❌جلوی سرفه رانگیرید❗️
سرفه باتحریک ریههاایجادشده و واکنشی برای مراقبت ازسیستم تنفسی است اگرسرفه نکنید مسیرهای تنفسی وخوراکیهایی که درون حلق هستندبه سمت ریه رفته وموجب عفونت میشود
#سرفه
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹 شهید مصطفی احمدی روشن 🌹
اذان گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز.
مصطفی هنوز نیامده بود. برگشتم
مثل همیشه کله اش را کرده بود داخل جا مهری و مهرها رو زیر و رو می کرد.
فوت کرد و یکی را داد دستم.
گفتم«این چیه؟»
بشکن زد، گفت: «مهر کربلاست. بگیر حالشو ببر!
خیلی وقت ها روی مهرها ننوشته تربت کربلا.
گفتم «از کجا فهمیدی مهر کربلاست؟»
گفت «مهر کربلا از قیافش پیداست.....
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
10.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 حسرت!
حالا که خیلی ها برای نشستن بر صندلی ریاست جمهوری به میدان آمده اند لازم است این فیلم ها پخش شود تا بدانیم مطلوب جامعه ایرانی چه شخصیتی دارد!
👆❌این فیلم را ببینید
#انتخابات۱۴۰۳
@Alachiigh
10.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 حسرت!
حالا که خیلی ها برای نشستن بر صندلی ریاست جمهوری به میدان آمده اند لازم است این فیلم ها پخش شود تا بدانیم مطلوب جامعه ایرانی چه شخصیتی دارد!
👆❌این فیلم را ببینید
#انتخابات۱۴۰۳
@Alachiigh
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴تاکید میکنم ببینید👆🔴
❌🎥 حجت الاسلام نبویان نماینده مجلس: دولت روحانی به آمریکا تعهد داد و لاریجانی در مجلس تصویب کرد شهید سلیمانی را تحویل دهند.
❌❌ از برکات شهادت شهید رییسی است تا مجدد خیانتهای این قوم بدتر از مغول را بازخوانی کنیم!⭕️⭕️
#روحانی_نما
#یکی_مثل_رئیسی
@Alachiigh
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴❌🎥 چه کسی زورش به اینها میرسد؟
دکتر سید #یاسر_جبرائیلی :میگوئیم چرا شرکتهای فولادی و پتروشیمی که #مالکان_انحصاری_ارز هستند، مرتب ارز را گران و زندگی را بر مردم سخت میکنند؟
میگویند هیچ دولتی زورش به اینها نرسیده است! بسیار خب!...
موضوع انتخابات این باشد که چه کسی زورش به اینها میرسد...
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۱۷و۱۸ معصومه با اشاره دستش گفت "بردیا کو؟" سوگند گاز گنده ای به سیبش زدو با
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۱۹
میدونستم همچین چیزو تحویلم میده پس سعی کردم خودمو ناراحت و کمی بهت زده نشون بدم...
زمزمه وار گفتم
_وای فاطمه جون این چه حرفیه اخه!! بخدا قصدم کمک بهت بود!
و بعد با ناراحتی تصنعی سرمو پایین انداختمو به سمت الا چیق راه افتادم.
دختره ی روانی سر من داد میزنه! حیف که کارم گیرته...وگرنه حسابتو میذاشتم کف دستت!
وارد الاچیق شدمو کنار پریا نشستم.
پریا _زده تو برجکت حسابیا!
_به وقتش جبران میکنم...نگراننباش! خاله هدی کو؟
پریا خندیدو گفت
_نبودی ببینی چی شد که!!! بنده خدا سرخ شده بود حسابی! با اقا هادی و خانومشون رفتن خونه! اخه فاطمه بهش گفت خاله خان باجیاتو بزار کنار و فضولی تو رابطه منو علیو هم بزار کنار!
سوگند کنارم نشستو زمزمه کرد
_برو بچ! قاطی پاتی داره میاد!
نگاهشو دنبال کردم که دیدم منظورش از قاطی پاتی فاطمست!
سریع خودمو ناراحت نشون دادمو دلخور خیره اش شدم.
وقتی متوجه من شد سرمو پایین انداختم که مثلا نمی خوام بفهمه دید میزدمش!
سوگند پچ زد
_عجب جونوری هستی تو دیگه!
زیر لب غریدم
_بعدا جوابتو میدم!
فاطمه مقابلم نشستو دستامو گرفت
ایول نقشم داره خوب میگیره!
خودمو ناراحت و البته متعجب کردمو اروم سرمو بلند کردمو خیره نگاش کردم!
سرشو پایین انداختو گفت
_ببخشید دریا جون ! نمی خواستم ناراحتت کنم!
اره جون عمت!
نمی خواستی و زدی شستیمون با تفات ...
خدا به داد موقعی برسه که از عمد بخوای ناراحتم کنی!
سکوتمو که دید ادامه داد
_می بخشی منو؟!
( با لحنی فوق العاده چندشو لوس ادامه داد)
_قول میدم علوش خوبی واشه خونوادتون باشم عجیجم!
سوگند که داشت به حرفاش گوش میداد با این جملش گفت
_هن؟! چی چی؟ علووش؟!
و بعد چهرشو در هم کردو گفت
سوگند_ ضحی که ۵ سالشه این مدلی حرف نمی زنه! سن زن اول نوحو داری و مثلا مثل بچه ها میحرفی؟ اگر مشکل تکلم داری میتونم واست یه دوره فشرده کلاس بزارما...اصلا تعارف نکن!!
بعد اروم زمزمه کرد
_علوش؟!! واشه؟!!! معتادا هم این مدلی نمی حرفن!
فاطمه کارد میزدی خونش در نمی اومد!
خوشم اومد سوگند به جای من تلافی کرد!
سریع گفتم
_فاطمه جان سوگند شوخی میکنه ..یه وقت به دل نگیریا!!!
سوگند همون طور که خیار میخورد گفت
_اره بابا!!راسی قاطی پاتی .. چیزه .. ینی فاطی جون اگر خواستی خشک شی برو زیر افتاب بشین! اینجا خشک نمی میشی!
فاطمه ایشی کردو رفت پیش علی
پریا_اِوا!!! این چرا رفت تو حلق پسرا!!!
سرمو انداختم پایینو ریز خندیدم
اروم به سوگند گفتم
_فدایی داری سوگند!
سوگند _چاکریم!
خاله پریچهر نگاهی به فاطمه کردو رو به بردیا و حسین گفت
_ پسرا بیاین اینطرف بشینین تا فاطمه خانم معذب نباشن خدایی نکرده!!!!
#ادامه دارد...
#نویسنده_رز
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۱۹ میدونستم همچین چیزو تحویلم میده پس سعی کردم خودمو ناراحت و کمی بهت زده نشو
#فراموشت_نمیکنم
#قسمت۲۰و۲۱
پریا اروم گفت
_ایول مامان خودم... توهم مثل سوگند شستیش که!
حسین و بردیا بلند شدنو کنار ما نشستن بردیا اشاره کرد جامو با سوگند عوض کنم تا جفتشون معذب نباشن.
تا کنارش نشستم حسین گفت
حسین_ خواهر زاده جغله ی ما چطوره!
_حسین به جان خودم پا میشم جوری میگیرم میزنمت که بنیاد جانبازان ماهانه حقوق بده بهت!
بردیا قهقه زدو گفت
_حسین داداش! خوردی؟! حالا هستشو تف کن!
سوگند گفت
_ایول دریا!
حسین مظلوم گفت
_چند نفر به یه نفر؟؟ مظلوم گیر اوردین؟؟
پریا خنده ی ارومی کرد و گفت
_اقا حسین یکی شما مظلومی یکی هم خدا بیامرز هیتلر!
سوگند خندیدو گفت
_سروان پویا! میبینم که بدخواه زیاد دارین!
حسین خندیدو گفت
_ادم محبوب بدخواه زیاد داره!
پارسا هم همونطور که ضحی بغلش بود کنار حسین نشستو گفت
¬¬_داداش شنیدی میگن طرف هیچ کس محلش نمی زاره میگه
بدخواه زیاد دارم؟!
سوگند پقی زد زیر خنده...و با خنده ی اون خنده ی هممون بلند شد!
علی بلند گفت
_میخواستین فاطمه معذب نباشه...یا تحمل منو نامزدم واستون سخته؟!
معصومه از جاش بلند شدو با لبخند دست فاطمه رو گرفت و با هم به سمت ما اومدن..
علی هم نفس عمیقی کشید بعد از چند دقیقه بهمون ملحق شد.
حسین _علی واسمون جریان اشناییتو با فاطمه خانم نمی گی؟!
فاطمه به جای حسین گفت
_همکاریم....اونجا از هم خوشمون اومد؟!
کمی بهت توچهره علی پیدا شد ولی سریع خودشو جمع جور کرد.
پس قاطی پاتی خانم اصل ماجرا رو نگفت.
با لبخند یه دستی زدمو گفت
_وااا...فاطمه جان علی ک یه چیز متفاوت با گفته شما واسم تعریف کرد!
همه نگاهشونو به من دوختن ک گفتم
_راستش علی به من گفته بود که..
پرید میون حرفمو گفت
_حالا چه فرقی می کنه! مهم اینه که الان با همیم!
سوگند شیطون نگاهی به فاطمه کردو گفت
_نکنه تو خواستگاری کردی ؟؟؟ وای چقد مسخره!!
حسین_وا خب علی توضیح بده دیگه
علی کمی هول شد.
اَه اَه این علی چرا انقد زن زلیل شده!اییش!
علی_ راستش دو ماه پیش که فاطمه جان منتقل شد...
(یه وجه تشابه با قاتل...بگو داداشم...بگو تا حسابی زن داداشمو بشناسم)
علی_به پایگاه ما! از شهرستان انتقالی گرفته بود..یه روز ازم خواست که براش یه خونه پیدا کنم واسه مدتی ک اینجاست!
(به به...دومیو هم پیدا کردم)
علی_ گفتم میتونی همخونه خواهرم بشی! اول موافقت کرد ولی بعدش منصرف شدو گفت خونه فامیلشون مستقر شده...
(لابد فامیلشون همون خونواده مقتوله! )
علی_خیلی ناراحت شدم که خونه ما نمی تونه بمونه! از اونجا بود که فهمیدم دلمو بهش باختم!
فردا بلاخره میفهمم این قاطی پاتی خانم چیکارست!
ایول علی خوب امار دادی!
ولی خاک تو سرت!
اخه داستان عشقی بهتر از این نتونستی گیر بیاری!!
میگفتی خودم یادت میدادم!
حسینو بردیا حسابی تو فکر بودن سوگندم زل زده بود به من!
فاطمه مشکوک نگاهشو چرخوندو گفت
_چیزی شده؟
سوگند سریع خودشو جمع و جور کردو گفت
_اره
فاطمه _چی؟
سوگند پوکر نگاهش کردو گفت
_داستان عشقی بهتر از این نتونستین بسازین؟
ایول سوگند...خب ازم تغییر بحثو یاد گرفتی! ایول!
#ادامه دارد...
#نویسنده_رز
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
11.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 #کلیپ | مکتب امام خمینی علیه الرحمه
🍃🌹🍃
✅ ای مستضعفین جهان برخیزید و در مقابل ابرقدرت ها بایستید!
#ثامن40
#انتخابات_1403
🌹شهید حاج قباد شمس الدینی🌹
🔴من گوسفند دارم، حقوق نمیخواهم، حقوق مرا بدهید به افراد ندار و بی سرپرست
🔹در وصیت نامهاش نوشته بود: «من چندتا گوسفند به اندازه ای که بچه هایم شکمشان را سیر کنند دارم، حقوق مرا بدهید به افراد و ندار و بی سرپرست.»
🔸فرماندهان برای متقاعد شدنش گفته بودند که این حقوق ناچیز؛ حق خودش و فرزندانش است.
📌در جواب نوشت: «امام علی سلام الله علیه که افراد را به جنگ دعوت میکرد، یکی میگفت محصولم، یکی میگفت زن و بچهام و... با این توجیهات علی رو تنها گذاشتن ایران کوفه نیست!»
➕و به فرزندانش گفت: شاید بعد من سپاه نتوانست به شما کمک کنه، که با نداری بسازید از اولاد امام حسین عزیزتر نیستید که این همه مصیبت کشیدند.
💐 شهیدی که حاج قاسم او را حبیب ابن مظاهر لشکر ثارالله نامیده بود
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh