eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
231 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
محمدتقي ابوسعيدي، در سال 1360 پس از آن که دیپلم مکانیک را با معدل ممتاز دریافت کرد وارد سپاه پاسداران شده و در واحد اطلاعات این نهاد مشغول به انجام وظیفه شد .  با شروع عملیات فتخ المبین محمد تقی عازم جبهه های جنوب شد و مرحله سوم زندگی خود را آغاز کرد .  در یکی از مراحل عملیات بیت المقدس و در ارديبهشت 1361، در خرمشهر بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكر او در گلزار شهداي کرمان به خاك سپرده شد.
پشت یک خاکریز نشسته بودیم و رفت و آمد نیروهای عراقی را به دقت زیر نظر گرفته بودیم تا هر گونه تحرکشان را ثبت کنیم. آن قدر به عراقی ها نزدیک بودیم که حتی با هم حرف نمی زدیم و حرف هایمان را با اشاره به هم می فهماندیم. محمدتقی اشاره کرد به من و با حرکت لب گفت: نماز مغرب شده. در موقعیت بدی بودیم. با اشاره گفتم: بر می گردیم مقر و بعد نماز می خوانیم. خیلی آهسته گفت: معلوم نیست برگردیم. دیدم رویش را برگرداند به طرف قبله و تکبیرالاحرام گفت.
بعد از عملیات فتح المبین آمد مرخصی و با هم رفتیم گلزار شهدا. محمدتقی برای شهدا فاتحه می خواند و خیلی آرام توی گلزار قدم می زد. من را برد یک گوشه و گفت: من دیگه بر نمی گردم.  منظورش را وقتی فهمیدم که به جایی روی زمین اشاره کرد و گفت: من را اینجا دفن می کنند... اینجا.   غوغای بود توی گلزار شهدا. حدود 100 شهید عملیات بیت المقدس تشییع می شدند. صدای گریه و زاری خانواده شهدا به آسمان می رسید. وقتی رفتم بالای قبر محمد تقی، برای چند لحظه مات و مبهوت ماندم. داشتم خاطرات روزگار گذشته ام را که با محمدتقی بودم مرور می کردم. یادم آمد مدتی قبل از شهادتش که برای زیارت به گلزار شهدا آمده بودیم، همین جایی را که الان من ایستاده بودم نشانم داد و گفت: من دیگر بر نمی گردم. شهید می شوم و اینجا دفنم می کنند. حالا محمدتقی درست همان جایی بود که خودش گفته بود.
قسمتی از وصیتنامه شهید ابوسعیدی:  پروردگارا،اگر کشته شدم ،چون نام شهید را بر خود نهم،موقعی که زندگی خود را با دیگر شهیدان اسلام ،در این نبرد حق وباطل مقایسه کنم،می بینم که هیچ نیستم و خجالت می کشم؛که اگر توفیق کشته شدن را در راه خدا را داشته باشم ؛و لطف و رحمت پروردگار شامل من شود وباری از گناهانم از دوشم برداشته شوند؛خود را شهید بدانم. بنابر این،مراهر گزشهید خطاب نکنیدواگر جسدم به دست نیامد و هرگز من راتشییع نکنیدو در مزار پاک شهیدان اسلام دفن نکنید؛بلکه در جایی دفن کنید که زودتر به دست فراموشی سپرده شوم.تا اسمی از این بنده گناهکار نباشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 ١٧اردیبهشت٩٩ کشف پیکر مطهر یک شهید دوران دفاع مقدس در منطقه قلاویزان توسط گروه تفحص شهدا امام خامنه‌ای: یکی از ابزارهای توسّل و تقرّب به پروردگار، توجّه به ارواح مطهّر شهیدان است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه رحمت، سفره اش گسترده شد زنده از فيضش جهان مرده شد آسمان پرگشته از شادی و شور آمده از لطف حق ميلاد نور   ولادت باسعادت کريم اهل بيت، امام حسن مجتبی(علیه السلام) مبارک🌺
▫️نگاهمان را به بقیعِ چشمانت دوخته‌ایم، و دست‌هایمان را به سوی ابر کرامتت دراز کرده‌ایم، تا باران ظهور را طلب کنیم. ای کریم‌ترین کریمان! 💐 میلاد کریم اهل بیت، حضرت امام حسن علیه السلام مبارک. سلام علیکم 💐 الحمدلله رب العالمین ❤️ امروز با یاری شما بزرگواران توانستیم 4 گوسفند برای سلامتی و فرج امام زمان عج قربانی کنیم ⭐️ ⭐️ ⭐️ ⭐️ به فضل الهی در منطقه دولت آباد و روستاهای جاده ورامین: فیروزآباد ، قلعه نو ، طالب آباد، کهریزک ، قمصر...... بایاری و کمک خادمان امام حسن (ع) تقسیم شد. ان شاالله امشب از مادرشان حضرت زهرا سلام الله علیها عیدی بگیرید کریم اهل‌بیت نامتان را برای یاری حضرتش ثبت کنند🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یوسف کنعان من کنعان شعرم پیر شد باز آی از مصر باور کن که دیگر درد هجرت چشم یعقوبِ دلمـ❤️ را کور کرد پس تو پیراهن بیاور ناله‌ام شب گیر شد ...😞😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای جالب بخشش همزمان امام حسن(ع) و امام حسین(ع)🍀🍀🌸🌸 استاد رحیم پور ازغدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مراقبت به ادعیه خاص ماه رمضان ✅ 1-خواندن دعای افتتاح به نیابت از شهید روز ✅ 2-نماز استغاثه به امام زمان عج ✅3- دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور ✅ 4- جزء خوانی هرروز از طرف شهید روز هدیه کنیم به تمام انبیا، صدیقین، وتمام حق وحق داران شهید روزمان ✅ 5 - خواندن حرز امام زین العابدین علیه السلام
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مراقبت به ادعیه خاص ماه رمضان ✅ 1-خواندن دعای افتتاح به نیابت از شهید روز ✅ 2-نماز استغاثه به امام
سلام علیکم پانزدهمین روز از 💫 چله بیست و دوم 💫 مهمان سفره شهید 🌷 سیف‌الله شیعه زاده🌷هستیم.
🌷 شهید ی که هیچ کس منتظرشان نبود جز خدا....🌷 شهید از شهدای استان مازندارن،که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد.کم سخن میگفت و با سن کم سخت ترین کار جبهه ،بسیم چی بودن را قبول کرده بود.سرانجام توسط منافقین اسیر شد،برگه و کد های عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادتش برای بدست اوردن رمز سینه و شکمش رو شکافته بودند.... اسایش امروز رامدیون فداکاری نام پدر : علی تاریخ تولد : 1348/06/03 تاریخ شهادت : 1364/05/10 محل تولد : محمودآباد گلزار شهدای تازه آباد محمودآباد نحوه شهادت : سوختگی با آب جوش(در شکنجه)و تیر خلاصی محل شهادت : کردستان
از لسان خواهر شهید 👇 👇 سال 1350 پس از دست دادن مادرمان بدلیل ازدواج مجدد پدرم و ناتوانی مالی‌اش برای نگهداری فرزندانش، ابتدا من که آن موقع چهار سالم بود به سازمان نگهداری کودکان و نوجوانان بهزیستی شهرستان آمل تحویل داده شدم و پس از شش ماه سیف‌الله دو ساله به جمع ما پیوست. پنج خواهر و برادر که سیف‌الله سومین فرزند بود، برادر بزرگم پیش پدرم ماند، دو برادر و خواهرم نیز بدلیل سن پایین‌شان به سرپرستی دو خانواده درآمدند و من و سیف‌الله تحت حمایت بهزیستی قرار گرفتیم. شهید بدلیل سن کوچک و بی‌پناهی‌اش به من روی آورد و تمام تنهایی‌اش را با وابستگی به من تامین می‌کرد. سیف‌الله و من به مدت هفت سال در بهزیستی آمل زندگی کردیم سپس به بهزیستی مشهد انتقال یافتیم و طی این سال‌ها یک بار هیچ خانواده‌ و بستگانی به دیدن ما نیامدند. در واقع شهید تا زمان قید حیاتشان برادر و خواهر خود ندیده بود. در پرورشگاه بهزیستی مشهد به مدت یک سال نگهداری شدیم که براساس یک تصمیم‌گیری دختران را به پرورشگاه تهران انتقال دادند و پسران را به تربیت‌حیدریه که شهید سیف‌الله نیز به همراه آنها بود.
در پرورشگاه تهران دو سال ماندم و طی این دو سال هیچ ارتباطی با سیف‌الله نداشتم تا اینکه یک روز از بلندگوی پرورشگاه مرا به دفتر ریاست خواستند و در آنجا مردی را دیدم که تصور کردم باغبان جدید محوطه پرورشگاه است. اما با ورود به دفتر آن فرد را به عنوان پدرم معرفی کردند و گفتند که از این پس سرپرستی مرا پدرم برعهده می‌گیرد و این باعث خوشحالی‌ام شد زیرا پس از سال‌ها دارای خانواده می‌شدم، در این بین تمام فکرم پیش سیف‌الله بود و آرزویم بود که ایشان هم به ما بپیوندد. پدرم پس از آوردنم به شمال برای سرپرستی برادرم به تربیت‌حیدریه رفته و وی را به خانه آورد اما بدلیل وضعیت خانواده و شرایط مالی‌اش نتوانست سیف‌الله را در کنار خود نگه دارد و عمویم قدرت‌الله سرپرستی وی را برعهده گرفت. در سن چهارده سالگی بود، در کنار خانواده عمویم حدود دو سال زندگی کرد تا اینکه تصمیم گرفت به جبهه برود و در آن زمان سنش به 16 سال رسیده بود.
با توجه به اینکه برادرم با ما زندگی نمی‌کرد اما برای رفتن به جبهه نیاز به رضایت پدرم داشتند و آن سال که نامه رضایت را آوردند تا پدرم امضا بزند، پدرم مخالف رفتنش بود و به ایشان ‌گفت: «اونجا نقل و نبات پخش نمی‌کنند، جنگ است و آدم را می‌کشند»در جواب پدرم گفت:« پدرم سر من که از سر امام حسین(ع) بالاتر نیست.» و با این حرفش پدرم ساکت شد و رضایت داد تا به جبهه برود.
شهادتش ماجرای بسیار دردناک و جالبی داشت بدین گونه که پس از گذشت یک ماه و حضور در جبهه علیه کومله‌های کردستان در شهر مریوان ظاهراً سپاه بدنبال وی به روستا ما آمدند و سراغش را از پدر و عمویم می‌گیرند. پرسیدند: آیا سیف‌الله به خانه برگشت؟ همه تعجب کردند و گفتند که سیف‌الله حدود یک ماه عازم جبهه شده است. آن نیروهای نظامی تصور کردند که سیف‌الله از جبهه فرار کرده و این مفقودی حدود یک ماه به طول انجامید. طبق گفته‌های همرزمانش وی را جاده سرورآباد یکی از روستاهای شهر مریوان از استان کردستان به همراه همرزم شهیدش که از شهرستان تنکابن بود، پیدا کردند که بدست منافقان کومله به شهادت رسیدند. شهید را با طرق مختلف شکنجه داده بودند، از آتش سیگار، کابل داغ گرفته تا آب جوش به طوری که از دهان‌شان چیز‌هایی را بدست آورند اما ظاهرا موفق نشدند و این شکنجه با شلیک تیر از ناحیه گردن بر سرش به پایان رسید که منجر به شهادتش شد. زمانی که  وی را به منزل‌مان آوردند در هنگام آخرین بدرقه از شهید با لمس بدنش هنوز آن تاول‌ها و شکنجه‌ها را با پوست دستم احساس می‌کردم.
هنوز این وصیت‌نامه از شهید موجود است که در آن علاوه بر علاقمندگی خود بر نظام و امام خمینی(ره) عنوان کرد: «به آن برادر و خواهری که در عمرم ندیدم، بیاورید بر سر مزارم تا کمی برایم زاری کنند.» و این امر پس از شهادتش بر سر مزار شهید تحقق یافت.