🇮🇷
❌❌📣 مهم و فوری 🆘
🖌 فقط با یک امضا از اقدام شجاعانه و انقلابی سردار رادان حمایت کنید
🔸ضد انقلاب سعی داره از الان برای ناامن کردن جامعه در شهریور اقدام کنه. با حمایت از پویش زیر فتنه دشمنان را خنثی کنید:
https://www.farsnews.ir/my/c/209700
🔺این پویش را برای همه دوستاتون بفرستید. برای تمام کسایی که فکر می کنید برای #حجاب دغدغه دارن و احتمال می دید که امضا کنه بفرستید.
یاعلی
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۸۴ آشیل توی راه برگشت ... شب توی قطار ... علیمرادی یه نامه بهم
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۸۵
جا مانده
از وقتی یادم میاد، کربلا رفتن آرزوم بود ...
حج دانش آموزی رو پای پرواز، پدرم گرفت ...
- حق نداری بری ...
کربلا رو هم هر بار که نیت رفتن کردم ... یه اتفاقی افتاد ...
و این چندمین سالی بود که چند روز به حرکت ... همه چیز بهم ریخت ...
حالم خراب بود ... به حدی که کلمه خراب، براش کم بود ...
حس آدمی رو داشتم که دست و پا بسته ... لب تشنه ... چند قدمی آب، سرش رو می بریدن ...
این بار که به هم خورد ... دیگه روی پا بند نبودم ...
اشک چشمم بند نمی اومد ... توی هیئت ...
اشک می ریختم و ظرف می شستم ... اشک می ریختم و جارو می کردم ... اشک می ریختم و ...
حالم خیلی خراب بود ...
- آقا جون ... ما رو نمی خوای؟ ... اینقدر بدم که بین این همه جمعیت ... نه عاشورات نصیبم میشه ... نه ...
هر چی به عاشورا نزدیک تر می شدیم ... حالم خراب تر می شد ...
مهدی زنگ زد ...
- فردا عاشورا، کربلاییم ... زنگ زدم که ...
دیگه طاقت نیاوردم ... تلفن رو قطع کردم ...
- چرا روی جیگر خونم نمک می پاشی؟ ... اگه حاجت دارم؟... من، خودم باید فردا کربلا می بودم ...
در و دیوار داشت خفه ام می کرد ... بغض و غم دنیا توی دلم بود ...
از هیئت زدم بیرون ... رفتم حرم ...
تمام مسیر، چشم هام خیس از اشک ...
- آقا جون ... این چه قسمتی بود نصیب من شد ... به عمرم وسط همه مشکلات یه بار نگفتم چرا؟ ... یه بار اعتراض نکردم ... اما اینقدر بدبخت و رو سیام ... که دیدن کربلا و زیارت رو ازم دریغ می کنید؟ ... اینقدر به درد بخور نیستم؟ ... به کی باید شکایت کنم؟ ... دادم رو پیش کی ببرم؟ ... هر بار تا لب چشمه و تشنه؟ ... هر دفعه یه هفته به حرکت ... 10 روز به حرکت ... این بار 2 روز به حرکت ...
آقا به خدا اگه شما اینجا نبودی ... من، الان دق کرده بودم ... دلم به شما خوشه ... تو رو خدا نگید که شما هم به زور تحملم می کنید ...
خیلی سوخته بودم ...
دیگه اختیار دل و فکرم دست خودم نبود ... می سوختم و گریه می کردم ... یکی کلا نمی تونه بره ... یکی دم رفتن ...
اونم نه یه بار ... نه دو بار ... این بار ... پنجمین بار بود ...
بعد از اذان صبح ... دو ساعتی از روشن شدن هوا می گذشت ...
حرم داشت شلوغ تر از شب گذشته می شد ... جمعیت داشتن وارد می شدن ...
که من ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
اجازه ندهید ذهنتان به بهانه ناراحتی
ومشكل فعلی تان ازشما
یک مظلوم وقربانی بسازد
احساس تاسف برای خود و بازگویی
ماجراها برای دیگران،شما را
درچرخه تكرار اسير نگه میدارد
#مثبت_اندیشی
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهیدحسین ولایتی فر🌹
هر سال محرم که میشد جمع میشدیم تو پارکینگ خونه ی حسین و تکیه میزدیم
🔻ولی یکسال مشکلاتی پیش آمد که منصرف شدیم ، اما حسین مخالف بود
به هر دری زد کسی همراهیش نکرد
آخر آمد دم در خونه ی ما و پارچه مشکی ها رو گرفت ، رفت تا تنهایی تکیه رو برپا کنه
صبح خوشحال آمد در خونه ی ما و گفت دیشب پرچم ها رو که زدم تو تکیه خوابم برد
یک خواب دیدم
امام حسین اومد تو پارکینگ خونمون فرمود :
احسنت چه تکیه قشنگی زدی
دستی هم به سیاهی ها کشید
بهم خسته نباشید گفت
شهید حسین ولایتی فر
در سال ۱۳۹۷ و در ۲۲ سالگی حین حمله به رژهی اهواز و زمانیکه در حال کمک به دیگران بود حسینی میشود...
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌
❓چرا در کربلا، بعضیا تونستن بمونن پای امام، و خیلیها نتونستن؟
❓چرا همین الآن، بعضیها رسیدن به همراهی با امام زمان علیهالسلام و ما هنوز نرسیدیم؟
🎙استاد محمد شجاعی
#محرم
#امام_حسین
#هیئت_مجازی
#صـــراط
🏴@Alachiigh
❓چطور برای بچههایمان خاطرههای محرمی بسازیم؟
✔️چند ایدهٔ ساده برای فعالیت بچهها در ماه محرم
#محرم
#امام_حسین
#هیئت_مجازی
══•ஜ۩🥀۩ஜ•══
02 Vorood_Mh_Haddadian (1).mp3
9.28M
🏴🖤صلی الله علیک یا ابا عبدالله
⚜ ماتم برای شما،
از اول محرم شروع میشود
نه روز عاشورا...
آه واحسینا .....
بسیار زیبا .. التماس دعا🙏😔
محمدحسین_حدادیان🎙
#استودیویی
▪️ ویژه #اول_محرم
#هیئت_مجازی
اللهم عجل لولیک فرج 🙏🏴
🏴@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۸۵ جا مانده از وقتی یادم میاد، کربلا رفتن آرزوم بود ... حج دان
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۸۶
ساعت 10 دقیقه به ...
رسیدم خونه ...
حالم خراب بود و روانم خسته تر از تمام زندگیم ... مادر و بچه ها لباس پوشیده، آماده رفتن ...
مادر با نگرانی بهم نگاه کرد ... سر و روی آشفته ای که هرگز احدی به من ندیده بود ...
- اتفاقی افتاده؟ ... حالت خوب نیست؟ ...
چشم های پف کرده ام رمق نداشت ...
از بس گریه کرده بودم سرخ شده بود و می سوخت ...
خشک شده بود ... انگار روی سمباده پلک می زدم ... و سرم ...
نفسم بالا نمی اومد ...
- چیزیم نیست ... شما برید ... التماس دعا ...
سعید با تعجب بهم خیره شد ...
- روز عاشورا ... خونه می مونی؟ ...
نگاهم برگشت روش ... قدرتی برای حرف زدن نداشتم ...
دوباره اشک توی چشم هام دوید ... آقا ... من رو می خواد چه کار؟ ...
بغضم رو به زحمت کنترل کردم ...
دلم حرف ها برای گفتن داشت ... اما زبانم حرکت نمی کرد ...
بدون اینکه چیزی بگم رفتم سمت اتاق ...
و مادر دنبالم که چه اتفاقی افتاده ... اون جوان شوخ و خندان همیشه ... که در بدترین شرایط هم می خندید ...
بالاخره رفتن ...
حس و حال جا انداختن نداشتم ... خسته تر از این بودم که حتی لباسم رو عوض کنم ...
ساعت، هنوز 9 نشده نبود ... فضای اتاق هم داشت خفه ام می کرد ...
یه بالشت برداشتم و ولو شدم کنار حال ...
دوباره اختیار چشم هام رو از دست دادم ... بین اشک و درد خوابم برد ...
ساعت 10 دقیقه به 11 ...
گوشیم زنگ زد ... بی حس و رمق، از خواب بیدار شدم ...
از جا بلند شدم رفتم سمتش ...
شماره ناشناس بود ...
چند لحظه همین طوری به صفحه گوشی خیره شدم ... قدرت حرف زدن نداشتم ... نمی دونم چی شد؟ که جواب دادم ...
- بفرمایید ...
- کجایی مهران؟ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ...
چند لحظه مکث کردم ...
- شرمنده به جا نمیارم ... شما؟ ...
و سکوت همه جا رو پر کرد ...
- من ... ✨حسیـــن فاطمه ام✨ ...
تمام بدنم به لرزه افتاد ...
با صورتی خیس از اشک ... از خواب پریدم ...
ساعت 10 دقیقه به 11 ... صدای گوشی موبایلم بلند شد...
شماره ... ناشناس بود ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
🏴@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️هیئت مجازی |شب دوم
🏴ورود کاروان امام حسین علیه السلام به کربلا
🎙سید رضا نریمانی
#محرم
#امام_حسین
#هیئت_مجازی
══•ஜ۩🥀۩ஜ•══
🔴 ساعت ۱تا ۳ نیمه شب عملیات سم زدایی بدن در کیسه صفرا انجام میشود...
این عمل در طی یک خواب عمیق صورت میگیرد لذا باید در این ساعت حتما خواب باشید
#خواب
#سلامت
#سلامت_بمانید
🏴@Alachiigh
🌹شهیدنویدصفری🌹
📝دستنوشته ای از شهیدمدافع حرم نوید صفری:
"خداوندا شهادت را نصیب ما بفرما، خداوندا شهادت هنر مردان خداست، پس بیا و تو مرا بپذیر و ما را مرد خود کن و شهادت را برای ما قرار بده.
آه ای خدا! نمی دانم کجا و چگونه؟
در غزه، در لبنان، در سوریه، در عراق، در یمن و یا در هر کجای این عالم. مهم این است که تو مرا قبول کنی. آری تو مرا بخر و ببر. هرطور و هرکجا که دوست می داری.
من لقاء تو را دوست دارم و برای رسیدن به آن می خوام هر چه را بپذیرم. زیر دست و پای دشمنانت لگدمال شوم و جان بدهم چه بهتر. لب تشنه باشم، عریان باشم گمنام باشم چه بهتر..."
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)🌹
چه زیباست نوکر هرچه می تواند خود را شبیه اربابش کند...
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🏴@Alachiigh