مردم تدوین و تنظیم بشود،
✖️این اصل است...
❌اما امروز خاتمی چیز دیگری میگوید!
⁉️حکومت، هویت خود را فقط در ستیز با آمریکا و غرب تعریف کرده است! اکثریت مردم از سیاست های خارجی موجود و غرب ستیزی هزینه زا ناراضی هستند.
#انتخابات
#سرطان_اصلاحات
#عموفیدل
@Alachiigh
🔴💥گروگانگیری سوئد برای نجات جاسوس موساد در ایران
احمدرضا جلالی جاسوس دوتابعیتی سوئد کیست و چه اطلاعاتی را لو داده بود
#جاسوس
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥امام جمعه سمنان: برخی مسئولین «رباخوار فرهنگی» هستند!
🔴 «اگر امروز از حجاب شرعی عقب نشینی کنیم فردا باید سر برهنگی و عدم برهنگی بجنگیم »
#رباخواری_فرهنگی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#قسمت_چهلم به سرهنگ و بقیه بالا دستیا هم دست دادم و ازشون خداحافظی کردم. راننده ماشینُ استارت زدو حر
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿
#ناحله
#قسمت_چهل_و_یک
وااا اینهمه دعا چرا چیز دیگه ای از خدا نمی خواستن براش.
همینطوری مشغول گشت زدن بودم که دیدم یه پست ب پستاش اضافه شده
با هیجان منتظر موندم بازشه
چهره اش مثه همیشه تو عکس مشخص نبود
ولی کیکش مشخص بود انگار خم شده بود و داشت فوتش میکرد
دوست و رفیقاشم دورش بودن
چجوریه اینهمه رفیق داره و اینهمه آدم دوسش دارن ؟
بنظر آدم معاشرتی واجتماعی نمیاد .
از دوستاش تشکر کرده بود.
آخر پستشم نوشت
" آرزوی روز تولدمو شهادت مینویسم "
خب پس خودشم از خداش بود براش شهادت بخوان
دوباره رفتم تو پستایی که تگش کرده بودن
از همشون اسکرین شات گرفتم
گفتم شاید پاک کنن پستارو
میخواستم عکساشو نگه دارم
خیلی برام جالب شده بود
به شمع تولدش دقت کردم
زوم کردمروش
نگام ب شمع دو و شیش خورد
عه بیست و شیش سالشه فکر میکردم کوچیک تر باشه
تو ذهنم حساب کردم ک چقدر ازم بزرگتره.
من ۱۸ بودم و اون وارد ۲۷ شد.
نه سالی تقریبا ازم بزرگتر بود.
خب ۹ سالم زیاده .
اصن چرا دارم حساب میکنم وای خدایا من چم شده .
کلافه از خودم گوشیمو قفل کردم و گذاشتمش کنار .
تو دلم با خودم در گیر بودم هی به خودم میگفت فاطمه نه نباید بهش علاقمند شی
مثه همیشه منطقی باش این آدم اصلا ب تو نمیخوره به معیارات عقایدت،
از همه مهمتر افکارش با افکار بابا به هیچ وجه جور در نمیاد .
در خوشبینانه ترین حالت هم اگه همه چی خوب باشه و بهم بخورین بابا عمرا بزاره ک...
ای خدا تا کجاها پیش رفتم
فک کنم از درس خوندن زیادی خل شدم.
تنها راهه خلاصی از افکارم خوابیدن بود.
ساعت و برای یک ساعت دیگه کوک کردم .
کلی کار نکرده داشتم .
تا سر رو بالش خنکم گذاشتم از خستگی خوابم برد
با صدای مضخرف ساعت بیدارشدم و با غضب قطعش کردم
گیج خواب پریدم حموم و بعد یه دوش سریع اومدم بیرون
چند ساعت دیگه سال تحویل بود و من هنوز بوی بهار و حس نکرده بودم .
اصلا استرس کنکور شوق و ذوقم و واسه هر کاری،کور کرده بود.
میترسیدم آخرش روونه تیمارستان شم.
کرم پودر و رژمو برداشتم و باهاشون مشغول شدم.بعد اینکه کارم تموم شد
شلوار سفیدم و پوشیدم .
یه زیر سارافونی بلند سفیدم پوشیدم و مانتو جلو باز صورتیم و که یخورده از اون بلندتر بود ورداشتم
شال سفیدمو هم سرم کردم
بعد عطر زدن و برداشتن کیف و گوشیم
با عجله از اتاق اومدم بیرون
زنگ زدم ب مامانم
چند دقیقه دیگه میرسید
خسته بود ولی دیگه نمیشد کاریش کرد .وقتی برامون نمونده بود که بزارم واسه بعد.
تا صدای بوق ماشین مامان و شنیدم
پریدم بیرون و سوار ماشین شدم
رفتیم داخل شهر .
ماشینش و پارک کرد و مشغول گشتن شدیم .
اینجور وقتا انقدر شهر شلوغ میشد که احساس میکردم اومدم یه شهر دیگه.
یه حس غریبی بهم دست میداد .
خداروشکر ماهی قرمزا و سبزه ها مثه گذشته منو به وجد آورد
دوساعتی چرخیدیدم و خرید کردیم
به مامانم گفتم زودتر بره خونه تا سفرمو بزارم
+اره دیگه همیشه همینی وایمیستی دقیقه ۹۰ همه کاراتو انجام میدی
_مامان خانوم کنکور دارممما
+بهانته
نمیخواستم بحث کنم واسه همین بیخیال شدم و منتظر موندم به خونه برسیم.
وقتی که رسیدیم بدون اینکه لباسم و عوض کنم نشستم تو هال
میز عسلی و گذاشتم یه گوشه
ساتن سفیدم و گذاشتم روش
و یه تور صورتی هم با یه حالت خاصی آویزون کردم .
ظرفای خوشگلم و دونه به دونه در اوردم و به شکل قشنگی چیدمشون
آینه و شمعدون مادرمم گذاشتم
تو تنگِ کوچیکی که خریده بودم آب ریختم و ماهیارو توش انداختم.
بعد اینکه کامل هفت سینم و چیدم و قرآن و روی میز گذاشتم با ذوق عقب رفتم و به حاصل کارم خیره شدم.
لباسم و عوض کردم تی وی و روشن کردیم
با بابا اینا نشستیم ومنتظر تحویل سال شدیم
دلم میخواست تمام آرزوهامو تو این چند دقیقه به خدا بگم
اول از همه از خدا خواستم نتیجه زحماتم و بهم بده و بتونم جایی که میخوام قبول شم
سایه پدر و مادرم رو سرم بمونه و همیشه سلامت باشن
یه اتفاق خوب تو زندگیم بیافته و دوباره آدم شاد و شنگول قبل بشم
و یه دعا هم که همیشه میکردم این بود که خدا یه عشق واقعی و موندگار بندازه تو دلم .
اصلا دلم نمیخواست خودمومجبور کنم که عاشق یکی شم .
به نظرم آدما باید صبر میکردن تا به وقتش خدا بهشون عشق و هدیه بده.
فازِ بعضی از دوستامم که خودشونو به زمین و آسمون میزدن تا بگن عاشق یکین ولی نبودن و درک نمیکردم هیچ وقت .
به خدا گفتم اگه عشق مصطفی درسته مهرش و به دلم بندازه و کاری کنه که بتونم به چشم همسر نگاش کنم.
همین لحظه سال تحویل شد .
اشکایی که ناخودآگاه گونه هامو تر کرده بود و با آستینم پاک کردم.
با لبخند پدر و مادرم و بغل کردم
و از هرکدومشون دوتا ۵۰ هزار تومنی عیدی گرفتم و دوباره بوسیدمشون .
برقا رو خاموش کردیم آماده شدیم تا بریم بیرون
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏صلی الله علیک یا اباعبدالله ♥️🤚
🎙 تو واجب السلام بودی
ویژه #استوری
#تصویری
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@Alachiigh
✨✨✨✨
خدا زمین رو گِرد آفرید تا به انسان بگه،
همون لحظه ای که فکر می کنی به آخر دنیا رسیدی،،،
درست در نقطه آغاز هستی
✨✨✨✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
@Alachiigh
🥀🥀🥀
تصویری زیبا از انار خوری سردار بی ادعا و مخلص #شهید_احمد_کاظمی و #فرماندهان جنگ در #شب_یلدا
🔹آرامش امروزمان را مدیون بزرگ مردان دیروز هستیم...
روحشان شاد و یادشان گرامی
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥❌ خاک بر سر من، قرار بود جمهوری اسلامی برود اما مخالفت و دشمنی با پهلوی زیاد شد!
#ایران_قوی
#روشنگری
@Alachiigh
❌🔴 کاش رئیس صدا و سیما انگلیسی بود!!
🔹دیشب در ویژه برنامه شب یلدا از شبکه سه شاهد حضور امیر محمد پسر اردبیلی که در اینستاگرام با گفتن جملات «کیکه یا واقعیه» مشهور شده بودیم
🔹اینکه در برنامه زنده تلویزیونی این نوجوان شرکت می کند ناشی از نبودن حداقل سواد رسانه ای در رسانه ملی است
🔹این نوجوان در برنامه زنده همراه با خانواده حاضر شده و توضیح می دهد که کلاس هشتم است و از سه سال پیش در اینستاگرام، پیج های مختلف داشته و هنگام سرچ در اینستاگرام نمونه ای از ویدئو واقعی یا کیک را دیده و همین کار را کرده و معروف شده و ادامه ماجرا...
🔹کارشناس محترم صدا و سیما اگر بیداری از شما سوال می کنم آیا با دیدن این برنامه کودکان ما تشویق به حضور در فضای ناامن مجازی نمی شوند؟
🔹آیا والدین با شنیدن این جمله از امیر محمد در جواب مجری که می پرسد می خواهی چه کاره شوی می گوید همین کار خوب و پر درآمد است، چه تصمیمی باید برای فرزندانشان بگیرند آیا با فعالیت کودکانشان در فضای مجازی مخالفت کنند و آینده پردرآمد آن ها را تباه کنند؟؟
🔴❌در شرایطی که نخست وزیر انگلیس از وضع قانونی در این کشور خبر می دهد که دسترسی نوجوانان زیر ۱۶ سال را به رسانه های اجتماعی محدود می کند صدا و سیما برای جذب چند مخاطب، دست و پا زده و عملا به تشویق کودکان در فضای مجازی می پردازد که واقعا جای تأسف و تامل دارد.
🖌سعید شیری کارشناس ارشد رسانه
#سواد_رسانه
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
❌👆🎥فیلمی که همه بازیگران قبل از #انقلاب در آن بازی کردند
♨️ #برزخیها، فیلمی که توسط #رهبری مجوز پخش گرفت اما...
#خاتمی و #میرحسین مخالف پخش بودن
و #آیه_الله_خامنهای موافق پخش فیلم
#حجه_الاسلام_راجی
@Alachiigh
⭕️❌ حجاباستایل؛ پارادوکس عصر جدید
🔸حجاب و استایل دو مفهوم متضاد هستند. مبنای #حجاب یعنی در چشم نبودن و پوشاندن خود از نگاه دیگران ولی اساس بلاگری و حجاباستایل یعنی تبرُّج که یک پارادوکس شدید نسبت به معنای اصلی حجاب است.
🔸تبرُّج به معنای جلوهگری است. حجاب و تبرُّج در نگاه دین دو مقولۀ جمعناپذیراند چون حکمت حجاب، مصونیت زن از نگاههای دیگران است در حالی که تبرج، دعوت به دیدهشدن است. افرادی که با لباسهای رنگی و آرایش غلیظ تبلیغ استایل محجبه میکنند و حتی گاهی از میزان حجاب کم میشود تا آمار دیده شدن بالاتر برود!
🔸مثل بعضی از بلاگرهای اینستاگرام، حجاباستایلها هم مدام در حال چیدن بهترین لحظههای زندگیشان کنار هم و انتشار آن در فضای مجازی هستند بدون آنکه مخاطب پشت صحنه این لحظات را بداند. این یعنی تولید حس حسرت؛ با یک فرق بزرگ! حجاباستایلها ادعای معتقد بودن به اسلام را دارند. در حالیکه فخر فروختن، به نوعی غفلت، غرور و تکبر به حساب میآید و قرآن آن را به شدت مذمت کرده است.
🔸حجاباستایلها در همان جهتِ پروژۀ رضاخانی، از حجاب، حیازدایی میکنند مخصوصا گروهی از آنها که به مدلینگ و فشن اسلامی روی آوردهاند.
✍ پاسدار انقلاب
#حجاب_استایل
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿 #ناحله #قسمت_چهل_و_یک وااا اینهمه
#ناحله
#قسمت_چهل_و_دو
امروز ۳ فروردین بود و شب خونه مصطفی اینا دعوت بودیم
صبح ریحانه زنگ زد و با کلی خواهش و تمنا گفت برم خونشون و یکی از جزوه هاش که گم کرده بود و بهش بدم
اون جزوومم پخش و پلا بود باید یه توضیحاتی بهش میدادم
ریحانه ام نمیتونست تنها بیاد و داداششم تهران بود
نمیدونم چرا شوهرش اونو نمی اورد
خلاصه مادرم داشت آماده میشد بره بیمارستان،از فرصت استفاده کردم و آماده شدم تا همراهش برم
آدرس خونه ریحون اینا و بهش دادم
با خودم گفتم چقدر خوب میشد اگه داداشش تهران نبود و میشد ببینمش
یهو زدم رو پیشونیم که مامانم گفت
+فاطمه جان خوددرگیری داری؟
ترجیح دادم سکوت کنم و چیزی نگم
چند دقیقه بعد رسیدیم
از مادرم خداحافظی کردم وپیاده شدم
دکمه آیفون و فشار دادم تا در و باز کنن
چند لحظه بعد در باز شد و رفتم تو
یاد اون شب افتادم
آخی چه خوب بود
از حیاطشون گذشتم ک ریحانه اومد بیرون وبغلم کرد
چون از خونه های اطراف به حیاطشون دید داشت چادر گلگلی سرش بود
داخل رفتیم ک گفتم
_کسی نیست ؟
+چرا بابام هست
بعداین جملهه پدرش و صدا زد
+بااابااااا مهمون داریممم
دستپاچه شدم و گفتم عه چرا صداشون میکنی
شالم و جلوتر کشیدم
باباش از یکی از اتاقا خارج شد
با لبخند مهربونش گفت
+سلام فاطمه خانم خوش اومدی
خوشحالمون کردی .ببخش که ریحانه باعث زحمتت شد .حیف الان تو شرایطی نیستم که توان رانندگی داشته باشم وگرنه اونو میاوردم پیشت .
بهش لبخند زدم و گفتم
_سلام ن بابا این چ حرفیه من دوباره مزاحمتون شدم
ادامه داد
+سال نوت مبارک دخترم انشالله سالی پر از موفقیت باشه براتون
_ممنونم همچنین
وقتی به چشماش نگاه میکردم خجالت زده میشدم و نمیتونستم حرف بزنم
چشمای محمد خیلی شبیه چشمای پدرش بود
شاید خجالتمم ب همین خاطر بود...
باباش فهمید معذبم .رفت تو اتاقش و منم با راهنمایی ریحانه رفتم تو اتاقش
نشستیم کولمو باز کردم و برگه های پخش و پلامو رو زمین ریختم
ریحانه گفت
+راحت باش هیچکی نمیاد در بیار لباساتو.
ب حرفش گوش کردم و مانتومو در اوردم زیرش یه تیشرت سفید و تنگ داشتم
موهامم بافته بودم
ریحانه رفت بیرون و چند دقیقه بعد با یه سینی برگشت
چایی و شرینی و آجیل و میوه و ...
همه رو یسره ریخته بود تو سینی و اورد تو اتاق
خندیدم و گفتم
_ اووووو چ خبره دختر جان
چرا زحمت کشیدییی من چند دقیقه میمونم و میرم
+بشین سرجات بابا کجا بری همشو باید بخوریی عیده هااا
آها راستی اینم واسه توعه.بابام داد بهت .عیدیته ببخش کمه
شرمنده بهش خیره شدم
_ای بابا ریحانههه
نزاشت حرفم و ادامه بدم و گفت
+حرف نباشهه ..خب شروعش از کجاست
ناچار ادامه ندادم و شروع کردم به توضیح دادن
چند دیقه که گذشت به اصرار ریحانه یه شکلات تو دهنمگذاشتم و چاییم و خوردم.
گفتم تا وقتی ریحانه داره این صفحه رو مینویسه منم چندتا تست بزنم
کتابمو باز کردم .سکوت کرده بودیم و هر دو مشغول بودیم
رو یه سوال گیر کردم
سعی کردم بیشتر روش تمرکز کنم . تمام حواسمو بهش جمع کردم
که یهو یه صدای وحشتناک هم رشته افکارم و پاره کرد هم بند بند دلم و.
منو ریحانه یهو باهم جیغ کشیدیم و برگشتیم طرف صدا
چشام ۸ تا شده بود
یا شایدم بیشترررر
با دهن باز و چشایی که از کاسه بیرون زده بود به در خیره شده بودم
چهره وحشت زده و خشک شده ی محمد و تو چهار چوب در دیدم
به همون شدتی که در و باز کرد در و بست و رفت بیرون
چند ثانیه طول کشید تا بفهمم چیشده
یهو باریحانه گفتم
_ واییییی
ادامه دادم
_ داداشت بود ؟؟ مگه نگفتی تهرانه ؟
ریحانه هل شد و گفت
+ارهه تهران بود یه مشکلی پیش اومد براشمجبور شد بره امروزم بهش زنگ زدم گفت فردا میاددد نمیدونم اینجا چیکار میکنههه.
اینارو گفت و پرید بیرون
اون چرا گفته بود وای ؟
ای خدا لابد دوباره مثه قبل میشه و کلی قضاوتم میکنه آخه من چ میدونستم میخواد اینجوری پرت شه تو اتاق .
غصم گرفته بود .ترسیدم و مانتومو تنم کردم
شالم سرم کردم فکرای عجیب غریب ب سرم زده بود
با خودم گفتم نکنه از خونشون بیرونم کنن
جزوه ها رو مرتب گذاشتم رو زمین .
کولمو بستمو گذاشتمش رو دوشم.
اروم در اتاقُ باز کردم و رفتم تو هال.
جز پدر ریحانه کسی نبود.
بهش نگاه کردم.
دیدم پارچه ی شلوارش خالیه و یه پایِ مصنوعی تو دستشه!
باباش فلجه!!؟
یاعلیییی.
چقد بدبختن اینا..
باباش که دید دارم با تعجب نگاش میکنم گفت
ببخشید دخترم
نمیتونم پا شم
شما چرا بلند شدی؟
_اگه اجازه بدین دیگه باید برم.
+به این زودی؟کارتون تموم شد؟
_بله تقریبا. دیگه خیلی مزاحمتون شدم. ببخشید.
+این چه حرفیه. توهم مث دختر خودم.
چه فرقی میکنه .
پس صبر کن ریحانه رو صدا کنم تو حیاطه.
_نه نه زحمتتون میشه خودم میرم پیشش.
اینو گفتمو ازش خداحافظی کردم.
دری که به حیاط باز میشدُ باز کردم و رفتم تو حیاط..
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴🔴 اگر قلیان میکشید به دو دلیل حتما برگه زردآلو بخورید ...
1-جلوگیری از سرطان ریه
2-جلوگیری از چروک پوست و ریزش مو ناشی از مصرف دخانیات..
#قلیان
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh