فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔼استاد پناهیان
🌺بلند پرواز باش...
بگو 🌷شهادتو میخوام...
به کم راضی نشو...
دین اومده به ما بگه صداقت یعنی یاشهید بشی یا منتظر شهادت باشی...
📎به حداقل قانع نشو...
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
چله بیست و یکم
🌟 💫 رزمایش محمدی صلی الله علیه وآله
مهدوی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💫🌟
#مراقبت بر
✅ 1- صد صلوات هدیه به حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها
✅ 2- دعای عهد
✅ 3- زیارت آل یاسین
✅ 4- نماز استغاثه به امام زمان علیه السلام
✅ 5- دعای هفتم صحیفه سجادیه
✅ 6- سلام بر اباعبدالله الحسین علیه السلام
#مراقبه رفتاری؛
✅ 7- احیای سبک زندگی اسلامی ایرانی با تاکید بر ضرورتهای
زمان حاضر،قواعد بهداشتی
#استاد_نیلچی_زاده
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
چله بیست و یکم 🌟 💫 رزمایش محمدی صلی الله علیه وآله مهدوی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💫🌟 #مر
سلام علیکم 💐
هجدهمين روز از ✨چله بیست و یکم ✨ سر سفره شهید سرفراز 🌷سید مهدی برقعی 🌷هستیم
سید مهدی برقعی» در 15 سالگی عازم جبهه شد و در تاریخ 1362/8/30، در عملیات والفجر 4 (منطقه پنجوین عراق) به شهادت رسیدند.
سید مهدی در یک شب سرد زمستانی و در شب احیای بیست و سوم ماه رمضان سال 1346 به دنیا آمد. وقتی به دنیا آمد، به خاطر مشکلی که در به دنیا آوردنش بوجود آمد، سیاه و کبود شده بود و امیدی به زنده بودنش وجود نداشت اما لطف خداوند شامل حالمان شد و زنده ماند. دوران کودکی اش بسیار جذاب و دوست داشتنی بود. به خاطر متانت و وقاری که در رفتارش داشت همیشه بزرگتر از سن و سالش به نظر می رسید.
مادرش با اینکه به کسوت معلمی مشغول بود، توجه زیادی نسبت به مهدی داشت. همیشه درس و نمراتش در مدرسه عالی بود. اهمیت مهدی برای مادرش تا جایی بود که از او دعوت کردند که بدون کنکور وارد دانشگاه شود، قبول نکرد و از ادامه تحصیلات منصرف شد تا تمام توجه و تمرکزش را صرف تربیت مهدی کند.
شهید پس از گذراندن ایام طفولیت به سوی مدرسه رهسپار گشت دوران ابتدایی را در مدرسه امیرکبیر قم گذراند و دوران راهنمایی را نیز در این مدرسه سپری نمود که این ایام مصادف با انقلاب پر شکوه امت اسلامی بود .
آتش عشق او به اسلام همزمان با ظهور انقلاب اسلامی موجب شد تا این نوجوان عزیز تمام نیرویش را در این مسیر به کار گمارد. علاقه ذاتی اش به امام از همان اوان آشکار شد با تلاش و کوشش پیامهای امام را از برادران می گرفت و به دوستان می داد تا شاید بتواند نقش به سزایی را در این انقلاب که تداوم راه انبیا اولیا خداست ایفا نماید .
از انجا که نعمت وجود این انقلاب اسلامی را درک کرده و خود را در آن سهیم می دانست از هیچ کوشش در این راه دریغ نداشت و در این هنگام برای اغنا افکارش در جلسات قران شرکت می جست و همینطور در جلساتی که با دوستانش در خانه داشتند به بررسی احادیث ائمه معصومین (س) و آیات قران می پرداخت . و چون خود را پیرو مولای خویش امیر مومنان (ع) می دانست همواره سفارش ایشان را نصب العین خود قرار داده و به کار می گرفت که می فرمایند الله الله فی نظم امرکم از این جهت بود که ساعات روزانه خود را در غالب برنامه های مختل از جمله مطالعه کتابهای مذهبی به ویژه کتب شهید مطهری و دستغیب و بررسی پیامهای امام و برنامه های عبادی سازنده تنظیم کرده بود. ضمن آنکه در کنار این برنامه از مطالعه کتب درسی غافل نبود و معتقد بود که باید به عنوان یک دانش آموز مسلمان و مبارز هم حضور فعال در صحنه انقلاب داشت و هم حافظ سنگر مدرسه بود .
لذا در نامه ای به دوستانش می نویسد می گوید من هم مانند همه ی دانش آموزان آرزو دارم که به سنگر دانش آموزی و مدرسه برگردم ولی جنگ با سرنوشت ما بستگی دارد و از همه چیز مهمتر است و در قسمتی از نامه ی دیگر چنین متذکر می شود: ای دوستان علاوه بر خواندن درس به تهذیب نفس و اخلاق بپردازید که اگر از درس مهمتر نباشد کم اهمیت تر نیست که علم بدون تهذیب اخلاق به درد نمی خورد هر علمی که باشد
بعد از گذشت سال تحصیلی با قبولی خرداد ماه از پدر و مادر اذن رفتن به میدان جنگ و جهاد را گرفت وقتی با موافقت آنها روبرو شد عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید و به آن فیض عظمی نایل آمد. اوراق زندگی مردان خدا چه زیبا ورق می خورد او که به شهادت فامیل یک بار دروغ نگفت و آنچنان بود که خدایش می خواست پس چه پاداشی بهتر از شهادت را میتوان حق او دانست .
اولین بار که از جبهه برگشت، چند روز ماند و سپس دوباره عزم جبهه کرد. اما این بار از اتوبوس جا ماند! عمویش به او گفت که دیگر نمی خواهد بروی، تو دینت را ادا کردی. اما مهدی قبول نکرد و پدرش را وادار کرد تا او را به عوارضی برساند تا بتواند به اتوبوس جبهه ملحق شود و به این ترتیب دوباره عازم جبهه شد. وقتی سال تحصیلی جدید شروع شد، کتاب های سال سومش رسید اما افسوس که دیگر مهدی در بین ما نبود.
وقتی مهدی به شهادت رسید، شهید مهدی زین الدین اول به ما گفت مجروح شده و به بیمارستانی در یزد منتقل شده است. تصمیم گرفتیم برای دیدنش به یزد برویم اما آیت الله دیباجی به ما گفتند برای شما بیمارستان یزد و بهشت معصومه فرقی نمی کند! به این ترتیب ما را متوجه شهادت فرزندمان کرد.
او وصیت نامه نداشت اما در یکی از نامه هایش نوشته بود: «من هم مثل همه دانش آموزان دوست دارم به سنگر مدرسه بیایم و درس بخوانم ولیکن جبهه واجب تر است و برای من ارزشش از همه چیز بیشتر است.»
همرزم شهید 👇👇
نزدیکیهای غروب که خورشید خود را پس کوههای بلند غرب می کشید و شب آهسته آهسته فرا می رسید صدای روح نواز موذن برخواست (الله اکبر) بچه ها نماز را شروع کردند، مهدی هم هنگامی که نماز پایان یافت دستها را به سوی آسمان بلند کرد. نمی دانم چه می گفت اما اشک سوزناکش بازگو کننده ی حال جانکاهش بود، مهدی عزیز تو در آخرین سجده ی خونین ات با خدای خود چه گفتی که اینگونه پذیرفت. پس از نیایش به درگاه حق بوسه زد و برخواست. آن شب ما را به 6 دسته تقسیم کردند. مهدی دسته سه بود . ساکت و سر به زیر گوشه ای می اندیشید اما به چه آیا به شهادت؟ مدتی گذشت عملیات شروع شد. بعد از عملیات در میان موج شهیدان مهدی نیز دیده می شد.
آری شهید سید مهدی برقعی بعد از 16 سال تلاش و ایمان و ایثار و ... به درجه رفیع شهادت نائل آمد.