eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
10.3هزار ویدیو
258 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5847998934470886855.mp3
زمان: حجم: 5.15M
🎧🎧 دقایقی واقعا بشنویم 👈روایتی از ایثار و رشادتهای دفاع مقدس، آنان که در لحظه ای که باید میبودند؛ حسینی بودند... 🎤 استاد رحیم پور 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال مستحبی چهاردهمین روز از چله ی شهدا ی حسینی را از طرف شهيدي که حضرت آقا به آن غبطه می خورد🌷 🌷شهید سید محمد حسین نواب🌷 تقدیم می کنیم به ساحت مقدس خانم حضرت زینب سلام الله علیها
غبطه رهبری به شهید براي #آخرين_بار وقتي مي خواست عازم بوسني و هرزگوين شود تا به مسلمانان مظلوم آن ديار كمك نمايد محضر #مقام_معظم_رهبری رسيد. معظم له از ايشان پرسيدند: چند وقت مي خواهي در بوسني بماني❓ و او گفت: برای خدمت میروم و #قصدبرگشتن ندارم❌. آقا فرمودند: به اين فهم و شعور تو #غبطه مي خورم. طلبه شهید #شهید_محمدحسین_نواب 🌹🍃🌹🍃
احتمالا بسیاری از مردم ، حداقل مردم تهران نقاشی چهره ایشان را بر دیوار ساختمان سازمان تبلیغات اسلامی واقع در تقاطع ولیعصر و زرتشت دیده اند که با تاسف فراوان بسیار هم مورد بی مهری قرار گرفته و مانند ارزشهای شهدا و نام شهدا این نقاشی نیز کم رنگ شده است. شهید سید محمد حسین نواب در سال 1345 در شهرضای اصفهان به دنیا آمد.او در سالهای نوجوانی و جوانی ضمن کسب علوم و معارف دینی در حوزه بالاخص در محضر آیت الله جوادی آملی حضوری فعالانه در جبهه های حق علیه باطل داشت.یکی دو سال پس از پایان جنگ و شروع کشتار مسلمانان بوسنی ، سید محمدحسین که حسرت جا ماندن از قافله شهدا را در سینه داشت راهی آن سرزمین شد و بالاخره در تاریخ 73/6/8 در شهر موستار بوسنی توسط کرواتهای هم پیمان با صرب ها به شهادت رسید.روزنامه کیهان در شماره 19722 خود درباره شهید نواب چنین مینویسد : "به ياد خبرنگار طلبه شهيد «سيدمحمد حسين نواب»     آن را كه خبر شد خبري باز نيامد     براي آخرين بار وقتي مي خواست عازم بوسني و هرزگوين شود تا به مسلمانان مظلوم آن ديار كمك نمايد، محضر مقام معظم رهبري رسيد. معظم له از ايشان پرسيدند: چند وقت مي خواهي در بوسني بماني و او گفت: براي خدمت مي روم و قصد برگشتن ندارم. آقا فرمودند: به اين فهم و شعور تو غبطه مي خورم!     طلبه مخلص و ناب، سيدمحمد حسين نواب، شاگرد فاضل مدرسه حقاني قم بود كه دانش و بينش را در آن حوزه از استادان فرزانه آموخت. علاوه بر اين، از محضر مفسر فرزانه آيت الله جوادي آملي كسب فيض كرد. در جنگ تحميلي رژيم بعث عليه ايران اسلامي وظيفه خويش را انجام داد و اكنون نوبت امدادرساني و خدمات فرهنگي به مردم ستمديده و جنگ زده بوسني فرا رسيده بود. او به عنوان خبرنگار كيهان در بوسني مشغول فعاليت شد و تاثير بسياري در روحيه مبارزاتي و انتقال فرهنگ شهادت به مردم آن سامان داشت. صفحه آخر زندگي اش توسط مزدوران كروات در بوسني و هرزگوين ورق خورد و راستي بايد گفت: شهادت يار مي شناسد نه ديار!     طلبه و خبرنگار بسيجي شهيد «سيدمحمد حسين نواب»، سال 1345 در شهرضاي اصفهان متولد شد و در 8/6/1373 در بوسني و هرزگوين به دست صرب هاي جنايتكار به شهادت رسيد." مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای در پیامی به مناسبت شهادت این طلبه بسیجی مرقوم فرمودند: « شهادت طلبه بسیجی سرافراز حجت الاسلام سیدمحمد حسین نواب برای ملت ایران که حضور خود را در اقصی نقاط جهان برای دفاع از حق و حقیقت با چنین حوادث برجسته ای به اثبات می رسانند مایه افتخار و سربلندی است.»
 جزو اوّلین کسانی بود که کار با کامپیوتر را یاد گرفت بعد از دوران جنگ، کاملاً متوجّه بود که الان دیگر وقت تفنگ نیست. صحنۀ جنگ کاملاً متفاوت شده. من در یکی از سخنان مقاممعظّمرهبری هم دیده بودم که میفرمودند شکل مبارزۀ ما بعد از جنگ، کاملاً تغییر کرد؛ کاملاً به یک شکل فرهنگی تبدیل شد. به همینجهت، ایشان شروع کرد به خواندن فلسفه. بدایهالحکمه را خواند، نهایه الحکمه و اشارات را خدمت استاد خواند. یعنی مباحث فلسفی را به جِدّ پیگیر بود و گاهی که با هم صحبت میکردیم، میگفت که الان مبارزه در این صحنه است. این تیزبینی شهید نوّاب بود که تشخیص داد در این زمان چه باید بکند.   درس اخلاق مرحوم حضرت آیتالله بهاءالدینی«قدّسسرّه» را هیچوقت فراموش نمیکرد و در یک مقطعی هم درس اخلاق آیتالله مظاهری«حفظه الله» را شرکت میکرد. شخصیتی جامع داشت. علاوه بر توجّه به درس و اخلاق، به مسائل روز علمی و اجتماعی هم اهمیت میداد. مثلاً تازه بحث کامپیوتر مطرح شده بود. اواخر سال 69 بود و افراد کمی هم بودند که کار با کامپیوتر را بلد باشند. ولی شهید نوّاب به توصیۀ یکی از بزرگان حوزه، جزو اوّلین کسانی بودند که کار با کامپیوتر را یاد گرفتند. همچنین از ابتدای جنگ، شروع کرد به یادگیری زبان انگلیسی. الان اگر به طلبهای بگوییم که باید زبان انگلیسی بخوانی، ضرورتش روشن است. اما اوایل دهۀ هفتاد، این ضرورت ملموس نبود. ولی ایشان به این درک ضرورت میرسید. ششسال که با ایشان همحجرهبودم، میدیدم چقدر تلاش میکند که این زبان را یاد بگیرد. امکانات آنموقع که مثل حالا نبود که خیلی راحت با سیدی، کار خود را پیش میبرید. آن موقع، گیرآوردن یک نوار مکالمه انگلیسی خیلی سخت بود. به هرحال از جمله برنامه هایی که شهید بهشتی و شهید قدّوسی در مدرسه حقّانی داشتند، برنامۀ زبان بود. معمولاً چهارسال مکالمه عربی و چهارسال مکالمۀ انگلیسی بود. شهید نوّاب هم در این برنامه شرکت میکرد. لذا هم به زبان انگلیسی و هم به زبان عربی مسلّط بود. البته نکته مهم دیگر برای طلابی که میخواهند در عرصه بین الملل وارد شوند، بنیۀ دینی بسیار قوی است. چون در برخورد با یک فرهنگ مهاجم و جذّاب باید سازنده باشد نه اینکه تحت تأثیر قرار بگیرد.
در بوسنی بنیاد شهید راه انداخت   تیپ امام صادق(ع) در قم برای اعزام به بوسنی اعلام ثبت نام کرد. ما هم مثل بقیه رفتیم ثبت نام کردیم. قرار بود گروهی برای کمک‌رسانی به بوسنی بروند. اوّل بنا بود بیست و چهار نفر با خودشان ببرند، امّا بعد گفتند نمی شود؛ فقط چهار نفر. معلوم نبود کجا میرویم، چهکار می خواهیم بکنیم؟ اصلاً معلوم نبود برای چند وقت می رویم؟ می گفتند احتمال دارد یک هفته ای باشد، احتمال دارد سه ماهه باشد و... .  آنجا که وارد شدیم، دیدیم هیچ شباهتی به جبهه های جنگ خودمان ندارد. اصلاً مدل جنگش، مدل دفاع مقدّس هشتساله ما نیست و ما هم به جبهه ها دسترسی نداریم. دیدیم کار فرهنگی واجب تر است. مردمی که از استعمار شرق نجات پیدا کرده اند، حالا زیر یوغ فرهنگ غرب هستند و تهاجم فرهنگی شدید غرب در آنجا حاکم است. لذا دنبال این بودیم که ابتدا خصلت ها و سنّت های ناب مردمی را کشف کنیم و آنها را تقویت کنیم و درثانی، مردم را با اسلام ناب آشنا کنیم. در این راه از هر شیوه ای استفاده می کردیم. به همینجهت، بیشتر همّ و غمّ شهید، کار فرهنگی و تبلیغی در منطقه بود. گاهی تفنگی میگرفت و گوشهای میجنگید. ولی احساس میکرد مردم بیش از اینکه تشنه سلاح ما باشند، تشنه فرهنگ غنی اسلام انقلابی هستند. کارهای مختلفی برای کمک فرهنگی به رزمندگان و مجاهدین بوسنی انجام می داد. خصوصاً راه اندازی یک سازمان کوچک برای شهدای بوسنی، شبیه بنیاد شهید خودمان، که دغدغه ایشان بیشتر فرزندان شهدا و نسلهای آینده بوسنی بود. یکی از برنامه هایی که آنجا گذاشتیم، این بود که به خانواده های شهدا سر بزنیم. در فرهنگشان، سرکشی به خانوادههای شهدا نبود. مقداری اسباببازی میخریدیم، به اضافۀ مقداری شکر و قهوه؛ چون غالباً اگر قهوه شان تأمین بود، یعنی همهچیز تأمین بود! روزی دو سه تا خانۀ شهید را از قبل هماهنگ می کردیم و می رفتیم. کم‌کم فعّالیت ها گسترده شد. به مساجدشان می رفتیم، با روحانیون آنجا برنامه داشتیم. همان محلّی که بودیم، کلاس قرآن برگزار میکردیم، بچّه ها را جمع میکردیم و گروه سرود تشکیل می‌دادیم و... . شهید نوّاب هم در این برنامه‌ها نقش جدّی داشتند. سعی میکرد از هر وسیله ای که میتواند، استفاده کند. آنزمان، کامپیوتر یک وسیلۀ رایج دم‌دست نبود، ولی ایشان دنبال کرده بود که کامپیوترهای متعدّدی تهیه شود و ترجمۀ این کتابها انجام شود که کار کمی نبود.بسیاری از کتب شهید مطهری را ترجمه کرده بودند، بسیاری از نوشته های امام را ترجمه کرده بودند، پیامهای امام را و آقا را ترجمه کرده بودند.
ایران را به نام خمینی می شناختند برای اینکه با مردم بهتر ارتباط برقرار کند، به یادگیری زبان بوسنیایی پرداخت. فعّالیتهای او در بخشهای فرهنگی آنجا تأثیرات فراوانی داشت. ارتباطات صمیمی با خانوادهها و مبارزین جوان داشت. از عکسهای متعدّد ایشان با اصناف مختلف مردم بوسنی، میتوان پی به این رابطهعمیق برد. در بسیاری مواقع که به بوسنی می رفت، از ایران مقدار زیادی اسباببازی برای فرزندان شهدای بوسنی میخرید. احداث یک مجموعه فرهنگی که مخصوص نوجوانان بوسنیایی باشد، از دیگر فعّالیتهای ایشان بود و همچنان این مؤسّسه، مشغول به کار است.  آنجا تبلیغ به شکل سخنرانی و منبر نبود؛ باید وسط میدان جنگ، میان مردم میرفتی. یک چیزی شبیه حضور طلاب در جبهه های جنگ تحمیلی، که یک روحانی در سنگر با بچّهها مینشست، صحبت میکرد و مباحث دینی را مطرح میکرد. ایشان، خاطرات زیادی از بوسنی نقل میکرد. خصوصاً درمورد احترام و عشقی که مردم بوسنی به حضرت امام دارند. نقل میکرد که یکبار در صف طولانی مردمی که از مناطق درگیری، مهاجرت میکردند و همه خسته نشسته بودند، وقتی من آمدم و همراهمان اعلام کرد که ایشان ایرانی است، همه بلند شدند و به احترام میگفتند «خمینی». یعنی به نام خمینی، ایران را میشناختند و ادای احترام میکردند.  یک‌بار سارایوو بودیم. مردم آنجا عصرها میرفتند از خانه های روستایی، یک بطری شیر میخریدند تا شیر تازه بخورند. یکروز ایشان رفته بود شیر بخرد. تسبیحی هم در دستش بود. پیرزنی آنجا نشسته بود و دست دراز کرده بود. شهید نوّاب فکر کرد تسبیحش را می خواهد، لذا ایشان هم خم شده بود که تسبیح را به پیرزن بدهد. خلاصه پیرزن هم دست انداخته بود گردن شهید و صورتش را بوسیده بود! وقتی که برگشت، بچّه ها برایش صفحه گذاشته بودند. او هم کاردش میزدی، خونش درنمی آمد!