🌹شهید_غلامرضا_تنها🌹
♦️سجده_بر_آب
در عملیات کربلا سه، وقتی دچار مد و امواج متلاطم آب شده بودیم، نگران و متحیر، ستون در حال حرکت در آب را کنترل میکردم. وقتی دیدم که یکی از بچهها سرش را بدون حرکت در آب قرار داده است، بیشتر نگران شدم. شانه ایشان را گرفتم و تکان دادم، سرش را بلند کرد و با نگرانی و تعجب پرسیدم: چی شده؟ چرا تکان نمیخوری؟
خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت: مشغول نماز شب بودم و ضمناً با طناب متصل به ستون، بقیه را همراهی میکردم. اطمینان و آرامش خاطر بسیجی «شهید غلامرضا(اکبر) تنها» زبانم را بند آورده بود
گفتم: «اشکالی نداره، ادامه بده! التماس دعا»
صبح روز بعد، روی سکوی الامیه اولین شهیدی بود که به دیدار معشوق نایل آمد.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉💞♥️🌺🎉
🙏السلام علیکم یا اهل بیت نبوه♥️
💐اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💐
💐کانال آلاچیق، اتمام ماه صفر و فرا رسیدن ماه شادی و سرور اهلبیت علیهمالسلام ،
ماه شریف و پر خیر و برکت «ربیعالاول» را به ساحت مقدس امام زمان(عج) و شما دوستان عزیز تبریک و تهنیت عرض میکند...
✅🎥♦️#نماهنگ زیبا، بمناسبت حلول ماه ربیع الاول
#تولید_محتوای
#ربیع_الاول
@Alachiigh
May 11
❌❌❌عکس بالا را با دو عکس پایین مقایسه کنید
حال دلتان را به عنوان یک انسان نسبت به این عکسها بپرسید...
و روایت زیر را بخوانید 👇
امام علی علیهالسلام:
«خانه را شرافتى است. شرافت خانه به وسعت حياط و همنشينان خوب است. و خانه را بركتى است، بركت خانه جايگاه خوب آن، وسعت محوطه آن و همسايگان خوب آن است»
حالا به این آمار توجه کنید👇
تقریباً ۷۰ درصد از سطح زمین پوشیده از آب است و حدود ۳۰ درصد زمین خشک، از این ۳۰ درصد، حدود ۱۵ درصد توسط انسان در مصارف سکونت و زیرساختهای شهری و روستایی، صنعت و کشاورزی استفاده شده است.
تقریباً 1-3 درصد برای سکونت، 10-12 درصد برای کشاورزی و 1-2 درصد برای صنعت و زیرساختها استفاده میشود.
📌منابع:
_ World Bank - Urbanization Da
_ FAO (Food and Agriculture Organization) - The State of the World's Land and Water Resources for Food and Agriculture (SOLAW)
_ UN Habitat - World Cities Report
حالا به این سوال برای خود پاسخ دهید👇
علت تلاش برای قرار دادن انسانها در خانههای قوطی کبریتی چیست❓
جز جداسازی انسان از ارتباطات انسانی خانوادگی و عاطفی گسترده برای ساخت برده های کارگر نظام سرمایهداری⁉️
در SDGs نام جذابی هم برای زمان برده شدنمان انتخاب کردهاند «شهروند جهانی»
موجودی خالی از عواطف انسانی، روابط گسترده، عقاید، ملیت و هر آنچه به انسانیت انسان مربوط است!
🔻برای درک بهتر توضیحات بالا، تماشای فیلمهای زیر توصیه میشود:
The Matrix
They Live
In Time
The signal
The Invasion
✍️ #م_طالبی
#مسکن۲۵متری😕
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️👆🎥 این ویدیو از ربات دستیار جراح را که دانشجویان دانشگاه امیرکبیر ساختهاند را ببینید و به جوانان وطن افتخار کنید
#جوان_ایرانی
#ربات_دستیار_جراح
@Alachiigh
⭕️⭕️نوش جونه دکتر پزشکیان!!
ولی درد این جاست اصلاح طلبا از خوردن رییس جمهور تو پیاده روی زائران #امام_رضا هم دارن رزومه و دستاورد میسازن!!
ولی اگه شهید رییسی به کارمندش حین خدمت بگه به شما ناهار دادن، دیگه تو تمسخر کردن ومزه پروندن یقه جررر میدن!
#رئیسی_عزیز
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#دختر_شینا #رمان #قسمت_پنجاه_پنج پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سن
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_پنجاه_شش
گفتم: «نترس، طوری نیست. هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود. چیزی نشده. حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست.»
گفت: «قدم! خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد. تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم.»
دوباره همان حالت سراغم آمد؛ بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی. آمد دستم را گرفت و تکانم داد. «قدم! قدم! قدم جان! چشم هایت را باز کن. حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم! قدم! قدم جان!»
نیمه های همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم. صمد سمیه را بغل کرده بود. روی پایش بند نبود. می خندید و می گفت: «این یکی دیگر شبیه خودم است. خوشگل و بانمک.»
مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند. شینا تازه سکته کرده بود و نمی توانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید. خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند، هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم. خواهرم را صدا زدم و گفتم: «برایم یک لیوان چای بیاور.»
چای را که آورد، در گوشش گفتم: «صمد نیست؟!»
خندید و گفت: «نه. تو که خواب بودی، خبر دادند خانم آقا ستار هم دردش گرفته. آقا صمد رفت ببردش بیمارستان.»
شب با یک جعبه شیرینی آمد و گفت: «خدا به ستار هم یک سمیه داد.»
چند کیلویی هم انار خریده بود. رفت و چند تا انار دانه کرد و توی کاسه ای ریخت و آمد نشست کنارم و گفت: «الحمدلله، این بار خوش قول بودم. البته دخترمان خوب دختری بود. اگر فردا به دنیا می آمد، این بار هم بدقول می شدم.»
کاسة انار را داد دستم و گفت: «بگیر بخور، برایت خوب است.»
کاسه را از دستش نگرفتم. گفت: «چیه، ناراحتی؟! بخور برای تو دانه کردم.»
کاسه را از دستش گرفتم و گفتم: «به این زودی می خواهی بروی؟!»
گفت: «مجبورم. تلفن زده اند. باید بروم.»
گفتم: «نمی شود نروی؟! بمان. دلم می خواهد این بار اقلاً یک ماهی پیشم باشی.»
خندید و سوتی زد و گفت: «او... وَه... یک ماه!»
گفتم: «صمد! جانِ من بمان.»
گفت: «قولت یادت رفته. دفعة قبل چی گفتی؟!»
گفتم: «نه، یادم نرفته. برو. من حرفی ندارم؛ اما اقلاً این بار یک هفته ای بمان.»
رفت توی فکر. انگشتش را لای کوک های لحاف انداخته بود و نخ را می کشید گفت: «نمی شود. دوست دارم بمانم؛ اما بچه هایم را چه کنم؟! مادرهایشان به امید من بچه هایشان را فرستاده اند جبهه. انصاف نیست آن ها را همین طوری رها کنم و بیایم اینجا بیکار بنشینم.»
التماس کردم: «صمد جان! بیکار نیستی. پیش من و بچه هایت هستی. بمان.»
سرش را انداخت پایین و باز کوک های لحاف را کشید. تلویزیون روشن بود. داشت صحنه های جنگ را نشان می داد؛ خانه های ویران شده، زن ها و بچه های آواره. سمیه از خواب بیدار شد. گریه کرد. صمد بغلش کرد و داد دستم تا شیرش بدهم.
سمیه که شروع کرد به شیر خوردن، صمد زل زد به سمیه و یک دفعه دیدم همین طور اشک هایش سرازیر شد روی صورتش. گفتم: «پس چی شد...؟!»
سرش را برگرداند طرف دیوار و گفت: «آن اوایل جنگ، یک وقت دیدم صدای گریة بچه ای می آید. چند نفری همه جا را گشتیم تا به خانة مخروبه ای رسیدیم. بمب ویرانش کرده بود. صدای بچه از آن خانه می آمد. رفتیم تو. دیدیم مادری بچة قنداقه اش را بغل کرده و در حال شیر دادنش بوده که به شهادت رسیده. بچه هنوز داشت به سینة مادرش مک می زد. اما چون شیری نمی آمد، گریه می کرد.»
👇👇
آلاچیق 🏡
#دختر_شینا #رمان #قسمت_پنجاه_شش گفتم: «نترس، طوری نیست. هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود. چیزی
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_پنجاه_هفت
از این حرفش خیلی ناراحت شدم. گفت: «حالا ببین تو چه آسوده بچه ات را شیر می دهی. باید خدا را هزار مرتبه شکر کنی.»
گفتم: «خدا را شکر که تو پیش منی. سایه ات بالای سر من و بچه هاست.»
کاسة انار را گرفت دستش و قاشق قاشق خودش گذاشت دهانم و گفت: «قدم! الهی اجرت با حضرت زهرا. الهی اجرت با امام حسین. کاری که تو می کنی، از جنگیدن من سخت تر است. می دانم. حلالم کن.»
هنوز انارها توی دهانم بود که صدای بوق ماشینی از توی کوچه آمد. بعد هم صدای زنگ توی راهرو پیچید. بلند شد. لباس هایش را پوشید، گفت: «دنبال من آمده اند، باید بروم.»
انارها توی گلویم گیر کرده بود. هر کاری می کردم، پایین نمی رفت. آمد پیشانی ام را بوسید و گفت: «زود برمی گردم. نگران نباش.»
صبح زود با صدای سمیه از خواب بیدار شدم. گرسنه اش بود. باید شیرش می دادم. تا بلند شدم و توی رختخواب نشستم، سمیه خوابش برد. از پشت پنجره آسمان را می دیدم که هنوز تاریک است. به ساعت نگاه کردم، پنج و نیم بود. بلند شدم، وضو گرفتم که دوباره صدای گریه سمیه بلند شد. بغلش کردم و شیرش دادم. مهدی کنارم خوابیده بود و خدیجه و معصومه هم کمی آن طرف تر کنار هم خوابیده بودند. دلم برایشان سوخت. چه معصومانه و مظلومانه خوابیده بودند. طفلی ها بچه های خوب و ساکتی بودند. از صبح تا شب توی خانه بودند. بازی و سرگرمی شان این بود که از این اتاق به آن اتاق بروند. دنبال هم بدوند. بازی کنند و تلویزیون نگاه کنند. روزها و شب ها را این طور می گذراندند. یک لحظه دلم خواست زودتر هوا روشن شود. دست بچه ها را بگیرم و تا سر خیابان ببرمشان، چیزی برایشان بخرم، بلکه دلشان باز شود. اما سمیه را چه کار می کردم. بچة چهل روزه را که نمی شد توی این سرما بیرون برد. سمیه به سینه ام مک می زد و با ولع شیر می خورد. دستی روی سرش کشیدم و گفتم: «طفلک معصوم من، چقدر گرسنه ای.»
صدای در آمد. انگار کسی پشت در اتاق بود. سینه ام را به زور از دهان سمیه بیرون کشیدم. سمیه زد زیر گریه. با ترس و لرز و بی سر و صدا رفتم توی راه پله. گفتم: «کیه... کیه؟!»
صدایی نیامد. فکر کردم شاید گربه است. سمیه با گریه اش خانه را روی سرش گذاشته بود.
پشت در، میزی گذاشته بودم. رفتم پشت در و گفتم: «کیه؟!» کسی داشت کلید را توی قفل می چرخاند. صمد بود، گفت: «منم. باز کن.»
با خوشحالی میز را کنار کشیدم و در را باز کردم.
خندید و گفت: «پس چه کار کرده ای؟! چرا در باز نمی شود.»
چشمش که به میز افتاد، گفت: «ای ترسو!»
دستش را دراز کرد طرفم و گفت: «سلام. خوبی؟!»
صورتش را آورد نزدیک که یک دفعه مهدی و خدیجه و معصومه که از سر و صدای سمیه از خواب بیدار شده بودند، دویدند جلوی در. هر دو چند قدم عقب رفتیم. بچه ها با شادی از سر و کول صمد بالا می رفتند. صمد همان طور که بچه ها را می بوسید به من نگاه می کرد، می گفت: «تو خوبی؟! بهتری؟! حالت خوب شده؟!»
خندیدم و گفتم: «خوبِ خوبم. تو چطوری؟!»
مهدی بغلش بود و معصومه هم از یونیفرمش بالا می کشید. گفت: «زود باشید. باید برویم. ماشین آورده ام.»
با تعجب پرسیدم: «کجا؟!»
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 درمان معده درد ...
عسل را با آب گرم میل کنید و برای درمان ترش کردن معده هر روز ناشتا یک قاشق چایخوری عسل بخورید.
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏صَلَی اللهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ♥️🤚
اونی که یه دنیا دلتنگه منم
فکر نکن اهل گلایه کردنم
#محمدحسین_پویانفر🎙
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@Alachiigh
🌹شهیده_فائزه_رحیمی🌹
خواهرم در عرصه های جهادی مختلف بسیار فعال بود. فائزه همیشه الگوی زندگی من بود...
او مسافرتهای جهادی زیادی رفته بود و اصلا فکر نمی کردیم که او در سفرش به کرمان شهید شود.
اولین سالی بود که فائزه در مراسم حاج قاسم شرکت می کرد و خیلی ذوق و شوق داشت. از ابتدای ترم جدید دانشگاهش درنظر داشت که طوری برنامه ریزی کند که به مسافرت کرمانش برسد؛ حتی در راه هم برای امتحان روز یکشنبه اش درس می خواند...
فائزه اتاقش پر از عکسهای رهبر انقلاب، حاج قاسم سلیمانی و شهید ابراهیم هادی بود. من از دوستانش شنیدم که هر هفته سر مزار شهدا می رفت و از آنان تقاضای شهادت می کرد...
راوی: خواهر شهید
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
💥پویش جمعیت و فرزند آوری
💥اهمیت فرزندآوری در روایات اسلامی
✨️شامل تولید محتوا
✨️عکس نوشته
✨️کلیپ
✨️فیلم کوتاه
♦️زمان ارسال آثار تا تاریخ ۳۰ شهریور
♦️به بهترین آثار هدایایی به رسم یاد بود اهدا می شود .
💥آثار خودرا به نشانی زیر ارسال کنید :
@Shsadat313
https://eitaa.com/Shsadat313
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زهرا_س
#جمعیت
#فرزند_آوری
♻️
❌دستمزد کارگر و کارمند نباید زیاد شود تا حقوق یک نفر کفاف خرج خانواده را ندهد
❌برق و گاز خانگی باید قطع شود تا برق و گاز کارخانهها قطع نشود
❌مسکن باید ۲۵ متر باشد تا هیچ زنی تحمل ماندن در خانه را نداشته باشد
❌همهی اینها برای استخراج طلای پنهان(زنان) از خانهها و تبدیل آنها به کارگر مفت و ارزان در کارخانههاست❗️
🖋 حسن عباسی
#گفتمان
#اقتصاد
#طلای_پنهان
#کارگر_ارزان
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لطفاً_ببینید 👆👆
❌♨️تفاوت فهم و شعور یک #هنرمند_متعهد با یک آرتیست بیتعهد!
#داریوش_ارجمند
#جواد_هاشمی
✍هنر آن چیزی است که از درون میجوشد، به بیرون میآید؛ نه برای تحریک هر احساسی از هر کس و به هر قیمتی؛ بلکه برای تأثیر به منظوری والا؛ هنر همان مهرورزی و تربیت یک فرزند توسط مادر برای یک جامعه است!
هنر خوب آن است که با ارزشها و معیارهای انسان در تضاد نباشد، با روح او سازگار باشد و برای مقصودی خوب خرج شده باشد؛ به شرط اینکه برای رسیدن به مقصود پا روی ارزشها گذاشته نشود.
#سلبریتی
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh
🌹شهید_محمود_رادمهر🌹
یک بار از من پرسید: چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میمانی؟
گفتم: از همان ابتدای زمانی که حقوقم را میگیرم؛ منتظرم که موعد بعدی پرداخت حقوق کی میرسه!
آهی از سر حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را که به خاطر مال دنیا و دنیا می کشند، کمی از آن را برای #امام_زمان(عج) می کشیدند ایشان تا حالا ظهور کرده بودند، امام منتظر ندارد
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
⭕️ مراقب دلسردی ملت مسلمان باشید
«نباید برای رضایت چند لیبرال خود فروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیدهها به گونهای غلط عمل کنیم که حزب الله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولیاش عدول میکند.»(صحیفه امام خمینی ره، ج ۲۱، ص ۲۸۴)
✍ آن کسی که این #انقلاب شکوهمند را به پا کرد، ملت مسلمان ایران بود؛ و حال آن کسی که باید حافظ این انقلاب باشد و در راه اهداف والای آن از جان و مال خود هزینه کند، باز همین ملت مسلمان است.
❌ یک خطر مهم برای جمهوری اسلامی این است که ملت احساس کند حکومت از مواضع اصولی خود که پایبندی به #اسلام است، کوتاه آمده است! آنچه که باعث شکست خواهد بود، دلسردی مردم است نه دلسردی چند #غربزده؛ از این رو لازم است جمهوری اسلامی بدون توجه به غربزده ها، حافظ احکام الهی در جامعه باشد، و با منکراتی مانند#بیحجابی مقابله کند
@Alachiigh
🔴 خوشحالی بیبیسی فارسی از عبور از مسائل شرعی در سریالهای شبکه نمایش خانگی
ننگ به مسئول بی غیرت که فرهنگ کشور را به فنا دادید
#نمایش_خانگی
@Alachiigh