eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهید خلبان احمد کشوری 🌹 👈به نقل از پروفسور سمیعی، جراحِ شهید کشوری کشوری موقع عمل اجازه نداد او را بیهوش کنم. من هم بدون بیهوشی ،جراحی را روی گردن ایشان انجام دادام ایشان حین عمل جراحی با خواندن دعا ،با خدا راز ونیاز می‌کرد و می گفت: ِ دکتر چقدر لذت بخشه ،صدای تیغ جراحی شما و ترکِشهایی که در راه خدا به بدنم فرو رفته ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | آخرین دست‌نوشته‌ی رتبه یک پزشکی 🔸 نامه‌ای خواندنی از کنکور پزشکی برای تمام نسل‌ها 🔰 برشی از سخنرانی 🗓 به مناسبت ۱۶ آذر، روز 🍃🌹ــــــــــــــــــــــ صــراط 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید👆 نه ، می‌خوام دقیق نگا کنینا👆 به راحتی تهدید میکنند حتی سرداران سپاه پاسداران را هم تهدید جانی کردند! اگه کسی دفعه دیگه دهنشو باز کرد و گفت چرا میگی «صدای زوزه را می‌شنوم» و شلوغش نکن، واگذارش میکنم به حضرت زهرا! مثل روز برام روشن بود که وارد این فاز هم خواهند شد. ضمنا احدی را سراغ ندارم که در فتنه های ۷۸ و ۸۸ و ۹۸ و ۹۹ ، سرداران سپاه و نهادها و ... را به اسم و رسم مشخص تهدید جانی کرده باشه! اما اینا دارن علنا تهدید میکنند در لباس آخوندی و قیافه حزب الهی! حالا بفرمایید تحویل بگیرید جنابی که گفتی ملت چرا قیام نمیکنی؟ حالا اینم قیام! فقط دوس دارم پاشی کفن پوش بیایی جلوی این بچه مچه هایی که فرستادی جلو و خودت نشستی کنار ، تا ببینم وجودش داری را جمعش کنی یا نه؟ حدادپورجهرمی 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔴آمریکا میگه تحریم‌ها رو‌ بر نمی‌دارم اسرائیل میگه به مراکز هسته‌ای حمله می‌کنم اروپا میگه هر چی ما می‌گیم باید قبول کنید اصلاحاتی میگه کشور رو‌ به آشوب می‌کشیم ⁉️سؤال: تو چنین جنگلی، ایران برای زنده موندن، جز افزایش توان دفاعی و باز دارندگی و عمق استراتژیک راه دیگه‌ای داره؟ 🔮 گفتمان 🍁〰🍂 @Alachiigh
⭕️ شنیدی میگن فلانی دست خدا روی زمین شده؟ یه دامداری راه انداخت با صد راس دام و با تلاش شبانه روزی به ١۴هزار راس رسوندش و کارآفرین نمونه کشور شد! حالا تصمیم گرفته دامداری شو هزارمیلیارد بفروشه و پولش رو صرف بیماران سرطانی، خانه برای ایتام و جوانهای متاهل کنه! خداحفظت کنه آقای دقیقی! 👤 مُحَمّد نُصوحی TWTenghelabi توئیت انقلابی 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقاد صریح دکتر حسن عباسی از رئیس بانک مرکزی فعلی و افرادی که به ظاهر حزب‌اللهی هستند و در مناصب و مسئولیت‌های مختلف بودند، اما امروز پاسخگوی عملکرد خود نیستند. 🎥 هم‌اکنون - به مناسبت روز دانشجو دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج BisimchiMedia 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌺دلارام من🌺 قسمت 38 《خواندݩ‌هࢪقسمٺ‌تنهاباذڪر‌¹صلواٺ‌ بھ‌نیٺ‌تعجیڵ‌دࢪ‌فرج‌آقامجازمۍباشد》 می‌دانم با این حرف‌ها خودش را دلداری می‌دهد و می‌خواهد برود حرم که آرام بگیرد. پیشنهاد بدی نیست، ابوحسام را می‌گیرم. اول مخالفت کرد و گفت بمانیم هتل، اما خودم هم نفهمیدم چطور اصرار کردم که راضی شده و حالا هم دارد می‌آید دنبالمان؛ بنده خدا معطل ما شده. تا حرم پرواز می‌کنیم؛ انقدر شوق زیارت دارم که یادم می‌رود از حامد خبر بگیرم یا بپرسم چرا ابوحسام پریشان است. هوای حرم، به آب روی آتش می‌ماند؛ نگرانی‌ام تمام می‌شود و جایش را می‌دهد به آرامش. این‌بار اما دست و دلم به زیارت‌نامه و نماز زیارت نمی‌رود، دلم می‌خواهد فقط ضریح را نگاه کنم؛ روی نگین انگشتر حامد دست می‌کشم و زیرلب دم می‌گیرم: امیرالمومنین حیدر... امیرالمومنین حیدر... چقدر تکرار این کلمه را دوست دارم؛ از ابوحسام که پشت سرمان نشسته و سویی دیگر را نگاه می‌کند می‌پرسم: چرا گوشی حامد جواب نمیده؟انگار بخواهد فرار کند، شانه بالا می‌اندازد: اگه بتونه تماس می‌گیره، لازم نیست زنگ بزنید دائم. طوری اخم می‌کنم که یادش بیفتد خواهر حامدم: اگه اتفاقی افتاده بگید. خیره می‌شود به ضریح؛ همچنان منتظر جوابم. با تسبیح در دستش بازی می‌کند و سر تکان می‌دهد، نگاهش را روی زمین می‌اندازد که چشمان پراشکش را نبینم. این حالاتش، آماده‌ام می‌کند برای شنیدن خبر ناگوار؛ یک لحظه از ذهنم می‌گذرد که در برابر خبر شهادت، باید چه واکنشی داشته باشم؟ انگار صاحب حرم، از بین پنجره‌های ضریح نگاهم می‌کند که ببیند چقدر شبیهش هستم؟ به ابوحسام نهیب میزنم: نگفتید چی شده؟ بلند می‌شود و می‌ایستد: یه لحظه بیاید بیرون... جایی می‌رویم که در دید عمه نباشد، اما سنگینی نگاه عمه را بازهم حس می‌کنم. ابوحسام با دیدن برافروختگی‌ام، تسلیم می‌شود: برادرتون و نیروهاش محاصره شده بودن... نمی‌دانم چرا اما نه ضربانم و نه تنفسم هیچ تغییری نمی‌کند و منتظر ادامه حرفش می‌مانم. - سوریه خیلی با ایران فرق داره و جنگی که الان هست پیچیده و سخت؛ تشخیص دوست و دشمن سخته، متاسفانه بچه‌های ایران و حزب الله توی این شرایط، به این راحتی نمی‌تونن به کسی اعتماد کنن؛ اما... مقدمه چینی‌هایش بی‌طاقتم می‌کند: اصل حرفتون چیه؟ - برادر شما با چندنفر از بچه‌های فاطمیون، داشتن می‌رفتن منطقه که... نفوذی‌ها لوشون میدن و... چنگ می‌اندازد بین موهایش؛ پریشان نیستم، قلبم عادی میزند اما ابوحسام فکر می‌کند من نگرانم. نهیبش میزنم: خب...؟ - متاسفم... خیلی شرمنده شما هستم... خدا بهتون صبر بده... برادر شما و چند نفر دیگه، الان اسیر تکفیری‌ها هستن... قلبم تکان می‌خورد؛ انتظار این حرف را نداشتم! اسیر؟ منتظر بودم بگوید شهید یا مجروح اما اسیر نه! اسیر نه! اسیر نه! فرو می‌ریزم از درون، اما خجالت می‌کشم جلوی عمه سادات واکنش نشان دهم. پلک برهم می‌گذارم و خیلی عادی، سر تکان می‌دهم؛ ابوحسام که انگار منتظر بوده من گریه و زاری راه بیندازم، از واکنشم تعجب کرده! نمی‌داند از درون ویران شده‌ام، مثل دمشق؛ نمی‌داند حتی دلم می‌خواهد خبر شهادت حامد را بشنوم اما اسارتش را نه! آخر اگر شهید می‌شد، خیالم راحت بود که جایش خوب است اما الان، منم و بلاتکلیفی، منم و بی‌خبری، منم و دلواپسی... در کشور غریب... انگار من هم اسیر شده‌ام! نگاهم را دخیل می‌بندم به ضریح؛ دلم می‌خواهد این‌ها را به آنکه از پشت شبکه‌های ضریح نگاهم می‌کند بگویم اما خجالت می‌کشم؛ دلم می‌خواهد سر بر ضریح بگذارم و صدای گریه‌ام را بلند کنم، اما دور از ادب است اینطور منت گذاشتن؛ فدای سر صاحب غریب این حرم، که وقتی پسرانش را در راه حسین(علیه السلام) داد، حتی بیرون خیمه نیامد که ببیندشان، مبادا منتی باشد. هرچه هست را در قلبم می‌ریزم، در قلبم را می‌بندم و زندانی می‌کنم احساسم را... این کرب و بلا نیست؛ دمشق است که هربار یک جور شکسته دل هر رهگذرش را. ادامه دارد... 🍁〰🍂 @Alachiigh
✳️چطوری صورتی تپل مپل داشته باشیم👇 🔸👈اگرمیخواهیدصورت تپلی داشته باشید، صبحانه تخم مرغ و سیب زمینی بخورید 🔸👈همراه تخم مرغ گوجه میل کنید تااز بالا رفتن کلسترول خون جلوگیری کنید 🍁〰🍂 @Alachiigh
💫✨هر شکست ، دست کم این فایده را دارد که انسان یکی از راه هایی که به شکست منتهی می شود را ، می شناسد.✨💫 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۷۷ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید حاج عبدالله اسکندری🌹 ✍می گفت،؛ شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم. صحبت از شهادت بود . یهو حاج عبدالله گفت : " من شهید شدم ، منو با همین لباس نظامی ام خاکم کنید. " بچه ها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن . حالا تو شهید شو .. ! شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی . سعی میکنیم لباس نظامی ات رو بزاریم تو قبر .. ! تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت رو شنیدیم . محاصره شده بودن ، امکان برگشتشون هم نبود . شهید شد و پیکرش هم موند دست . سر از تنش جدا کرده بودن و عکس هاش رو هم گذاشته بودن تو اینترنت . بحث تبادل اجساد رو مطرح کرده بودیم که تکفیری ها گفته بودن خاکش کردیم . چون پیکرش سر نداره دیگه قابل شناسایی نیست ... و... حاج عبدالله به آرزوش رسید . ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕این در جواب تهدیدهای پوشالی رژیم صهيونيستي در فضای مجازی دست به دست شد: 🔰 General Qaani : If you make the slightest move, your teeth will Chopping in your mouth ! ◽ سردار قاآنی: اگر کوچکترین حرکتی کنید دندان‌های شما در دهانتان خرد می‌شود!👊🏻 ‌ 🍁〰🍂 @Alachiigh
🔴 خلاصه حادثه نطنز: سفیر سابق انگلستان درشب سوم مذاکره در قامت سخنگوی اسرائیلی ها میآید و به نماینده ایران میگوید: اگر مذاکرات به نتیجه نرسد،اسرائیل تهدیدکرده که علیه تاسیسات ایران ممکن است اقدام کند باقری پاسخ میدهد اما پاسخ قاطع تر را ایران با رونمایی از"پدافند هوشمند نطنز"میدهد صــراط 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️تضعیف رهبر در کلام آیت الله فاطمی نیا iransiasat 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️رحیم پورازغدی: پس از انقلاب مسئولی در ایران داشتیم که آرزو داشت در راهرو دستشویی سازمان ملل با رئیس جمهور آمریکا دست بدهد! اول اسمش «ر» بود عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در مراسم بزرگداشت روز دانشجو در دانشگاه شهید رجایی: برژینسکی می گوید قبل از تسخیر لانه جاسوسی مسئولان دولت موقت ایران آرزو داشتند با من ملاقات کنند. تفکر بزرگ بینی آمریکا مخصوص ابتدای انقلاب (بنی صدر و بازرگان) نیست و امروز نیز وجود دارد! بیداری ملت 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥|مرگِ امید...! 🔹واکنش مردم به خبر سقوط بالگرد رئیس جمهور bidariymelat 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌺دلارام من🌺 قسمت 39 انگشتر را دستم می‌کنم، برایم گشاد است؛ همراه نگین عقیق هندش دم می‌گیرم: امیرالمومنین حیدر... امیرالمومنین حیدر... دوست ندارم به این فکر کنم که حامد ایرانی‌ست، شیعه است، پاسدار است و داعشی‌ها چقدر از ایرانی‌های شیعه آنهم از جنس پاسدار متنفرند. یاد حرف‌هایش می‌افتم: «...خدا رو صدهزار مرتبه شکر که تو جنگو ندیدی... خداروشکر که مردم کشورمون ندیدن، تا ما هستیمم نمی‌ذاریم ببینن، فکر نکن نمی‌دونم جنگ با داعش چیه؟ از عمه بپرس، اگه تو شنیدی، من دیدم، چون دیدم و می‌دونم اینا چه موجوداتین می‌خوام برم، خوبم می‌دونم چقدر وحشی‌اند...» با هجوم هزار و یک فکر و خیال، قبلم تیر می‌کشد؛ دلم نمی‌خواهد دعا کنم کاش زودتر شهیدش کنند، اما تصور این‌که اسیر چه کسانی شده هم دیوانه‌ام می‌کند؛ بجای حامد، من ترسیده‌ام! می‌دانم او نمی‌ترسد، اگر می‌ترسید که نمی‌رفت تا قلب این وحشی‌ها... نگاهی به عمه می‌کنم که غرق شده در فرازهای زیارت عاشورا؛ می‌دانم اگر بفهمد، یک چروک دیگر به صورتش اضافه می‌شود؛ بالاخره آدم، هرچقدر هم صبور باشد، قلب که دارد، اصلا اگر قلب نبود، صبر هم معنی نداشت؛ صبر برای وقتی‌ست که قلبت مثل الان من، تیر می‌کشد و می‌خواهد بترکد، اما خودش را نگه دارد. دو رکعت نماز می‌خوانم، هدیه به سیده زینب(س)، برای طلب صبر، هم برای خودم هم عمه؛ آدمیزاد است، یک‌باره طاقتش تمام می‌شود و اجرش را ضایع می‌کند؛ اگر حواسش به حضرت مدبرالامور نباشد و یادش برود کسی هست که در این عالم خدایی می‌کند. سر که از سجده بعد نماز برمی‌دارم، عمه را می‌بینم که نشسته جلویم؛ می‌دانم چشمان سرخ و چهره اشک آلودم همه چیز را لو داده. شانه‌هایم را می‌گیرد: چه بلایی سر بچه‌ام اومده؟ تک تک اجزای صورتش را از نظر می‌گذارنم؛ دلم نمی‌آید بگویم، می‌دانم انقدر صبور هست که آرام بماند اما بازهم دوست ندارم انقدر قسی القلب باشم. کاش حداقل خبر شهادت می‌دادم، نه اسارت. کاش ابوحسام به دادم برسد... اما نه، فرار کرده و گوشه‌ای با نگرانی ما را می‌پاید. دل به دریا میزنم: نگران نباشین، مجروح نشده، زنده‌ست... از نگاه عمه پیداست که حرفم را نه تنها باور ندارد، بلکه نگران تر هم شده. اصلا مرگ یک‌بار، شیون هم یک‌بار؛ بیشتر از این طولش بدهم عمه بیشتر اذیت می‌شود. - حامد اسیر شده! دستان عمه می‌لرزند و آرام شانه‌هایم را رها می‌کنند؛ دست چپش از شانه‌ام کشیده می‌شود تا آرنجم و دست راستش می‌رود روی سرش: یا فاطمه زهرا(س)! دمشق را درحالی ترک می‌کنیم که عزیزمان را جا گذاشته‌ایم؛ عزیزی که حالا خیلی بیشتر از ما به بانوی دمشق شبیه است با اسارتش؛ عزیزمان را سپرده‌ایم به بانوی دمشق و برای همین است که بی‌قرار نیستم، گرچه یک لحظه هم از یادم نمی‌رود حامد کجاست؛ عمه سخت گام برمی‌دارد اما محکم؛ که اگر عنایت بانوی دمشق نبود، حتما قامتش خم می‌شد؛ اگر عنایت خانم نبود، قطعا الان نمی‌توانستم انقدر آرام باشم. دلم برای دمشق تنگ می‌شود، برای زیارت کنار حامد، برای خرابه‌های شام، برای ایست‌های بازرسی، حتی برای جو امنیتی‌اش. با برادر به دمشق آمده‌ام و بی‌برادر می‌روم؛ اصلا دمشق یعنی داغ، یعنی درد، یعنی وداع. کمی حواس پرت شد‌ه‌ام این روزها، بس که حواسم پیش حامد است؛ شاید برای همین ماشینش را ندیدم و تا خواست سلام کند و بیاید تو، در را رویش بستم. واقعا ندیدمش؛ خداکند خیلی ناراحت نشده باشد. وقتی آمد داخل که در اتاقم بودم؛ عمه صدایم زد که مهمان داریم، فهمیدم به عمه نگفته چه دسته گلی به آب داده‌ام، خدا را شکر. خودش هم وقتی مقابلش نشستم، به روی خودش نیاورد، پس دلیلی ندارد من هم حرفی بزنم. استکان چای را مقایلش می‌گذارد و به زمین خیره می‌شود. بی‌صبرانه می‌گویم: عمه گفتن درباره حامده کارتون، منتظرم بشنوم. صدایش را صاف می‌کند: بله... بله... - ازش خبری دارید؟ الان کجاست؟ حالش خوبه؟ چهره‌اش کمی درهم می‌رود: خبر که... متاسفانه خیلی نه، یعنی بچه‌ها دارن تلاش می‌کنن برای تبادل اسرا، تا ان‌شالله برادر شما هم آزاد بشه، مقدماتش تا حدودی فراهم شده، تا یکی دو ماه دیگه صبر بکنید آقاحامد برمی‌گرده. ل**ب پایینم را به دندان می‌گیرم؛ گفتنش راحت است برای او! این را بلند و معترضانه گفته‌ام؛ یک لحظه سرش را بالا می‌آورد و دوباره خیره می‌شود به استکان چایی: بله، حق با شماست. بی‌خبری و انتظار خیلی سخته... - مطمئنید نمی‌خوان بلایی سر حامد بیارن؟ - خیلی بعیده، چون می‌تونن با اسرای خودشون مبادله‌اش کنند، درضمن... حرفش را می‌خورد و با دست راست عرق از پیشانی‌اش می‌گیرد. کنجکاو می‌پرسم: درضمن چی؟ چرا حرفتونو خوردین؟ می‌داند راه فراری ندارد؛ حتما ابوحسام برایش گفته چطور به زور حرف می‌کشم از زیر زبانشان! خوشبختانه عمه رفته که میوه بیاورد، صدایش را پایین می‌آورد: ... ادامه دارد... 🍁〰🍂 @Alachiigh
⭕️ آب ولرم از دیدگاه طب سنتی چه فوایدی دارد؟ 👈《آب ولرم》یک داروست اگر آب ولرم را گرم بنوشید،دیگر بدن نیاز به گرم کردن آب نداره و به راحتی هضم می شود.سموم را خارج و روند پیری را کند می کند. به درمان یبوست کمک کرده و سوخت و ساز بدن را افزایش می دهد همچنین ریتم قلب رl افزایش گردش خون را بهبود و التهاب گلو را درمان می کند. 🍁〰🍂 @Alachiigh
⚜⚜〰〰 همه چیز دنیا فانی است، هرقدر هم بگردی تکیه گاهی همیشگی و محکم تر از خدا نخواهی یافت. کلید خانه ی دلت را به دست او بده و دلت را به حضورش قُرص کن تا هیچ کمبودی تو را از هم نپاشد ⚜⚜〰〰 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۷۸ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh