eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
233 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
⬛️ اجرک الله یا بقیه الله فی مصیبت جدک الحسین علیه السلام سلام بر همه ان شاالله بنا داریم ، برای تسلا💔 و سلامتی آقا امام زمان علیه السلام در روز جمعه «30شهریور» یازدهم محرم قربانی کنیم بزرگوارانی که می خواهند ما را یاری کنند ، می توانند👇👇 سهم خود را به این شماره ی کارت واریز فرمایند: 6037 9973 5313 3474 خدیجه مولوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال مستحبی دهمین روز از چله ی شهدا ی حسینی را از طرف شهید بی سر 🌷شهید محسن حججی🌷 تقدیم می کنیم به ساحت مقدس خانم حضرت زینب سلام الله علیها
شهید محسن حججی متولد 21 تیرماه 1370 در شهرستان نجف‌آباد است که سال 1385 وارد  فعالیت‌های فرهنگی شد و در سال 1391 ازدواج کرد، ثمر ازدواج وی پسری به‌نام علی است که یک و نیم سال دارد. روز دوشنبه 16 مرداد 1396 به اسارت دشمن درآمد و در روز چهارشنبه 18 مرداد 1396 در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
وصیت‌نامه شهید محسن حججی را با هم می‌خوانیم: حالا که دستهایم بسته است می‌نویسم نه با قلم که با نگاه و نه با جوهر که با خون، رو به دوربین ایستاده‌ام و ایستاده‌ام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانواده‌ام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزاده‌ای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمه‌گاهم هیچ ترسی در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید علی خامنه‌ای و فرمانده‌ام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که «اگر در بین مردمان زمان خودت و کلامت غریبید ما اینجا برای اجرای فرمان شما آمده‌ایم و آماده تا سرمان برود و سر شما سلامت باشد». آسمان اینجا شبیه هیچ‌جا نیست حتی آسمان روستای دورک و وزوه که در اردوی جهادی دیده‌ام یا آسمان بیابان‌های سال‌های خدمتم، اینجا بوی دود و خون می‌آید. کم‌کم انگار لحظه دیدار است ولی این لحظه‌های آخر که حرامیان دوره‌ام کرده‌اند می‌خواهم قصه بگویم و قصه که می‌گویم کمی دلم هوایی علی کوچولویم می‌شود ولی خدا وعده داده که جای شهید را برای خانواده‌اش پر می‌کند، اما حتماً قصه‌ام را برای علی وقتی بزرگ شد بخوانید. قصه کودکی‌ام که با پدرم در روضه‌های مولا اباعبدالله الحسین(ع) شرکت می‌کردم، قصه لرزش شانه‌های پدر و من که نمی‌دانستم برای چیست. پدرم با اینکه کارگری ساده بود همیشه از خاطرات حضورش در دفاع مقدس می‌گفت و توصیه می‌کرد: «پسرم، دفاع مقدس و رشادت و مجاهدت برای اسلام و دین هیچ‌وقت تمام‌شدنی نیست و تا دنیا هست مبارزه بین حق و باطل هم خواهد بود ان‌شاءالله روزی هم نوبت تو خواهد شد». دوران کودکی و مادری که کلید رفتنم به قتلگاه در دستان اوست و او بود که اجازه داد. مادرم همیشه می‌گفت «تو را محسن نام گذاشتم به‌یاد محسن سقط‌شده خانم حضرت زهرا(س)». مادر جان، اولین باری که به سوریه اعزام شدم دریچه‌های بزرگی به‌رویم باز شد اما نمی‌دانم اشکال کارم چه بود که خداوند مرا نخرید. بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم. تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است. تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا(س) نکردی و نامم را محسن نگذاشتی، مادرجان، حرم خانم زینب(س) در خطر است اجازه بده بروم.
مادرم.... نکند لحظه‌ای شک کنی به رضایتت که من شفاعت‌کننده‌ات خواهم بود و اگر در دنیا عصای دستت نشدم در عقبی نزد حضرت زهرا(س) سرم را به‌دست بگیر و سرفراز باش چون ام‌وهب. مادر، یادت هست سال‌های کودکی و مدرسه، پس از دبستان و مقاطع تحصیلی و بالاتر، همیشه احساس می‌کردم گمشده‌ای دارم و این‌قدر به مادرمان حضرت زهرا(س) متوسل شدم تا در سال 1385 و اوج جوانی مسیری را برایم روشن کردند و آن مسیر آشنایی با شهید کاظمی و حضور در مؤسسه‌ای تربیتی‌فرهنگی به همین نام بود. همان سال‌ها بود که مسیر زندگی‌ام را پیدا کردم و حاج احمد کاظمی شد الگوی زندگی و یار لحظه لحظه زندگی من، خیلی زود حاج احمد دستم را گرفت و با شرکت در اردوهای جهادی، هیئت، کار فرهنگی و مطالعه و کتاب‌خوانی رشد کردم. انگار حاج احمد دستم را گرفت و ره صدساله را به‌سرعت پیمودم. سربازی و خدمت در مناطقی دورافتاده را انتخاب کردم و تو مادر، ببخش که آن روزها مثل همیشه چقدر نگرانم بودی. و ازدواج که آرزوی شما بود، با دختری که به‌واسطه شهدا با او آشنا شدم و خدا را شاکرم که حاج احمد از دختران پاکدامنش نصیبم کرده است، همنام حضرت زهرا(س) و از خانواده‌ای که به‌شرط اینکه به‌دلیل نداشتن فرزند پسر برایشان فرزند خوب و باایمانی باشم دختر مؤمن و پاکدامنشان را با مهریه‌ای ساده به‌عقدم درآوردند و من هم تنها خواسته‌ام از ایشان مهیا‌کردن زندگی برای رسیدن به سعادت و شهادت بود و با کمکِ هم، زندگی مهدوی(عج) را تشکیل دادیم، خانواده‌ای که در روزهای نبودنم و جهادم همسر و فرزندم را در سایه محبتشان گرفتند و من دلم قرص بود که همسر و فرزندم جز غم دوری و دلتنگی غمی نداشته باشند، همین جا بود که احساس کردم یکی از راه‌های رسیدن به خداوند متعال و قرار گرفتن در مسیر اسلام و انقلاب عضویت در سپاه است و همین جا بود که باز حاج احمد کمکم کرد و لیاقت پوشیدن لباس سبز پاسداری را نصیبم کرد. و همسرم و همسرم...، می‌دانم و می‌بینم دست حضرت زینب(س) که قلب آشوبت را آرام می‌کند، همسرم شفاعتی که همسر وهب از مولا اباعبدالله شرط اجازه میدان رفتن وهب گذاشت طلب تو. خاطرات مشترکمان دلبستگی نمی‌آورد برایم، بلکه مطمئنم می‌کند که محکمتر به قتلگاه قدم بگذارم چون تو استوارتر از همیشه علی عزیزمان را بزرگ خواهی کرد و منتظر باش که در ظهور حضرت حجت به‌اقتدای پدر سربازی کند. حالا انگار سبکتر از همیشه‌ام و خنجر روی بازویم نیست و شاید بوی خون است که می‌آید، بوی مجلس هیئت مؤسسه و شبهای قدر و یاد حاج حسین به‌خیر که گفت مؤسسه خون می‌خواهد و این قطره‌ها که بر خنجر می‌غلطد ارزانی حاج احمدی که مسیر شیب‌الخضیب شدنم را هموار کرد. خدّالتریب شدنم را از مسجد فاطمه الزهرای(ع) دورک شروع کردم و به خاک آلودم تمام جسمم را تا برای مردمی که عاشق مولایند مسجد بسازیم. روی زمینی نیستم که می‌بینید، ملائک صف به صفند کاش همه چیز واقعی بود درد پهلویم کاش ساکت نمی‌شد و حالا منتظر روضه قتلگاهم، حتماً سخت است برایتان خواندن ولی برای من نور سید و سالار شهیدان دشت را روشن کرده است. اینجا رضاً برضاک را می‌خواهم زمزمه کنم. انگار پوست دستم را بین دو انگشت فشردند و من مولای بی‌سر را می‌بینم که هم‌دوش زینب آمده‌اند و بوی یاس و خون در آمیخته هستم. حرامیان در شعله‌های شرارت می‌سوزند و من بدن بی‌پیکرم را می‌گذارم برای گمنامی برای خاک زمین.
هر پرچمی از دست توانای سرداری بیفتد، سردار دیگری آن را برداشته و به میدان آید و با قدرت بیشتر در حفظ پرچم اسلامی به کوشش برخیزد! ════🇮🇷════
🌷 💠"محسن" یک آتش به‌اختیار تام بود 🔰همسر شهید حججی درباره که از اسارت او منتشر شد، گفت: این عکس نشان‌دهنده حق و باطل بود، من بعد از نگاه کردن با دقت به عکس یک لحظه حس نکردم که محسن است، را در وجود او دیدم حس کردم که ملعون اسیر دست آقامحسن است. قطعاً از بغض و کینه است که چاقو کنار او گذاشته‌اند. 🔰 من همه چیز در چهره او دیدم جز اما خستگی را حس کردم، مشخص بود ایشان تا لحظه‌ای که به اسارت درآمده از خودش دفاع می‌کرده است چون او خشک بود، اما استوار بودن هم در نگاه او بود، کم نیاورده بود. 🔰محسن یک آتش به‌اختیار تام بود، این آتش به‌اختیار را سال‌ها قبل در مؤسسه نشان داد، اگر همه این‌گونه باشیم همه چیز خیلی قشنگ پیش می‌رود و همه ، یکی یکی ساخته می‌شوند✅. 🔰«همسرم رفت که بگه تنها نیست؛ رفت که بگه هنوزم مردان خدایی هستند؛ اگه کسی خواست اشکی واسه همسرم بریزه به اشکش بده‌؛ واسه ✓حضرت زینب (س) و ✓امام حسین (ع) گریه کنه... همه زیر لب فقط بگید امان از (س) راهشو ادامه بدید؛ دعا کنید خدا به منم صبر بده؛ التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر محسن حججی: ✅عکس سربریدنش رو دیدم دلم آتیش نگرفت، صبرکردم، روز اول عکس اسارتش رو دیدم دلم نلرزید، صبر کردم اما یه صحنه دیدم آتیشم زد؛ دیدم...😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
YEKNET.IR - شور 3 - نریمان پناهی.mp3
3.1M
🔳 #شور روضه ای #محرم 🌴غریب گیر آوردنت 🌴رو خاکا کشیدنت 🎤 #نریمان_پناهی 👌بسیار زیبا 🔴 جدیدترین مداحی های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
هدیه به ارواح طیبه ی شهدا ی کربلا🌷 شهید محسن حججی🌷 صلوات
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
هر کس هزار مرتبه #روز_عاشورا 🏴 #توحید بخواند خداوند به او نظر میکند و کسی که خداوند به او نظر کند، او را هرگز عذاب نخواهد کرد. 📚منبع 📗بحار الانوار/ج 98 بنقل از اقبال الاعمال 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
کسی که می خواهد بعد از #عاشورا هم در #کشتی ابا عبد الله حضور داشته باشد 👈باید خود را هم سنخ ابا عبد الله کند، #گناه باعث می شود انسان از #سنخیت با امام حسین و اصحاب امام حسین خارج شود ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکرار 🔺از بریدن سر مدافعان حرم تا با ماشین از روی پیکر شهدا رد شدن و تیر باران کردن مثل واقعه کربلا و سوزاندن چادر های مدافعان مظلوم حرم 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال مستحبی یازدهمین از چله ی شهدا ی حسینی را از طرف شهید بی سر ودست 🌷شهید محمد رضا خاوری🌷 تقدیم می کنیم به ساحت مقدس خانم حضرت زینب سلام الله علیها
شهید محمدرضا خاوری روز هشتم آذرماه سال 1358مصادف با تاسوعای حسینی در خانواده یی مهاجر، از پدر و مادری افغانستانی متولد شد که با شروع جنگ های داخلی دوران کمونیست ها و با پیروزی انقلاب اسلامی به ایران مهاجرت کرده بودند.رضا تحصیلات ابتدایی اش را تا مقطع راهنمایی در مشهد گذراند ، از لحاظ درسی در مدرسه بسیار مورد تحسین اساتید و همیشه شاگرد اول یا دوم بود.سپس در سال73در پی اخراج مهاجرین از ایران ، به همراه خانواده مجبور به بازگشت به افغانستان شد. در هرات رضا وقتی به مدرسه میرفت همه او را اذیت و آزار میدادند و به او لقب جوجه خمینی می‌دادند رضایی که در جو ایران و پیروزی هشت سال دفاع مقدس بزرگ شده بود آن مردم و عقایدشان برایش عجیب ، سخت و غیرقابل تحمل می‌نمود. پس از یک سال زندگی در هرات به تنهایی به ایران بازگشت و وارد سپاه حضرت محمد(ص) شد.سپاهی که در آن روزها برای مبارزه با طالبان تشکیل شده بود.در سپاه به مطالعات زیادی پرداخت و بیشتر با خط فکری بزرگانی چون حضرت امام ، شهید مطهری ، شهید دکتر بهشتی ، شهید چمران و...آشنا و شیفته آنان شد و به تقویت اراده و ایمان پرداخت.در واقع رضا از 17 سالگی رسما وارد فعالیت های نظامی شد و دوره های بسیاری را گذراند و در زمینه اطلاعات و شناسایی فردی توانمند شده بود.رضا در دوران تحصیل مدرسه در ایران علاقه خاصی به شهیدان بزرگی چون حاج احمد متوسلیان ، شهید کاوه ، شهید حسن باقری ، شهید ابراهیم همت و...داشت و از آنان الگو می‌گرفت و همیشه در راهپیمایی ها و فعالیت‌های بسیج بطور مخفیانه (زیرا ورود اتباع به بسیج غیرقانونی بود) شرکت داشت.در این مدت رضا فردی انقلابی ، مومن ،مبارز و متخصص رشد کرد.
پس از اتمام جنگ افغانستان و با آمدن نیروهای ناتو و منحل شدن سپاه حضرت ، رضا وارد ارتش افغانستان شد و به خدمت به مردم آن قسمت از سرزمین‌ اسلام پرداخت و پس از چندی خدمت دارای پست نظامی و مالی خوبی شده بود اما نیروهای آمریکایی شروع به ردیابی بچه‌های سپاه حضرت و بشهادت رساندن آنان نمودند (این افراد را برای خود خطرناک می‌دانستند زیرا نیروهای آموزش دیده دست ایران بودند) و رضا به همراه تعداد زیادی از همرزمان به ایران آمدند و به زندگی پر رنج و درد مهاجری پرداختند اما باز هم ناراحت نبودند.تا زمان بهار عربی و اتفاقات بحرین این بچه‌ها تلاش کردند خود را به شیعیان بحرین برسانند اما به دلایلی نتوانستند.با آغاز جنگ33روزه لبنان تلاش داشتند خود را به آن خطه از جغرافیای اسلام برسانند که...گفتند حزب‌الله توان دفاع از خود را دارد و با این بچه‌ها همکاری نکردند و بازهم نتوانستند بروند. تا اینکه در سال90هیئت متوسلین به حضرت رقیه(س) را تاسیس و ثبت نمودند و شروع به یافتن دوستان و همرزمان قدیمی سپاه حضرت محمد(س) نمودند و شهید حجت و شهید ابوحامد ، شهید فدایی ، شهید حسینی ، ...این اتفاقات سوریه را پیش بینی و برای آن برنامه ریزی کرده بودند با گردآوری این رفیقان قدیمی در قالب هیئت و کار فرهنگی اولین گروه 22نفره را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) تشکیل دادند و اعزام کردند و گروه‌های دیگری را یکی پس از دیگری .
حجت با شهیدان بزرگ مدافع حرم چون:شهید سید حسین حسینی (اولین جانشین فرماندهی لشکر فاطمیون و فرمانده اطلاعات و عملیات که تابستان92در دمشق سوریه بشهادت رسید)، شهید ابوحامد (فرمانده لشکر فاطمیون)، شهید حسین فدایی (ذوالفقار)، سید محمد حسن حسینی (سیدحکیم) و...از دوران سپاه حضرت باهم آشنا و دوره‌های ویژه‌ی نظامی دیده بودند و در دوران جنگ با طالبان در افغانستان نیز دوشادوش هم حضور داشتند. خاک افغانستان که وطن آنان به حساب می‌آمد اما این بار تصمیم گرفتند تا زمین شام را از خون‌شان سیراب کنند و سرزمین توس را برای آرام گرفتن در جوار امام هشتم برگزیدند. رضا در تاریخ6 خرداد با سرپرستی دومین گروه به سوریه رفت و پس از چند هفته از ناحیه ساق پا مجروح شد و بعنوان اولین جانباز فاطمیون به مشهد بازگشت.و پس از4بار عمل و9ماه با یافتن بهبودی نسبی دوباره به جبهه‌های سوریه بازگشت. در مدت 9 ماه مجروحیت هم در مشهد پیگیر مشکلات رزمندگان، شهدا و خانواده‌هایشان بود و از راه دور هم مشاور شهید ابوحامد در کارها بود.
رضا پس از بازگشت به سوریه هم به دلیل استعداد و توانایی خارق‌العاده‌اش در اطلاعات و شناسایی و تجزیه و تحلیل و بعنوان مشاور عملیاتی فرماندهی انتخاب شد و پس از دوسال سختی و تحمل درد و رنج فراوان، پس از دوسال رشادت سرانجام در27مهرماه سال94 مصادف با پنجم محرم توسط عناصر اسرائیلی در عملیات آزادسازی حلب بشهادت رسید. خودروی شهید مورد اصابت دو موشک کورنت اسراییلی قرار گرفت و همانطوری که می‌خواست به دیدار معبود شتافت .پیکری که چون اباعبدالله سر در بدن نداشت و چون علمدارش دست و پا در بدن نداشت و پیکرش در آتش سوخت و چون مادرش زهرا در گمنامی رفت و به اندازه همان قنداق کودکی‌اش از این دنیا رفت.امام زمان ! ما افتخار می‌کنیم که اسراییل از یک سرباز ساده و دست خالی شما آنقدر می‌ترسد که دو موشک به آن گرانی زرهی را صرف یک آدم می کند هرچند برای وجود گرانبهای این بچه همه دنیا هم کم است