eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدمحمدعلیِ پورعلی🌹 💢 از تولید و ساخت عمده شراب تا شهادت در جنگ تحمیلی! 🙏🙏👌 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
❌❌چادرسوزی بزرگ رشت 🔻تصور شما از پیشینه «حجاب» در «گیلان» چیست؟ ۱۷ دی‌ماه ۱۳۱۴ خورشیدی، «» اعلام و برای هفت سال، پوشیدن چادر و روسری در ایران ممنوع شد. برخی مقاله‌نویسان، از شرایط متفاوت گیلان و همراهی زنان و علمای منطقه با این قانون نوشته‌اند و بسیاری نیز این موضوع را درباره گیلان پذیرفته‌اند. 🔸آنچه می‌بینید بازسازی یکی از وقایع آن هفت سال است. طبق سند 82335/298 سازمان اسناد و کتابخانه ملی، در شهریور ۱۳۱۷، شهربانی گیلان از اداره حقوقی وزارت عدلیه در خصوص تکلیف چادرهای ضبط شده از ۱۴ هزار نفر استعلام کرد. سپس، اداره حقوقی نیز اجازه «» آن‌ها را صادر می‌کند! 🔹این تعداد چادر در شرایطی ضبط شده بود که در گیلان قدیم، زنان بسیار کمتر در انظار ظاهر می‌شدند. همچنین به واسطه پراکندگی منازل روستایی گیلان، امکان نظارت به حجاب زنان بسیار کمتر بود. 🔺در این اثر، هنرمند، ماجرا را از درون منزل یک که چادر از سرش کشیده شده، روایت می‌کند. اگر این قبیل سندها را در کنار کتابی مثل «وسیله العفایف یا طومار عفت» نوشته آیت‌الله نجفی جیلانی قرار دهیم مشخص می‌شود ادعای «همراهی مردم گیلان با کشف حجاب رضاخانی»، گزاره‌ای برآمده از آرزوی تاریخ‌نویسان مزبور است و اعتبار علمی ندارد؛ بلکه اندک اسنادموجود در کنار روایت‌های شفاهی، از مقاومت فرهنگی بزرگ مردم گیلان حکایت می‌کنند. تصویر: سید قباد احمدی (سید رسام) پ. ن: این تصویر در دومین جشنواره ملی رسانه‌ای بانوان حریم رسالت در گیلان رونمایی شد. @Alachiigh
کارشناسان سربه‌سجود و آیه‌خوان در IMF ⭕️این دو فرد، ظاهرا هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند. یکی ظاهرا یک حزب‌الهی تمام عیار دائم‌الذکر و نماز شب‌خوان است و دیگری، یک زن بی‌حجاب. اما.... این دو، به اتفاق هم، نسخه صندوق بین‌المللی پول برای مهار تورم در ایران را نوشته‌اند. یکی، علیرضا خزایی عضو هیئت علمی گروه اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی و پژوهشگر مرکز پژوهش‌های سازمان برنامه و بودجه دولت جمهوری اسلامی است. دیگری الیف تیور، اقتصاددان صندوق بین‌المللی پول که قبلا روی شیلی متمرکز بوده است! ▪️نسخه‌شان هم در حال اجرا توسط دولت مردمی آقای رئیسی است. حذف ارز ۴۲۰۰ و افزایش نرخ سود بانکی، بخشی از این نسخه بوده است که اجرا شده است. بخش دیگر، افزایش قیمت بنزین و دیگر حامل‌های انرژی است که در دستور کار دولت است و بحث روز کشور! در بخشی از این گزارش بر ضرورت طراحی یک استراتژی هوشمندانه برای ایجاد پذیرش عمومی در مردم برای گران‌سازی‌ها تاکید شده است. ▪️رهبر انقلاب بارها علیه صندوق بین‌المللی پول موضع علنی گرفته‌اند. در موردی فرمودند کشوری که نسخه‌های صندوق را اجرا کند، مانند مالزی یک شبه گدا می‌شود. در موردی دیگر، اجرای نسخه‌های این نهاد را از موانع پیشرفت کشور خواندند. آبان ۸۸ فرمودند: "خود این بانك جهانی و صندوق بین‌المللی هم یكی از بخشها و قطعه‌های یک پازل بزرگند. این خیلی خطرناك است كه سر رشته‌ی تحولات جهانی دست باندهای قدرت بین‌المللی باشد؛ كه امروز هست. اینها صهیونیستها و سرمایه‌دارهایند و عمدتاً هم در امریكا و در اروپایند". ✍حسین زمانی میقان @Alachiigh
🔴 ❌ادعای نادرست خبرنگار روزنامه شرق! 🔻مریم شکرانی خبرنگار روزنامه شرق در توییتی نوشته است: ✖️شاید باورتان نشود اما حکم اولیه ‎رویا حشمتی ۱۳سال و ۹ ماه حبس به خاطر بی‌حجابی بوده است که به شلاق و جریمه نقدی تبدیل شده است. ✖️اما در گزارش قوه قضائیه اعلام شده جرم رویا حشمتی بخاطر بی‌حجابی نبوده. ❌بلکه جُرم وی «اقدام سازمان‌ یافته برای ترویج بی‌حجابی در قبال دریافت پول» بود. ✖️مازیار طاطائی وکیل رویا حشمتی اعلام کرده ۴ عنوان اتهامی توسط مجتمع قضائی ارشاد برای موکلش مطرح شده که در شعبه تجدیدنظر به ۲مورد می‌رسد. ‌‌ 🔴 هر جا بوی خیانت و شایعه و سیاه نمایی به مشام میرسد نام روزنامه شرق میدرخشد. ❌خدا رو شکر تو کشور هم هیچ نهادی و هیچ مسئولی پیدا نمیشه درب این روزنامه جاسوس پرور رو تخته کنه. @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_پنجاه_و_هفت بابا تو ماشین منتظرم نشسته بود تا نشستم ، گاز ماشینو گرفت و حرکت کرد سمت
چند دقیقه گذشت تا ورقه ها رو پخش کردن خودکارمو گرفتم و شروع کردم به سیاه کردن ورقه. _ کلافه ورقه رو دادم و از کلاس زدم بیرون. همینطور که کل مدرسه رو به فحش گرفته بودم پله ها رو رد کردم انقدر حالم بد بود میخواستم داد بزنم گریه کنم. حس بد همه ی وجودمو گرفته بود از حیاط مدرسه خارج شدمو یه گوشه نشستم رو زمین. سرمو گذاشتم رو زانوم اخه اینم امتحانه؟؟ بلند گفتم چه وضعشههه کصافطای عقده ای. کسایی که دم در بودن اومدن سمتم. یکیشون گف +عه فاطمه چرا گریه میکنی؟ سرمو اورم بالا و نگاهش کردم. ساجده بود.یکی از هم کلاسیا کلافه گفتم _شما چیکار کردین امتحانو؟ خوب دادین؟ همه یه صدا گفتن +ن بابا رها داد زد ان شالله شهریور همدیگرو ملاقات میکنیم عزیزم بقیه بچه ها با حرفش زدن زیر خنده. +تو به خاطر این داری گریه میکنی جوش میزنی؟ _گریه نداره؟ +نهههه اصلا. ب درک . ول کن بابا ‌ به این فکر کن که از زندون آزاد شدیم. جیغ زد : یوهوووو . آخریش بود!!! کی فکرشو میکرد تموم شه ؟ واقعا کی فکرشو میکرد ؟؟ دستمو گرفت و از زمین بلندم کرد‌ که با شنیدن صدای بوق ماشین مامان رفتم سمتش و از بقیه بچه ها خدافظی کردم. تو دلم یه پوزخند زدم‌ از زندان آزاد شدیم؟ از امروز تازه من زندانی شدم‌ . رفتم سمت ماشین که که قیافه متعجب محمد که داشت از تو ماشین نگاهم میکرد منو تا مرز سکته برد آب دهنمو بزور فرو بردم و مشغول شدم تو دلم غر زدن. تو این همه روز اینجا نبودی که!!!! یه روز که من ... وااااای. نشستم تو ماشین و محکم درو کوبوندم. اونم که متوجه نگاه من شده بود زاویه دیدش رو عوض کرد. به مامان نگاه کردم که گفت +سلام گریه کردی؟ چیشده؟ چرا سرخ و بر افروخته ای؟ چیزی نگفتم دستم و گرفتم جلو صورتم و نفس عمیق کشیدم. مامان بدون اینکه چشم ازم برداره گفت +عه عه این و نگاه کن ! _اههه مامان ولم کن تو رو خدا وقت گیر آوردی؟ حوصله ندارم. +باز کدوم امتحانتو گند زدی داری خودکشی میکنی؟ _عربی مامان یه نچ نچی کرد و حرکت کرد سمت خونه. ____ محمد: این هوای گرم خال آدمو بد میکرد منتظر به در مدرسه زل زدم این دختره هم که همش ما رو میکاره. بی اختیار توجهم به یه سری بچه که دور یه نفر حلقه زده بودن‌ جلب شد. یه دفعه رفتن کنار و یه نفر از رو زمین پا شد و حرکت کرد سمت من. این دیگه کیه‌ به چهرش دقت کردم . فکر کنم همون دوستِ ریحانه بود. داشتم نگاش میکردم که نشست تو ماشینی که رو به روی ماشین من پارک شده بود‌ یه ۲۰۶ نوک مدادی. چشم ازش برداشتم به ساعتم نگاه کردم و مشغول ضبط ماشین شدم که یهو ریحانه پرید تو ماشین. با ی لحن عجیب گف +سلام علیکم چطوری داداش؟؟؟؟ _چه عجب تشریف اوردین شما. ممنون خوبم ولی شما بهترین انگار. +اره دیگه یه داداشِ عشق و یه همسرِ عشق تر داشته باشم بایدم خوشحال باشم دیگه. _بله. خسته نباشید واقعا. +ممنون. _میگم ریحانه. +جانم داداش؟ _هیچی +خب بگو دیگه _هیچی. +محمد میزنمتا _این رفیقت ناراحت بود فکر کنم. +کدوم _همون دیگه +عه از کجا فهمیدی؟؟ _خب دیدم داشت گریه میکرد . با ناراحتی گفت +عه حتما یه چیزی شده‌ . دستشو دراز کرد سمتم و +یه دقیقه گوشیتو بده . _چه خبره ان شالله؟ +میخوام زنگ بزنم بده بدو! _اولا اینکه این گوشیِ منه خطِ منه و شما حق نداری باهاش با دوستای مونثت تماس بگیری ثانیا اینکه این دوست شما تازه از مدرسه زد بیرون و هنوز تو راهه شما میخوای به چی زنگ بزنی؟! ثالثا اینکه صبر کن رسیدی خونه اگه خیلی نگران بودی با موبایل خودت زنگ بزن!! و رابعا اینکه از همه مهمتر برا من شر درس نکن! قربون ابجیم برم. به قیافه پر از خشمش نگاه کردم یه چشم غره ی غلیظ داد و روشو برگردوند . با لبخند گفتم _عه آقا!!! نکن روح الله بدبخت میشه باید یه عمر چشمای چپ تو رو تحمل کنه‌ ریحانه هم باهام خندید و +خیلی پررویی محمد! خیلی !! دستمو بردم سمت ضبط و ی چیزی پلی کردم تا خونه. _ ساعت نزدیکای ۶ بود و هوا رو به غروب کردن. بالاخره از سپاه دل کندم و از محسن خداحافظی کردم از پله ها اومدم پایین رفتم تو پارکینگ ، سمت ماشینم. تنها ماشینی بود که تو پارکینگ پارک بود. موتور محسن هم از دور چشمک میزد. در ماشینو با دزدگیر باز کردم و نشستم استارت زدمو روندم سمت خونه امشب قرار بود بریم خونه داداش علی . دلم واسه فرشته کوچولوش یه ذره شده بود. با دیدن داروخانه یادم اومد قرصام یه مدتیه که تموم شده کنارش پارک کردم و قرصایی که میخواستمو یه پاکت ازش گرفتم‌ . زنگ زدم به ریحانه که هم خودش حاضر شه هم بابا رو حاضر کنه. بعد چند دقیقه رسیدم دم خونه. چندتا بوق زدم که باعث شد بیان بیرون و بشینن تو ماشین. درو برای بابا باز کردم و کمک کردم که بشینه .ریحانه هم رفت پشت نشست. دوباره سر جام نشستم و بدون توقف روندم سمت خونه داداش اینا. @Alachiigh
🔴 بهترین دارو برای درمان آنفولانزا... یک استکان آب انار داخل آن دو حبه سیر را له کرده بخورید، بهترین باز کننده رگ و داروی پر قدرتی برای آنفلوآنزا می باشد. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹علی_اکبر_ابوترابی🌹 💢 آزاده ای میگفت : حاجی راضی نبود ما حتی بر علیه سربازان عراقی چیزی بگوییم و یا بخواهیم نقشه ای برای ضرب و شتم با اونها بکشیم...یه روز به حاجی ابوترابی اعتراض کردیم و گفتیم ؛ حاجی چرا واقعا نمیزاری ما کاری کنیم ...!؟ اینجوری بود شعار می‌دادیم تو جبهه که میخایم اول کربلا بعد قدس و فتح کنیم... . لبخندی میزد و میگفت : این ها هم برادر ما هستن... با این ها باهم میریم قدس و فتح میکنیم.اون روز ما تعجب کردیم از این حرف حاجی.ولی امروز تحولات منطقه و عراق مارو یاد حرف حاجی میندازه و خیلی تامل برانگیزه...!🇮🇷 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
❌🎥 نام عملیات: نابودی نظام جمهوری اسلامی ایران | هدف عملیات: نابودی کل ایران ❌اگر حزب اللهی هستید کلیپ سمت چپ و اگر گوش تون به دهان رسانه های بیگانه است کلیپ سمت راست رو ببینید. ✔️حرف هر دو یکیست @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴شرایطشو داشتی مهاجرت میکردی؟ 💢مصاحبه با مردم شمال تهران @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌نظر استاد آقامیری درمورد قاتلین سیدالشهدا: دادگاه تشکیل بدید با قوانین خودتون؛ باید دادگاه حکم بده، تو چکاره‌ای؟ مگه ولی دم هستی؟! نظر استاد درمورد حکم رؤیا حشمتی: از دست داعش داخلی آب خوش از گلوی ما پایین نرفته! آقای آقامیری! تو چکاره‌ای؟! مگه ولی‌دمِ خانم حشمتی هستی؟ @Alachiigh
❌❌ اصولگرایی یا اصول بازی؟!!! 🔹برخی افراد هستند که خود را طرفدار اصول و به اصطلاح، انقلابی و اصولگرا می دانند اما در مواقع حساس که باید پای آرمان ها، ارزش ها و دستاوردهای نظام هزینه دهند و از اعتبار خود خرج کنند، گویی لال شده اند یا به زعم خود، مصلحت اندیشی و عقلانیت دارند!!! یا اینکه نگاه انتخاباتی دارند و گمان می کنند که اگر برای دین و انقلاب وارد میدان شوند، آرای آنها ریزش پیدا می کند. نمونه آن را در فتنه کشف و بی بند و باری مشاهده کردیم. 👈 در هر صورت باید توجه کرد که هر کسی که اصول را وسیله ای برای بالا کشیدن و یا بالا نگه داشتن خود قرار داده است نامش اصولگرا نیست، بلکه اصول سوار و اصول باز است و به جای اصولگرایی مشغول اصول سواری و اصول بازی است! @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_پنجاه_وهشت چند دقیقه گذشت تا ورقه ها رو پخش کردن خودکارمو گرفتم و شروع کردم به سیاه
"فاطمه " فردا دهم تیر مهمترین روز زندگیم بود این همه سال درس خونده بودم تا برسم به اینجا. انقدر این مدت سختی کشیده بودم که از زندگی؛ خوبی؛خوشی و شادی سیر شدم واقعا دیگه چیزی برام اهمیت نداشت مامان اینا بعد از افطار آوردنم بیرون تا به قول خودشون روحیه ام باز بشه. ولی نمیدونستن انقدر خسته ام که بیرون رفتن هم هیچ فایده ای نداره. شیشه رو آوردم پایین تا باد به صورتم بخوره خیلی وزن کم کرده بودم و زیر چشام گود افتاده بود اصرار میکردن روزه نگیرم ولی به حرفشون گوش نمیکردم یکم که دور زدیم خسته شدم بهشون گفتم برگردیم . دیگه مطمئن شدم افسردگی گرفتم. رفتیم خونه تصمیم گرفتم تا فردا دیگه طرف کتابام نرم چون هرچی که بلد بودم‌و یادم میرفت . کارت ورود به جلسه ، سنجاق قفلی؛کارت ملی ؛شناسنامه و چندتا مداد و پاکن برداشتم و گذاشتم رو میز پسته وکشمش رو از تو کشوم برداشتم چندتاشو که خوردم خوابیدم رو تختم هرچقدر پهلو عوض کردم و آیت الکرسی و حمد و توحید خوندم فایده ای نداشت . بدترین شب زندگیم بود انگار یکی داشت مچالم میکرد. سرم و با دستام فشردم دلم میخواست از شدت کلافگی جیغ بزنم هرکاری کردم بخوابم نتونستم . انقدر تو همون حالت موندم که صدای اذان به گوشم خورد پاشدم رفتم سمت دستشویی و بعد از اینکه وضو گرفتم نماز خوندم و دعا کردم لباسام رو از تو کمد برداشتم طول و عرض اتاقم رو با قدم هام شمردم تا هوا روشن شه . رفتم سمت آشپزخونه و کامل ترین صبحانه ی زندگیم رو خوردم. مامان واسم عدسی درست کرده بود حس کردم انرژی گرفتم . مامان و بابا هم حاضر شدن و با توکل بر خدا حرکت کردیم سمت سالن آزمون. با نگاه مضطربم نوشته های تو خیابونو دونه دونه رد میکردم. حس میکردم نفسام منظم نیست. واقعا هم نبود . ترس و اضطراب و بغض وجودمو گرفته بود. پشت هم نفسای عمیق میکشیدم تا جریان خونم عادی بشه. بالاخره این خیابون هولناک به پایان رسید. بابا نزدیک دانشگاه نگه داشت پیاده شدم. برام آرزوی موفقیت کردن و رفتم داخل جو واقعا استرس زا بود مادر و پدرایی که به بچه هاشون انرژی میدادن به چشم میخوردن. کارت ورود به جلسه و کارت ملی ام رو گرفتم تو دستام. شماره صندلیم و با هر زوری که شد پیدا کردم و نشستم کارت ورود به جلسه رو متصل کردم به مقنعه ام. نفهمیدم چقدر گذشت که دفترچه سوالای عمومی وپخش کردن یه خورده گذشت یه چیزایی پشت میکروفون گفتن که با دقت گوش دادم‌ بعد چند دقیقه گفتن که میتونیم شروع کنیم خم شدم و دفترچه رو از رو زمین برداشتم نگاه به ساعت انداختم و وقتم رو کنترل کردم یه آیت الکرسی خوندم و شروع کردم اضطرابم کمتر شده بود خداروشکر سوالای عمومی رو خیلی خوب زدم و ۶ دقیقه وقت اضافه هم آوردم براش یه بار دیگه چک کردم سوالایی رو که شک داشتم. دفترچه رو از ما گرفتن و دفترچه ی تخصصی رو پخش کردن. یه زمان کوچولو دادن برای تنفس. دوباره تنظیم وقت کردم . تا گفتن شروع کنید دفترچه رو برداشتم . خیلی از سوالا رو شک داشتم استرسم دوباره برگشت و دستام میلرزید به هزار زحمتی که بود سوالا رو زدم. داشتم سکته میکردم از ترس و اضطراب در گیر سوال هایی بودم که بی جواب مونده بودن نفهمیدم اصلا چیشد که گفتن تمام . با بهت سرمو آوردم بالا . آقایی که پاسخ نامه رو جمع میکرد هر لحظه بهم نزدیک تر میشد. گفتم تا به من برسه شاید بتونم یه سوال دیگه رو جواب بدم مشغولش شدم که چهره جدی و اخمالودش رو دیدم که با صدای مردونه ی بمی گفت : وقت تمومه به ذهنم هم خطور نمیکرد که انقدر زود وقتمون تموم شه . سرگیجه گرفته بودم . دستم رو روی صندلی ها گرفتم و رفتم بیرون مامان و بابا که منتظر ایستاده بودن با دیدنم اومدن سمتم بدون‌اینکه چیزی بپرسن راجع به آزمون تا ماشین با لبخند همراهیم کردن. نشستیم تو ماشین بی اراده گریم گرفت نمیدونستم دلیلشو خوشحال بودم یا ناراحت ...! فقط تا جایی که میتونستم اشک ریختم احساس کردم بدنم میلرزه همینجور بی صدا اشک‌میریختم. رسیدیم خونه از ماشین پیاده شدم و رفتم تو اتاقم. پتومو پیچیدم دور خودم دندونام بهم میخورد حس میکردم دارم میسوزم ولی نمیدونستم چرا سردمه. چشام سیاهی رفت و دیگه متوجه چیزی نشدم. با صداهای اطرافم چشمامو باز کردم تار میدید یه تصویر محوی از مامانم رو دیدم چند بار پلک زدم که شاید بهتر ببینم ولی فایده ای نداشت دوباره پلکای داغ و سنگینم رو روهم فشردم و باز کردم. به سقف سفید بالای سرم خیره شدم سرم و چرخوندم دیگه چشمام تار نمیدید یه سرم بالای سرم دیدم وقتی با دقت بیشتری به اطراف نگاه کردم متوجه شدم که تو بیمارستانم یه پرستاری اومد تواتاقم و با سرنگ یه مایعی و تو سرمم خالی کرد. چشمای بازم رو که دید گفت : چه عجب بیدارشدی؟ شوهرت دق کرد که دختر جون. نفهمیدم چی میگه!شوهرم کیه ؟اصلا اینجا چیکار میکنم . @Alachiigh
🔴 هیچگاه جلوی عطسه خود را نگیرید... با این کار شما ممکن است به پرده دیافراگم، اعصاب و رگهای چشم، پرده گوش و رگهای خونی مغز خود صدمه بزنید! @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید اکبر ملکشاهی🌹 ✍شهید در قسمتی از وصیت نامه خود این چنین نگاشته است: خدایا مرا به عنوان کوچکترین سرباز در صف جان برکفان امام زمان قرار بده، وشما را به خدا و به اولیای خدا قسم میدهم که پشتیبان ولایت فقیه باشید. و شما فرزندانم را به انجام فرایض دینی و قرار داشتن در راه راست و در خط ولایت فقیه سفارش می کنم. و با طلب حلالیت نمودن از همه به خصوص خانواده و فامیل و بستگان و حتی آشنایان و بعد با اعلام حلال کردن همه کسان. و در پایان با کلمه( الاحقر الاحقرین )آخرین متن دست نویس خود را به پایان رسانده . ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دنیا دارد بیدار میشود! 🔻بیدارتر از ما، بیدارتر از حکام عرب ✖️سیل عظیم جمعیت در کپنهاگن، پایتخت دانمارک! ❌ بی سابقه است ⁉️اما اینجا در دانشگاه باید به دانشجو ۱۹ ساله متاثر از شبکه های اجتماعی بفهمانیم و اثبات کنیم که تو تنها کشور حامی نیستی و دنیا از آن رژیم متنفر است! @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: ایجاد دوقطبی در جامعه از اهداف دشمن و مخالفان ملت ایران است @Alachiigh