جونه جونه جونه زینب.mp3
9.16M
🙏السلام علیکِ یا سیدتی یا زینب کبری ♥️
🎙 جونه جونه جونه زینب
روز میلاد بانوی بزرگ اسلام، پرستار تمام نیکی ها
پرستار ارزش های مقدس عاشورا، زینب کبری علیها السلام
بر همه پرستاران و پیروانش مبارک باد . . .
💐♥️♥️
#میلاد_حضرت_زینب(سلام الله علیها )
#محمود_کریمی🎙
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️خانم معترض میگه: اگر امریکا هم به ما حمله کنه بهتر از این زندگیه که ما داریم
چون شب می خوابیم صبح بلند نشده می بینی دلار شده..........تومن!‼️
❌پاسخ های مجری مجرب شنیدنی، بیاد ماندنی، آینده نگرانه، عالمانه و بیدارکننده ی دل ها و ذهن مریض می باشد.
⭕️توجه کنید👆👆👆
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️ پزشکیان! :
برخی مقامات اقتصادی دولت به دنبال افزایش نرخ بنزین هستند
👤فرشاد مومنی، #اقتصاددان گفت: در دو سه هفته اخیر برخی مقامات کلیدی اقتصادی بیش از 30 جلسه برگزار کرده اند که زمینه را برای #افزایش_نرخ_ارز و #بنزین فراهم کنند.
پروژه شیلی سازی در راستای پروژه تجزیه ایران می باشد
از امروز هر اقدامی که دولت انجام داد را ببرید ذیل برنامه شیلی سازی
#پزشکیان
#نفاق_ملی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌👆⭕️وقتی #ظریف از زبان ترامپ مردم ایران را تهدید میکرد
شماها غلط میکنید #نفت میفروشید،
بذار #ترامپ برگرده حالیتون میکنم
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 فرشاد مومنی: پول برای آیفون هست ولی برای نوسازی تجهیزات پزشکی نیست؟
▪️#فرشادمومنی، #اقتصاددان گفت: انگار رهنمودهای ریچارد نفیو را برای متلاشی کردن اقتصاد ایران در حال پیاده کردن هستند. منابع ارزی کشور صرف موارد مصرفی غیر مولد مانند #آیفون و خودرو میشود.
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق #قسمت۴۲ـ۴۴ محمد حسین به یاد آورد آخرین شعری را که دیشب برایش موقع خواب خوا
#قسمت۴۵ـ۴۷
نفسی که صدایش را میشنید و هق هق
میکرد چه کسی فکرش را میکرد که نفس
دختر مغرور و زیبای حاج محسن اینگونه
اشک بریزد؟نفسی که همیشه آرزوی داشتن همسری مومن را داشت ولی دعا دعا میکرد خوبیش به حدی نباشد که شهید شودحال چرا باید همچین مردی قسمتش میشد.
نفس چشمش به سجاده پهن شده اش
افتاد خوشبختانه وضو داشت روی زمین
نشست و مثل گذشته ها کمی با خدایش راز و نیاز کرد:
خدایا یادته بهت میگفتم همیشه هوامو
داشته باش؟خدایا نکنه ولم کنی من هیچ هیچم و تو بینهایتی خدایا تو خودت محمد حسین رو به من
دادی حالا هم میگم به خودت که محمد
حسین رو ازم نگیر من هیچی نیستم
خدای خوبم مثل همیشه خوبی هاتو نشونم بده.
نفسی که سر سجاده خوابش برد.
محمد حسینی که به سمت اتاقش روانه
شده بود و کلافه روی تخت دراز کشید
چقدر سخت است که دلتنگ کسی باشی
که دیوار به دیوار توست ولی او نخواهد
که تو را ببیند.مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه میگردی
کهدلگمکردهامآنجاومیجویمنشانش را!ッ
صدای اذان بلند شد ومحمدحسین به
یاداولین روز زندگی مشترک شان دراین
خانه افتاد،
ساعت 4 صبح بود و محمد حسین برای
نماز صبح بیدار شده بود به سمت
سرویس رفت و وضو گرفت خواست قامت ببندد برای نمازکه به یادش افتاددیگرخودش تنها نیست بلکه همسری هم دارد وبه سمت اتاق مشترک شان رفت ونفس را روی میز تحریر دیدو با خود
گفت مگرنفس کناراو نخوابیده بود؟حالانفس اینجا چه میکند؟چشمش که به جزوه ی درس خودش افتاد خنده اش گرفت و خواست که نفس را بیدار کند تا باهم نماز بخوانند وهم روی تخت بخوابد نه میز.
به گوشش نزدیک شد و زمزمه کرد:خب دانش جو های عزیز داشتم میگفتم که علم روانشناسی میگه که نفس تکانی خورد.
محمدحسین بلند تر گفت میگه که
نفس چشمانش را مالید و به حالت نق
گفت چی میگه دیگه استاد؟
محمدحسین صدایش را صاف کرد و گفت :
میگه که اگه یه نفر رو دوست دارین
نزارین بخوابه و برای نماز صبح بیدارش کنید.نفس متعجب گفت:مطمئنی اینو علم روانشناسی میگه؟
محمدحسین: خب نه اینو خودم میگم
درسرویس برد و گفت:زود باش وضو بگیریم که من زیادمنتظرت نمیمونما
نفس:اون موقع من میکشمتا
محمدحسین خنده ای از ته دل کرد و
دستش را به نشانه ی تسلیم بالا آورد و با
لحنی بامزه گفت:
اووووه ببخشید بانو لطفا بنده حقیر رو ببخشین.و بعد هم نماز دو نفره ای که با هم خواندن و عهدی که از یکسال پیش تا
الان به آن عمل کردند آن هم اینکه نماز
صبح را باهم بخوانند.
با یاد آوری آن خاطره شیرین در اتاقش
را آرام گشودو نفسش را روی سجاده دیدگویی نفس منتظرش بود یعنی نفس
هم مثل او روی عهدش مانده نفس سر
از سجده بلند کرد و در همان حالت نشسته ماند.محمد حسین آرام آرام جلویش رفتو نشست:سلام صبح بخیر
نفس با آن چشمان قرمز و باد کرده اش
سری تکان داد.
محمد حسین آرام گفت:
نفس عزیزم من باید باهات صحبت کنم
نفس بی منطق گفت :
چه صحبتی؟تو مگه نمیخایم منو ول
کنی و بری؟خب برو هر چی زود ترم برو
و منو راحت کن برو ولم کن بعد بلند تر
داد زد و گفت بروووو برو از زندگی من
بیرون بروو
نفس ایستاد و محمد حسین هم تصمیم
گرفت به نفسش بفهماند کارش اشتباه
است .
محمدحسین گفت :
نفس تو چرا اینطور شدی ؟
چرا آنقدر بی منطق شدی؟
روز خواستگاری رو یادته گفتی کسی رو
میخوای که وقتی اشتباه رفتی دستتو
بگیره وبهت بگه که اشتباه میکنی ⁴⁷
نفس خانوم روز خواستگاری رو یادته چی گفتی؟
گفتی کسی رو میخوای که وقتی اشتباه
رفتی دستتو بگیره وبهت بگه که اشتباه
میکنی بعد دست نفس رو گرفت و
گفت :
نفس خانوم آروین داری اشتباه میکنی
داری پشت منو میلرزونی
داری کاری میکنی که نرم
فکر کردی حال من خیلی خوبه ؟
نه من تو رو بیشتر از خودت دوست
دارم بفهمم .
نفس در حالی که سعی در خفه کردن
بغضش داشت پوزخندی عصبی زد و
گفت:
هه فکر کردی مثل این رمانای مذهبی
عاشقانه منم میگم وای راست میگی
بفرما برو و منو تو انتظار بزاری؟
نه آقا من دیوانه نیستم که خودمو
بیچاره کنم اونا داستانن.
حالا من بهت میگم اگه میخوای بری من
یه شرط دارم شرطی که هم باعث میشه
پشت تو نلرزه و هم من راحت شم و با
خیال راحت بتونی بری!
محمد حسین متعجب گفت :
چه شرطی؟
نفس: (این تنها راهیه که میتونم از رفتن
منصرفت کنم محمد حسین منو ببخش
که این حرفو بهت میزنم.)
نفس گفت : قبل رفتنت منو ..
نفسی کشید این تنها راهی بود که
میتوانست محمد حسین را منصرف کند
لبانش را خیس کرد و گفت من رو ط ..
طلاق بدی.
و رگ های غیرت برجسته و صورت قرمز
شده ی محمد حسینش محمد حسین چه
میکردم با این حرف سنگین نفس؟
دست محمد حسین برای فرود آمدن روی
صورت نفس بالا آمد اما در همان بالا
مشت شده ماند محمد حسین فریاد زد
فریاد زد : بسه نفس به ولایت علی قسم
یه بار دیگه این حرفو به زبون بیاری
بخدا..ادامه ی حرفش را خورد و
گفت : من و تو فقط وقت مرگ از هم
جدا میشیم فهمیدی؟
👇👇👇
آلاچیق 🏡
#قسمت۴۵ـ۴۷ نفسی که صدایش را میشنید و هق هق میکرد چه کسی فکرش را میکرد که نفس دختر مغرور و زیبای ح
#کـولـهبـارےازعـشـق
#قسمت۴۸ـ۵۰
بعد جلو تر آمد و بلند تر گفت:
فهمیدی؟
نفس دیگر طاقت نداشت خودش را
در آغوش او انداخت راست میگفت
نفس واقعا بی منطق شده مگر در
عاشقی هم منطق وجود دارد؟
خدایا تو ما رو به هم رسوندی پس
خواهش میکنم هیچوقت ما دوتا رو
از هم جدا نکن حتی هنگام مرگ .
محمد حسین با این کار نفس کمی
آرام شده بود نفس را روی کاناپه
خواباند و کنارش نشست و سرش را
نوازش کرد...
نفس با آن صدای بغض آلودش که
آشوب در دل مردش میداخت گفت :
نوازشم ڪن من واقعیترین
بانو یِ افسانههایِ توام فرقی
نمیڪند ڪجا آغوش تو .......
هر جا ڪہ باز شودبا شڪوهترین
قصر دنیا ست قصری
ڪہ تنها آقایش تویے .....
محمد حسین ببخشید راست میگی
من خیلی تند رفتم میشه منو ببری
گلزار شهدا ؟
محمد حسین خوشحال از قانع کردن
نفسش گفت :
آره عزیزم آره آروم باش قشنگ من
ساعت 7 صبح بود که هر دو آماده
بودند برای رفتن به گلزار شهدا در
میان راه کسی به تلفن محمد حسین
زنگ زد .
پس از اتمام تماس محمد حسین رو
به نفس گفت : عزیزم سوریه رفتنم
جور شده ولی اگه تو نخوای جایی
نمیرم.
نفس: نه برو
محمد حسین:
امشب خونه مامان اینا دعوتیم
یجورایی مراسم خداحافظی
نفس ابرو در هم کشید
محمد حسین: چیزی شد؟
نفس: تو همه کاراتو کردی مهمونی
هم اوکی شده الان به من میگی؟
محمد حسین: ببخشید اما اگه تو
بخوای همه چیزو کنسل میکنم
نفس: نیازی نیست.
محمد حسین : الهی دورت بگردم دل
گیر نشو
نفس : نیستم ولی محمد حسین
هیچوقت فکر نمیکردم بتونم بهت
انقدر وابسته بشم!
محمد حسین: منم فکر نمیکردم یه
روزی عاشق یه دختر لوس ننر بشم! ⁴⁹
نفس : چچچچچی گفتی؟
محمد حسین آب دهانش را صدا دار
قورت داد و طوری وانمود کرد که انگار
ترسیده و گفت :
من گفتم منم فکر نمیکردم عاشق یه
خانم همه چیز تموم بشممم.
نفس : این شد
محمد حسین:
تو را دوست دارم و غمهایت را،
تو را دوست دارم و زخمهایت را،
تو را دوست دارم و دردهایت را،
تو را دوست دارم و نقصهایت را،
تو را دوست دارم و رنجهایت را،
تو را دوست دارم..
و تا همیشه همینطور به دوست
داشتنت ادامه میدهم...
نفس : عه شعر میخونی؟
جز کوی تو ، دل را نبوَد منزل دیگر
گیرم که بُوَد کوی دگر ، کو دلِ دیگر؟ :)
محمد حسین: هه اینجوریاس:در
میان این همه غوغا و شر.
عشق یعنی کاهش رنج بشر...
و رسیدن به مقصد باعث شد سکوت
کنند و دست در دست هم به سمت
گلزار راه افتادند.
محمد حسین وقتی بالای مقبر شهید
آرمان علی وردی قرار گرفت گفت:
سلام آقا آرمان
من و نفس اومدیم اینجا که نفس
جان از شما معذرت بخواد به خاطر
اینکه دیشب اومدیم با شما اختلاط
کنیم تبدیل شد به دعوا
نفس:سلام داداش آرمان
شرمنده من اون دفعه حرفای خوبی نزدم ببخشید
اصلا حالا که فکر میکنم شهادتم چیز قشنگیه
کاش این محمد حسینم شهید بشه
من بتونم نفس راحت بکشم.
محمد حسین:عهههه نفس؟
نفس : خیلی خب شوخی کردم بابا
محمد حسین:
نفس من خیلی دوستت دارم ولی اینو
بدون که شهادت همش سختی و
بدی نیست درسته میدونم انتظار داره
ممکنه تنهایی داشته باشه ولی فکر
کن عشق سه حرفه شهادت چهار
حرف شهدا خیلی از ما جلوتر ن
نفس شرمنده گفت :
میدونم محمد حسین جان ولی به
منم حق بده چرا ما باید از زندگی
خودمون بگذریم برای حفظ جون این
مردمی که شهدا براشون هیچ ارزشی نداره؟
برای چی باید جونتو بدی واس حفظ
امنیت همچین مردمی؟
محمد حسین: عزیزم من اینکار رو در
درجه ی اول برای خدا و بعدش برای
محافظت از ناموس امام علی میکنم
بعد این مردم و
نظر خدا برام مهمه نه مردم
ما وقتی زندگیمون خوب میشه که
فقط دنبال رضایت خدا باشیم .
بعد از کمی حرف زدن به سمت خانه
⁵⁰
روانه شدند هر دو به خاطر اینکه شب
گذشته را نخوابیدند به محض ورود به
خانه در تخت خواب قرار گرفتند و
خوابیدند.
نفس در خواب باز هم همان خانوم
سبز پوش را دید.
خانوم سبز پوش:
دخترم من که بهت گفتم حالا حالا ها
اتفاقی برای اون مرد نمیوفتن چرا
آنقدر نگرانی؟
نفس : خانوم جان محمد حسین
خیلی خوبه اگه بره سوریه حتما شهید میشه
خانوم سبز پوش:
در خوب بودنش شکی نیست اما
بودنش مفید تر از رفتنشه اون فعلا
قراره کار های مهمی رو انجام بده
و اگر هم قرارباشه شهید بشه هر دو باهم شهید میشید.
نفس شاد و خوشحال لب زد: خیلی
ممنونم خانوم جان
سپس از خواب بیدار شد اذان ظهر را
گفته بودند وضو گرفت و قامت بست
و به یاد سال گذشته اش با خدایش
درد و دل کرد که دستی روی شانه
اش نشست.
محمد حسین:
چیشده خانوم کبکت خروس میخونه؟
نفس: هیچی .. هرچند بار خواستی
بری سوریه برو راضی راضیم از ته قلب
محمد حسین ذوق کرد و گفت:
پس خود خانوم حضرت زینب حلش کرد ...
#ادامه_دارد
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
مداحی آنلاین - میدونی کربلاتو من - جواد مقدم.mp3
7.61M
🙏صَلَی اللهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ♥️🤚
میدونی کربلاتو من
از ته دلم دوست دارم
خواب می بینم سرم رو روی
ضریح تو میزارم
بسیار زیبا... التماس دعا 🙏🙏
#جواد_مقدم🎙
#هیئت_مجازی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@Alachiigh
🌹شهید صادق مزدستان🌹
💢خوشتیپ بود و خوشگل.دامادش حاج آقا موسوی تعریف میکرد سال ۵۹ اولین بار که صادق و بردم جبهه ، بچه ها میگفتند این بچه سوسول کیه آوردیش جبهه !!!!!
چند ماهی نگذشت که همین بچه سوسول بخاطر رشادت هایش و نبوغ نظامی ش شد فرمانده گردان و فرمانده تیپ دوم لشکر ویژه ۲۵ کربلا.عملیات محرم صادق فرمانده گردان صاحب الزمان بود و در این عملیات خط شکن بودند و بعنوان فرمانده ممتاز و گردان او بعنوان گردان خط شکن بعد عمليات مورد تقدیر فرماندهان سپاه قرار گرفت
💢سردار مرتضی قربانی : وقتی رمز عمليات محرم گفته شد سه دقيقه بعد سنگرهای عراقی را فتح کرد و فرياد اللّه اکبر صادق بلند شد . وقتی با بی سيم تماس گرفتيم ،گفتند مزدستان خودش با نيروهای عراقی می جنگيد . فکر می کنم اولين کسی که وارد سنگر عراقی ها شد مزدستان بود . گردان صاحب الزمان (عج) به فرماندهی مزدستان يکی از بهترين گردانهای لشکر 25 کربلا بود که در عمليات محرم خوش درخشيد.
💢سردار شهید صادق مزدستان که فرماندهی تيپ دوم مکانیزه لشکر 25 کربلا را به عهده داشت. در حالی که تنها دوازده روز از ازدواجش می گذشت در منطقه فکه در يک عمليات شناسايی در خط مرزی عين خوش و در جنگل امقر در اثر اصابت ترکش مين والمر به ناحيه سر در تاريخ 9 دی 1361 به شهادت رسيد.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
2FilesMerged_۲۰۲۴۱۱۰۷_۲۱۱۲۴۱.mp3
13.3M
🇮🇷﷽🇵🇸
🔊 #رادیو_ثامن شماره ۵۹ | بررسی #انتخابات ریاستجمهوری آمریکا و مواضع ترامپ
🍃🌹🍃
1⃣ بررسی نظرسنجیها در انتخابات آمریکا
2⃣ عوامل شکست هریس
3⃣ مواضع ترامپ در مورد جنگهای غزه و اوکراين
4⃣ مواضع رئیسجمهور جدید آمریکا درباره جمهوری اسلامی ایران
🎙دکتر صارمی
#انتخابات_آمریکا
#افول_آمریکا
#صـــراط
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️#ببینید
👆⭕️واقعا خود تحقیرهای ایرانی یه کم #وطن_پرستی از چینی ها یاد بگیرید!
#خودتحقیری
@Alachiigh
❌لطفاً مطالعه بفرمایید 👇👇
♦️➖ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ #ﺩﻭﻻﺑﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ #ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ چگونه خواهد بود؟!
✨ﻣﺜﺎﻝ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺯﺩﻧﺪ، ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:
ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﺪﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﯽ ﺣﺒﺲ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ:
ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻡ.
ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﭘﺴﺮﺍﻭﻝ؛ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺀﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﻬﻢ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ!
ﭘﺴﺮﺩﻭﻡ؛ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﭘﺴﺮ ﺍﻭﻝ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ!
ﭘﺴﺮﺳﻮﻡ؛ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮد!
ﭘﺴﺮ ﭼﻬﺎﺭﻡ؛ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﭘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺎﻣﺪﻥ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺴﺖ؛
ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ. ﭘﺲ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﻣﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ، ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺁﻣﺪن ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ.
ﺁﺭﯼ؛ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺳﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎن.
ﻋﺪهﺍﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ..!
ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺻﻼ ﺁﻗﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻟﯿﻢ..!
ﻋﺪﻩﺍﯼ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺴﺖ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ..!
عدهای هم از هیچ کاری برای رضایت ولی امرشان دریغ نمیکنند...
اللهم عجل لولیک الفرج
@Alachiigh
⭕️ این ویروس مهلک، منتظر شما نمی ماند!
🔻در دنیای پزشکی، وقتی در سطح جامعه، یک ویروس مهلک در حال انتشار است، آن ویروس، برای انتشار، منتظر اقدام پزشکان و مسئولین مربوطه نمی ماند و لحظه به لحظه، جامعه را آلوده تر می کند.
🔻ویروس کشف حجاب نیز مانند همان ویروس مهلک به طور نگران کننده ای در حال آلوده کردن جامعه ماست.
🔻متاسفانه با گذشت این همه مدت از فتنه ۱۴۰۱ و با وجود اینکه بی بند و بارها در خیابان های جمهوری اسلامی به راحتی و به صورت علنی در حال پرده دری و زیر پاگذاشتن شرع و قانون هستند، برخی از مسئولین ما هنوز این دست و آن دست می کنند!!!
❌یادمان باشد که ویروس مهلک کشف #حجاب و بی بند و باری، منتظر تصمیم مسئولین نمی ماند. به صورت شبانه روزی در حال نابود کردن یکی از بزرگترین دستاوردهای انقلاب است.
#ویروس_بی_بندوباری
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق #قسمت۴۸ـ۵۰ بعد جلو تر آمد و بلند تر گفت: فهمیدی؟ نفس دیگر طاقت نداشت خودش
#کـولـهبـارےازعـشـق
#قسمت ۵۱ـ۵۴
ناز کن نازنیم خریدار داری
نفس:
ببین چه خوش خیال شدم ز تو جدا نمی شوم
غزل چه کرده با دلم ز تو رها نمی شوم
در این سرای بی کسی به درد ما نمی رسی؟
پناه آخرم تویی بی تو ترا نمی شوم
خدا خدا خدا کنم چه عصر پر ملامتی
مرا ز خود جدا کنی همی نوا نمی شوم):
محمد حسین نفس را از پایش بلند کرد و مقابل خودش قرار داد و گفت:
می شود خیره شوم،به چشم های مشکی ات؟
می شود زل بزنم،به چهره ی نورانی ات؟
می شود محوخنده هایت،بشوم؟
می شود باردگر،نظری درمن کنی؟
تاغزلیدرباره ی خنده هایت،بِسُرایم؟
می شود به من بگویی،راز این خنده هایت،چیست؟!
"که هربار نگاهت میکنم،دل می رُبایی؛
نفس پلک زد و بر زبان آورد احساسش را :
من ..من فکر میکنم
فقط عشق میتواندپایانِ رنجها باشد..
دوستت دارم استاد محمد حسین حسینی
محمدحسین:عهههه بازم استاددد؟
نفس :اممم من بدون تو مثل پیتزای بدون سس کچاپم.
محمد حسین: خب من بدون تو مثل شیر کاکائو بدون کیکم.
نفس :من بدون تو مثل آسمون بدون ماه و ستاره و خورشیدم.
محمدحسین: من بدون تو مثل ادبیات بدون شعرم.
نفس :من بدون تو مثل برنج بدون ته دیگم.
محمد حسین: من بدون تو مثل بهار بدون بارونم
نفس :مثل زمستون بدون برفم.
محمدحسین :من بدون تو مثل جاده ی شمال بدون قمیشیم.
نفس : من بدون تو مثل تخت بدون پتو ام.
محمد حسین : من بدون تو مثل جنگل بدون درخت و سبزه ام.
نفس : من بدون تو مثل بچه ی بدون اسباب بازیم.
محمد حسین : بچه که هستی ولی
من بدون تو مثل کسر با مخرج صفرم
مثل عدد منفی زیر رادیکالم.
نفس : پروووو من بدون تو مثل نقاشی بدون رنگم.
محمد حسین : من بدون تو مثل کیش بدون دریام.
نفس :
من بدون تو مثل صبح بدون چاییم.
محمد حسین:
من بدون تو مثل یک آدم بدون قلبم⁵³
پریناز: نفس من دیگه نمیتونم دیگه
نمیکشم من اصلا چرا تو این دنیام؟چرا؟
حتما به خاطر مامان یا باباست!
مامانی که تموم دنیاش صورتش و
عملای زیباییه و سفرهای خارجیش با همسر جدید!
و بابایی که من اندازه ی پشه ای توش سهم ندارم.
من یه دختر بیچاره
دختری که مال و ثروتش زیاده اما آرامش میخواد
دختری که باباش هیچ علاقه ای به دیدنش نداره
دختری که.
دختری که ..
دختری که .
شکسته شده نفس میفهمی؟نفس
من حالم بده؟نفس من دارم میمیرم
تمام زندگیم شده
آرامبخش،قرص مسکن،قرص قلب
نفس تو خیلی آرامش داری من وقتی
کنارتم حالم خوبه ولی امون از وقتایی که من تنهام
نفس : عزیزم هروقت دیدی آسوده
نیستی بدون از خدا دور شدی
پریناز: خدا که خیلی وقته من رو ول کرده
نفس: این حرفو نزن پریناز ما تو
آغوش خداییم خدا آغوششو واسه ی
ما باز کرده تو تا حالا یه کاری واسه
خدا انجام دادی پریناز؟
پریناز: چی کار باید بکنم نفس؟
نفس: قشنگم من هر چقدر بهت بگم
بیا برو فلان کارو کن اثری ندارد تا
خودت به این نتایج نرسی بی فایدس
خود خدا تو قرآن گفته:
[خودم جوری دستتو میگیرم که از
شدت خوشحالی گریه کنی
بگو: خدایا شکرت و اون لحظه رو تجسم کن.]
یا جایی دیگه گفته :
[بهتر از آن چیزی که از شما گرفته
شده است به شما می دهد.
سوره ی انفعال آیه ی ۷۰]
پریناز من چقدر برات آیه و سوره و
حدیث آرامش دهنده از خدا برات
بیارم که بفهمی خدا تو رو میخواد
؟من هر چقدر بگم تو قانع نمیشی تو
خودت باید به این نتیجه برسی تو باید
خودت درک کنی که خدا همیشه
باهاته تو خودت باید بفهمی که خدا دوستت داره
پریناز : نفس من چطور باید خدا را
کنارم حس کنم وقتی که هیچوقت تو
زندگیم نبوده وقتی منو نخواسته؟
نفس: پریناز خدا همه جا پیشت بوده
تو طوری چشماتو بیای که نتونستی ببینیش!
بعدش هم قرآنی که در دستش بود و
داشت برای شهید میخواند را و خیلی
این قرآن را دوست میداشت به سمت
پریناز گرفتو ادامه داد :
من این قرآن رو خیلی دوست دارم
پریناز حدودا 5 سال پیش بود و منم
13 سالم بود یسری سوالا تو ذهنم
بود مثل اینکه ما چرا نماز میخونیم ؟
چرا به دنیا اومدیم ؟
هدف از اومدن به این دنیا چیه ؟
چرا حجاب میگیریم؟
و هزار تا چرای دیگه که تو
ذهن من نوجوون شکل گرفته بود بعد
از چند سرچ توی گوگل فهمیدم اول
باید برم و این قرآن رو بخونم.
این قرآنی که تو دستته یادگار بابا
حاجیمه، بابا حاجی من یعنی همون
پدر بزرگم سرگرد بوده و شهید میشه
با این قرآن کارای زیادی انجام داده و
نمیدونم چطور شده که این قرآن به
دست من رسیده فقط میدونم که این
خواست خود بابا حاجی بوده که
قرآنش دست من باشه اینو بدون
وقتی این قرآن پیش منه آرامش دارم
اینکه چطور دارم اینو میدم به تو در
عجبم ولی این قرآن تنها داراییه منه ها
پریناز مبادا بهش بی حرمتی بشه.
پریناز: نفس قرآن که عربیه من چطور بخونمش؟
نفس: تو باید از ترجمش رو بخونی
👇👇
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق #قسمت ۵۱ـ۵۴ ناز کن نازنیم خریدار داری نفس: ببین چه خوش خیال شدم ز تو جدا نمی
#کـولـهبـارےازعـشـق
قسمت۵۵ـ۵۸
عزیزم در ضمن این کتاب آسمانی
اونقدر چذابه که تو حتی از ناهار و
شام میگذری تا سریع تر از همه چیزش سر در بیاری
پریناز: واقعا ممنونتم نفس کمک
خیلی بزرگی بهت کردی قول میدم که
صحیح و سالم بهت برش گردانم
نفس : این قرآن اونقدری جذبه داره
که اگه بخوای نمیتونی بهم پیش بدی.
و ما. پریناز شروع شد پرینازی که
هیچی از این دین نمیدانست پرینازی
که باید مخفیانه مطالعه قرآن میکرد تا
مادرش نفهمد و بلایی سر آن قرآن
گرانقدر بیاورد پرینازی که با خواندن
چند صفحه از قرآن کنجکاو شده بود
برای ادامه دادنش پرینازی که داشت
حال خوب داشتن را کم کم حس میکرد .
هرگاه سوالی برایش پیش میآمد در گوگل سرچ میکرد و اگر جوابش
قانع کننده نبود با نفس تماس
میگرفت و از او سوال میپرسید تا
نفس با مثال های عامیانه اش کامل
قانعش کند.
نفس چه کردی با این دخترک که
اینگونه شده؟
یه داستانی بود میگفت یه پیرمرد توی
یه اتوبوس بوده و یه خانم بدحجاب
هم کنارش بهش میگه که خانم
حجابتو رعایت کن خانمه هم میگه
آقا و نگاه نکن این آقا هم میاد
جورابشو در میاره و بوی بدش تو فضا
میپیچه بعد این خانمه میگه آقا
کفشتو پات کن بوی جورابت کشتمون
آقا هم میگه جوراب خودمه تو بو نکن
جریان حجاب هم همین طوره یعنی
تو حتی اگه بیای واسه دلت خودت
کنی آثارش تو جامعه زیاد میشه مثلا
یسریا میان مزاحمت میکنن، ممکنه
یه خونواده از هم بپاشه میدونی چقد
بده؟
حالا جریان چادر میدونید از لحاظ
روانشناسی چیه؟
اصلا چرا چادر سیاهه؟
چون از لحاظ روانشناسی سیاه یعنی نه.
چادر یعنی ارزش خودتو میدونی
چادر یعنی ارزش تو بیشتر از اینه که
هرکسی به زیباییات مشرف بشه
چادر یعنی ارزش قائل شدن برای خودت
پریناز پرسید:
تو چرا با این قیافه ی
قشنگت چادر میپوشی نفس؟
نفس :
من با افتخار چادر میپوشم خجالت
نکش اگه مسخرت میکنن، اگه
قضاوت میشی، اگه فکر میکنن تو از
پشت کوه اومدی و...
نخیر چادرم یادگار بی بی زهراس
چادرم همه چیزمه زندگیمه.
من اصلا با سیاهی چادر مشکلی ندارم
چرا که حس میکنم چادرم بهترین
رنگ دنیا رو داره
چادری که روسر خواهرمونه هدیهی
فاطمه به مادرامونه
خانمیه همه ی دخترا مونه
چادر بهشته رو سر فرشته های دنیا
بهترین وسیلست برای شادی دل بابا
مهدی:)
“حجاب مانند اولین خاکریز جبهه
است که دشمن برای تصرف سرزمینی
حتماً باید اول آن را بگیرد.”
“حجاب: ح= حریت، ج= جذبه، ا=
آبرو و شرف تو، ب=بانو
پَـسْ بــٓاٰنـُو حِـجـٓاٰبـَتْ رٓاٰ حِـفـْظْ کُـنْ “
⁵⁷
چه کردی بانو نفس با توضیحاتت که
این پرینازی که سرمه و خط چشم و
رژ لبش و کرمش غلظت داشت الان
با ساده ترین شکل از صورت بیرون
میاید؟بانو نفس تو چه داری؟که همه
را جذب خود میکنی؟
یا خاطره دیگری را به یاد آورد که پریناز
عصبی با نفس تماس گرفت و بدون
سلام و علیک گفت :
نفس اصا چرا ما باید نماز بخونیم من
این یکی رو باور کن الله وکیل
نمیفهمم
نفس: اولا سلام خوبی
پریناز: اوه ببخشید سلام تو خوبی
نفس: تو چرا غذا میخوری؟
بله مشخصه خب ما اگه غذا نخوریم
زنده نمیمونیم که پس غذا خوردن
واسه جسم ما لازمه خب؟
ما میدونیم که انسان یه روح داره یه جسم
حالا هر کدوم از این بخش های روح و
جسم ما نیاز به تامین انرژی داره
گفتیم که جسم با غذا خوردن تامین انرژی میکنه
حالا تکلیف تا مین انرژی روح مون چی میشه؟؟
بله درست حدس زدی ما با نماز
خواندن انرژی روح خودمونو تامین میکنیم
ولی...شنیدی که بعضیا میگن
موسیقی غذای روحه؟؟!
من نمیگم موسیقی چیز بدیه اتفاقا
بعضی موسیقی ها خیلی هم خوبن
اینو بگم که ما یسری غذای سالم
داریم و یسری غذای ناسالم خب؟
حالا نماز میشه اون غذای سالمه ها
یه بار یه نفر حالش خیییلی بد بود
میره یه آهنگ غمگین رو پلی میکنه
و شروع میکنه همزمان با گوش
دادن به گریه کردن و هی این حال بدش بدتر میشه
بعد به دوستش پیام میده و میگه که
حالش خیلی بده، میدونی دوستش
بش چی میگه؟
میگه بهترین مسکن برای آدم نمازه
فردی که حالش بده بلند میشه به
نماز خواندن و میبینه که چقدر سبک
شد ، چقد حال دلش بهتر شد
حالا دیدی نماز خواندن چه قدر
خوبه ؟ چقدر قشنگه؟
اصا فکرشو بکن خالق کل این جهان
خدا ی خوبمون روزی 5 بار میتونی
باهاش حرف بزنی ، دردو دل کنی، از
کارات ، دغدغه هات ، مشکلاتت
بهش بگی و کمکت کنه
چه خدای خوبی واقعامن به شخصه
شرمندشم این همه گناه کردیم و
نعمتاشو ازمون نگرفت حالا اگه بندگی
شو میکردیم چه ها میکردبرای ما
علاوه بر اینا میدونستید که نماز
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
🔴 درمان سردرد در روایات ...
در روایت آمده است:
🍃 دَهَّنِ الحَاجِبَینِ بِالبَنَفسَجِ فَإِنَّهُ یَذهَبُ بِالُّصَدَاعِ.
✍ دو ابرو را با روغن بنفشه روغن مال کن که سردرد (میگرن) را از بین می برد .
📚 منبع: الکافی ، کلینی ، ج ۶ ، ص ۵۲۲ ، ح ۹
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹سرلشگر خلبان حسین لشگری🌹
باور کردنی نیست،ولی حقیقت دارد!
خاطرهای از۱۸ سال اسارت سیدالاسرا، سرلشگر خلبان حسین لشگری که اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ است!
وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟گفت برنامه ریزی کرده بودم و هر روز یکی از خاطرات گذشته را مرور میکردم!
سالها درسلولهای انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت و قرآن را کامل حفظ کرده بود!زبان انگلیسی میدانست،برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود!
گفت از ۱۸ سال اسارتم، ده سالی که در انفرادی بودم،سالها با یک مارمولک همصحبت میشدم! بهترین عیدی که این ۱۸سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود!سرباز عراقیِ نگهبان، یک لیوان آب یخ خورد، خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد،دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعتها از این مسئله خوشحال بودم!این را هم بگویم که من مدت ۱۲سال در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم و حسرت ۵دقیقه آفتاب راداشتم!چقدر درمعرفی قهرمانان واقعی به نسل جوان کوتاهی شده است و ارزشها نادیده گرفته شده است!
اینها برای وطن جنگیدند.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشنوید 👌👆
🔝خطاب به شیفتگان مذاکره با آمریکا
▪️این کسانی که دم از #مذاکره می زنند، اینها یا الفبای سیاست را بلد نیستند یا #الفبای_غیرت را ...
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌بعضیا از این کلیپ سگ زرد برادر شغاله رو دریافت میکنن
بعضیا دروغگویی و مظلومنمایی سران استکبارو که خودشون دنیارو ناامن کردن و ایران رو متهم میکنن،
ولی من از این کلیپ، ابر قدرت شدن ایران رو دریافت کردم💪
#سگ_زرد_برادر_شغاله
#ترامپ
#هریس
@Alachiigh
⭕️رشیدی کوچی در استوری صفحه اینستاگرام خود اعلام کرد که در چند روز آینده شاهد #رفع_فیلترینگ فضای مجازی خواهیم بود
❌خبر رفع ممنوعیت #واردات_آیفون را هم ابتدا رشیدی کوچی اعلام کرده بود.
جناب #کوچی ملت شمارو به عنوان افشا کننده ی #رشوه گرفتن دنا پلاس توسط نماینده ها میشناسن...
از شما بعیده که این دو موضوع برای شما خیلی خبر خوب و مهمی باشه...
سالهاست از تمام آحاد ملت بدنبال رفع مشکل معیشت و اقتصادی بودن سالهاست به شما و مجلس محترم در سالهای متوالب بی اعتنا بودید واقعا نمیشه درکتون کرد چرا خبر خوش از معیشت و ارزونی دلار نمیدید؟!!
واقعا انقد خوشی زده سر دل مردم که با خبر رفع فیلتر و رفع ممنوعیت آیفون خوشحال بشن؟!!
ای کاش خبر نابودی مافیارو میدادید که ملت تا عمر داشتن خوش و خرم بودن...
#مافیا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️#پیشنهاد میکنم حتما ببینید 👆👌
❌️ اشکهای #فرامرز_دادرس، افسر گارد شاهنشاهی در پخش زنده و خطاب تند وی به #رضا_پهلوی:
👈🏻خجالت بکش مرتیکه؛ این آرزو را به گور خواهی برد که اسرائیل بیاید و ایران را بمباران کند تا تو پادشاه شوی.
#شرافت_ایرانی
#غیرت_ایرانی
#ارتش_خیالی
@Alachiigh