⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۳۹ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید محمدرضا سنجرانی🌹
"لحظات آخرِ قبل از شهادت مدافعین حرم،،
✍در محاصره کامل هستند و تک تیرانداز بالای سرشون ، ولی روحیه شهید بزرگوار و یارانش قابل وصف نیست ..
دست از شوخی برنمیداره 🙏
🎥👆کلیپ رو ببینید تا خودتون متوجه بشید...
مادر شهید مدافع حرم محمدرضا سنجرانی میگفت: شوخ طبعی ویژگی اخلاقی بارز رضا بود ، همیشه مهربان و با عاطفه بود.🌹🌹🌹
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
یدالله جوانی؛ چرا طائب جابجا شد20220624_050542.m4a
3.12M
🇮🇷
🔊 #صدای_ثامن(۸۱) چرا حجتالاسلام و المسلمین حسین طائب تغییر کرد؟
🎙دکتر یدالله جوانی
#ثامن
#جهاد_تبیین
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ #پاسخ_به_شبهه 👇👇
❌ چون احتمال اثر نمیدهم و یا قدرت ندارم، امر به معروف و نهی از منکر نمیکنم‼️
🎙استاد شهید مرتضی مطهری
#نشر_حداکثری 📨
#امر_به_معروف
#استاد_مطهری
🎋〰🍃
@Alachiigh
🔵🔴
🎥حامد سلطانی در اجرای روز گذشته سلام فرمانده در بیرجند به احترام آقا امام زمان علیه السلام لباس سیاه خود را از تن درآورد و هم صدا با سرود اشک ریخت
#سلام_فرمانده
#حامد_سلطانی
#بیسیمچی
🎋〰🍃
@Alachiigh
❌🙏برای متلاشی کردن باند قاچاق دختران خدا قوت
🙏❌بابت متلاشی کردن شبکه جاسوسان محیط زیستی خدا قوت…
🔴❌🔴واسه همه دستگیریهات مرسی
حاجآقای طائب برکنار شدند؟! خیر!
استعفا دادند؟! خیر!
پس؟!
مأموریت مهمتری دریافت کردند..
بوی نابودی اسرائیل میاد✌️
👤سید پویان حسینپور
👤مهسا
👤آرما
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
💕 عاشقانه_دو_مدافع 💕 #قسمت_چهل .هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ما... جاشو تو اتا
💕 عاشقانه_دو_مدافع💕
#قسمت_چهل_و_یکم
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چراااا؟؟؟
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت نمیخوام مارو باهم ببینہ...حرفشو تایید کردم و رفتیم داخل خونہ
باورم نمیشد یہ خونہ ۸۰مترے و کوچیک باساده تریـݧ وسایل
خانم ها داخل اتاق بودݧ ،رفتم سمت اتاق خانم مصطفے بہ پام بلند شد .
بهش میخورد ۲۳سالش باشہ صورت سبزه و جذابے داشت آدمو جذب خودش میکرد
کنارش نشستم و خودمو معرفے کردم
دستمو گرفت ، لبخند کمرنگے زد و گفت :خوشبختم تعریفتونو زیاد شنیده بودم اما قسمت نشده بود ببینمتوݧ
چهره ے آرومے داشت اما غم و تو نگاهش احساس میکردم
از مصطفے برام میگفت از ایـݧ کہ از بچگے دوسش داشتہ و منتظر مونده کہ اوݧ بیاد خواستگاریش
از ایـݧ کہ چقد خوش اخلاق ومهربوݧ بوده ،از ۶ماهے کہ باهم بودݧ و خاطراتشوݧ
بغضم گرفت و یہ قطره اشک از چشمام جارے شد سریع پاکش کردم و لبخند زدم
حرفاش بهم آرامش میداد اما دوست نداشتم خودمو بزارم جاے ا وݧ.
.
موقع برگشت تو ماشیـݧ سکوت کرده بودم چیزے نمیگفتم
علے روز بہ روز حال روحیش بهتر میشد اما هنوز مثل قبل نشده بود
زیاد نمیدیدمش یا سرکار بود یا مشغول درس خوندݧ واسہ امتحاناش بود اخہ دیگہ ترم آخر بود
تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بود و دنبال کارهاموݧ بودیم...
دل تو دلم نبود خوشحال بودم که اولین زیارتمو دارم با علی میرم. اونم چه
زیارتی...
یه هفته ای بود اردلان زنگ نزده بود زهرا خونه ی ما بود، رو مبل نشسته
بود و کلافه کانال تلوزیونو عوض میکرد
مامان هم کلافه و نگران تسبیح بدست در حال ذکر گفتن بود
بابا هم داشت روزنامه میخوند
اردلان به ما سپرده بود که به هیچ عنوان نذاریم مامان و زهرا اخبار نگاه
کنن
زهرا همینطور که داشت کانال رو عوض میکرد رسید به شبکه شیش
گوینده اخبار در حال خوندن خبر بود که به کلمه ی"تکفیری هادر مرز
سوریه"رسید
یکدفعه همه ی حواس ها رفت سمت تلوزیون
سریع رفتم پیش زهرا و با هیجان گفتم: إ زهرا ساعت ۷ الان اون سریال
شروع میشه
کنترل رو از دستش گرفتم و کانال رو عوض کردم
_ بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد اما مامان صداش در اومد:
- اسماء بزن اخبار ببینم چی میگفت
بیخیال مامان بزار فیلمو ببینیم
دوباره باصدای بلند که حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد: میگم
بزن اونجا
بعد هم اومد سمتم، کنترل رو از دستم کشید و زد شبکه شیش
بدشانسی هنوز اون خبر تموم نشده بود
تلویزیون عکسهای شهدای سوریه و منطقه ای که توسط تکفیری ها اشغال
شده بود رو نشون میداد
مامان چشماشو ریز کرد و سرشو یکم برد جلو تر یکدفعه از جاش بلند شد
و با دودست محکم زد تو صورتش:
یا ابوالفضل اردلان!!!؟؟...
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
✳️خانم ها برای آنکه پوستی زیبا و و جوان داشته باشند روزانه حدود ۲۰ عدد انگور سیاه یا مویز مصرف نمایند.
🔸انگور و مویز را با هسته آن بخورید تا از خواص هسته انگور بهره مند شوید
#زیبایی
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۴۰ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
🌹سردار شهید کوروش باباپور🌹
✍ما نمیخواهیم فقط قدس و کربلا را آزاد کنیم،بلکه میخواهیم کاخ سفید را به حسینیه تبدیل کنیم...
⭐️ شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
یدالله جوانی؛ چرا طائب جابجا شد20220624_050542.m4a
3.12M
📢#صدای_انقلاب شماره ۳۸۸
💠 گمنامی و خوشنامی
💠 چرا رئیس سازمان اطلاعات سپاه تغییر کرد؟
💠 کارشناس: دکتر یدالله جوانی
💠 سازمان اطلاعات سپاه از مجموعه های سخت کوش و خدوم انقلاب است. با تغییر مسئول این سازمان عده ای که ماهیت آنها همیشه در شبهه پراکنی و نفرت علیه انقلاب بوده شروع به شبهه افکنی نموده نموده اند.
علت این تغییر چیست؟
#صدای_انقلاب
#دکتر_یدالله_جوانی
#پرسمان
#تبیبن
🎋〰🍃
@Alachiigh
نهایت تنـــاقض
🔺تا دیروز بخاطر همین بریکس، شرق هراسی میکردند اما امروز که از جناب رییسی برای سخنرانی در آن دعوت شده، (بجای عذرخواهی) از بی فایده بودنش سخن میگویند و بهرمندی از مزایای آنرا نیز منوط به برجام میکنند؛ هرچند از منظر این جماعت اساسا هیچ گرهای از کار کشور بدونِ برجام گشوده نخواهد شد اما کاش دقت میکردند که دورانِ گذاشتن تمام تخم مرغ ها در سبد برجام، دلخوش کردن به لبخندها و معطل نگه داشتن کشور گذشته است!
#سرطان_اصلاحات
#همینقدر_وقیح
#مهدی_قاسم_زاده
#صــراط
🎋〰🍃
@Alachiigh
🌿 ما دوباره سبز می شویم 🌿
این تصویر بهترین استعاره است از وضعیت جمهوری اسلامی ایران که علیرغم توطئه ها و خباثت ها در ۴ دهه ی گذشته؛ توانسته است از قیود و سد تحریم های ظالمانه دشمنان و سایر مشکلات عبور کند و اینک در گام دوم انقلاب؛ شاهد رویش شکوفه های این نهال حیات بخش واین شجره طیبه یکی پس از دیگری هستیم.
.
من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم:
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد.
ما دوباره سبز می شویم…
ما دوباره سبز می شویم…
” قیصر امین پور ”
پی نوشت:
📸 تصویر مربوط است به ارتفاعات دربند(شمال تهران)
✍ مسعود حسنوند
✅ بصیرت
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اقتــــــدار سازمان اطلاعات سپاه
⚠️ از دستگیری افسر ارشد MI6 "جین ماریوت" و جاسوس موساد "مور گیلبرت"
تا دستگیری "روحالله زم" سرشبکه سایت آمد نیوز و "نازنین زاغری" مسئول جذب و آموزش افراد برای سرویس جاسوسی انگلیس
#بیداری
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
💕 عاشقانه_دو_مدافع💕 #قسمت_چهل_و_یکم با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چراااا؟؟؟ سرشو انداخت پاییـݧ و گفت
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_و_دوم
بابا روزنامه رو پرت کرد و اومد سمت مامان
کو اردلان اردلان چی؟
منو زهرا مامان رو گرفته بودیم که خودشو نزنه مامان از شدت گریه
نمیتونست جواب بابا رو بده و با دست به تلوزیون اشاره میکرد
سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیون
اخبار تموم شده بود
بابا کلافه کانال ها رو اینورو اونور میکرد
برای مامان یکم آب قند آوردم و دادم بهش
حالش که بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید
خانم اردالن رو کجا دیدی؟
دوباره شروع کرد به گریه کردن و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتن جنازه
هارو نشون میدادن بچم اونجا بود
رنگ و روی زهرا پرید اما هیچی نمیگفت
بابا عصبانی شدو گفت: آخه تو از کجا فهمیدی اردلان بود مگه واضح دیدی
چرا با خودت اینطوری میکنی
_ بعد هم به زهرا اشاره کردو گفت: نگاه کن رنگ و روی بچرو مامان آرومتر شد و گفت: خودم دیدم هیکلش و موهاش مثل اردلان من
بود ببین یه هفته ام هست که زنگ نزده وای بچم خدا نگران شدم گوشیو برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهدای
مدافع دستام میلرزید و قلبم تند تند میزد
از زهرا اسم تیپشو پرسیدم
وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلان میگشتم
خدا خدا میکردم اسمش نباشه
_ یکدفعه چشمم خورد به اسم اردلان احساس کردم سرم داره گیچ میره و
جلو چشماش داره سیاه میشه
با هر زحمتی بود گوشیو تو یه دستم نگه داشتم و یه دست دیگمو گذاشتم
رو سرم به خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب رو
قسم میدادم چشمامو محکم بازو بسته کردم و دوباره خوندم
اردلان سعادتی دستمو گذاشتم رو قلبم و نفس راحتی کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت
- زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستمو گرفت و با نگرانی پرسید چیشد
اسماء؟ سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگران نباش،اسمش نبود
- پس چرا تو اینطوری شدی؟
هیچی میشه یه لیوان آب بیاری برام
- اسماء راستشو بگو من طاقتشو دارم
- إ زهرا بخدا اسمش نبود، فقط یه اسم اردلان بود ولی فامیلیش سعادتی
بود زهرا پووفی کرد و رفت سمت آشپزخونه
هگوشیو بردم پیش مامان و بابا، نشونشون دادم تا خیالشون راحت بشه
بابا عصبانی شد و زیرلب به مامان غر میزد و رفت سمت اتاق
زنگ خونه رو زد
آیفون رو برداشتم:کیه؟
کسی جواب نداد.
دوباره پرسیدم کیه؟
ایندفعه جواب داد:
مأمور گاز میشه تشریف بیارید پایین
آیفون رو گذاشتم .
زهرا پرسید کی بود
شونه هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چه صدایی هم داشت
چادرمو سر کردم پله هارو تند تند رفتم پایین چادرمو مرتب کردم و در
و باز کردم چیزی رو که میدیم باور نمیکردم....
- اردلان بود
ریشاش بلند شده بود. یکمی صورتش سوخته بود و یه کوله پشتی نظامی بزرگ هم پشتش بود
اومدم مثل بچگیامون بپرم بغلش که رفت عقب
- کجا زشته تو کوچه
خندیدمو همونطور نگاهش میکردم
- چیه خواهرنمیخوای بری کنار بیام تو؟
اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو
درو بستم و از پله ها رفتیم بالا
_ چشمم خورد به دستش که باند پیچی شده بود و یکمی خون ازش بیرون
زده بود دستم رو گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش
خندید و گفت: زبون باز کردی جای سلامتی هیچ چیزی نیست بیا بریم تو
داداش الان بری تو همه شوکه میشن وایسا من آمادشون کنم
_ رفتم داخل و گفتم :یاالله مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید...
زهرا سریع چادرشو سر کرد و برای مامان هم چادر برد مامان با بی حوصلگی گفت:مامورگاز تو خونه چیکار داره
- نمیدونم مامان، مثل اینکه یه مشکلی پیش اومده خیله خوب باباتم صدا کن
- باشه چشم
_ بابا بیا مامور گاز
بابا از اتاق اومد بیرونو گفت: مامور گاز
خوب تو خونه چیکار داره
- نمیدونم بابا بیاید خودتو ببینید
بابا در خونه رو باز کرد و با تعجب همینطور به اردالان نگاه میکرد
اردالن بابا رو محکم بغل کرد و دستش رو بوسید
بابا بعد از چند ثانیه به خودش اومد و خدا رو شکر میکرد،از سرو صدای اونها مامان و زهرا هم اومد جلو ،مامان تا اردلان دید دستاشو آورد بالا و گفت یا حسین، خدایا شکرت خدایا
هزار مرتبه شکرت بعد هم اردلان رو بغل کرد و دستشو گرفت زهرا هم با دیدن اردالان دستشو گذاشت جلوی دهنشو لیوان از دستش افتاد ،اردلان لبخندی بهش زد، لبشو گاز گرفت و دستشو به نشونه ی شرمنده ام،گذاشت رو چشماش
مامان دست اردلان رو ول نمیکرد، کشوندش سمت خونه همه جاشو نگاه میکرد وازش میپرسید ،چیزیت نشده .اردالان هم دستشو زیر آستینش قایم کرده بود و میگفت: سلام سلامم مادر من..
مامان از خوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه
اسماء مادر برای داداشت چای بیار، میوه بیار،شیرینی بیار، اصن همشو بیار
- باشه چشم
زهرا اومد آشپز خونه دستاش از هیجان میلرزید و لبخندی پررنگ رو
صورتش بود چهرش هم دیگه زرد و بی حال نبود
⭐️1صݪواٺ ✍خانم.علـــی.آبادی
🎋〰🍃
@Alachiigh
✨✨
داشتن باور مثبت،مثل آب دادن
به یک دانه است
در ابتدا چیزی مشخص نمی شود
اما بعد از مدتی,،
میوه ی باور مثبت تان را
خواهید چشید 👌😊
✨✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۴۱ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh