هدایت شده از فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
امام خمینی
خداوندا در جهان ظلم و ستم همه تکیه گاه ما تویی ما را یاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی
خداوندا تلخی این روزها را به شیرینی فرج حضرت بقیة الله(عج) و رسیدن به خودت جبران فرما
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
اعمال مستحب بیست ویکمین روز از
چله ی شهدا ی حسینی
را از طرف
🌷سردار شهید غلامرضا لنگری زاده🌷
تقدیم می کنیم به ساحت مقدس
خانم حضرت زینب سلام الله علیها
غلامرضا شهریورماه امسال به سوریه اعزام شد و من فرزندم محمودرضا را باردار بودم و قاعدتاً دوست داشتم هنگام تولد فرزندمان، همسرم کنارم باشد. هنگامی که این پیغام را به ایشان دادم، گفت: «اینجا به من بیشتر نیاز است و باید بمانم» و من هم قبول کردم.
همسر شهید لنگریزاده اضافه کرد: وقتی محمودرضا به دنیا آمد، همسرم به من پیغام داد که عکس فرزندم را برای من نفرستید، زیرا میترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و وابستهاش شوم.
وی افزود: مدتی از اعزام غلامرضا به سوریه گذشته بود و او هنوز فرزند دومش را ندیده بود، تا اینکه تصمیم گرفتیم دیدار غلامرضا و محمودرضا در سوریه باشد، به وی گفتم: «به اتفاق بچهها و مادرتان رهسپار سوریه هستیم» و او بسیار خوشحال شد و کارهای سفر ما را از آنجا پیگیری کرد و گفت: «شما که به سوریه بیایید و برگردید، خبر شهادت من را خواهید شنید و این آخرین دیدار ما خواهد بود»، اما من حرف ایشان را جدی نگرفتم.
همسر شهید لنگریزاده در حالی که گریه میکرد، ادامه داد: روزی که ما به سوریه رسیدیم، غلامرضا با یک دسته گل به استقبال ما آمد و در آن لحظه به یادماندنی من و مادرش، غلامرضا را بعد از چهار ماه در سوریه ملاقات کردیم و او فرزندانش را در اغوش کشید و آنها را غرق بوسه کرد.
د: وقتی خبر شهادت غلامرضا را به ما دادند، مونس گوشه اتاق گریه میکرد. از او سؤال کردم چرا گریه میکنی؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟ چون ما هنوز به مونس نگفته بودیم که پدرت شهید شده و نمیدانستم چطور به یک بچه ۶ ساله بفهمانم که دیگر پدرت را نمیبینی. مونس گفت: «وقتی در سوریه بودیم بابا من را در آغوش گرفت و گفت: «اگر من شهید شدم غمگین و ناراحت نباشید، من زندهام و همیشه در کنار شما هستم.»
سفارشهای شهید به خانوادهاش گفت: غلامرضا درباره نماز اول وقت و مواظبت از فرزندمان بسیار سفارش میکرد و تأکید بسیار داشت که ما نماز را اول وقت بخوانیم و همیشه دعا میکرد که فرزندانمان سرباز امام زمان (عج) باشند. من نیز سعی میکنم تا مونس و محمودرضا را طوری تربیت کنم که وی آرزو داشت.
همسر شهید در پایان اظهار داشت: غلامرضا عاشق شهید «فرخ یزدانپناه» بود و در کارها از او کمک میخواست و به وی متوسل میشد. وی همیشه تأکید داشت: «آرزو دارم شهید شوم تا مادرم جلوی حضرت زینب (س) عزتمند و سربلند باشد» و اکنون درست است که غلامرضا کنار ما نیست، ولی میدانم بزرگترین سعادت دنیا نصیبمان شده است و من امیدوارم لیاقت این نعمت بزرگ را داشته باشیم.
2⃣4⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰پنج صبح بود ! روز 5 بهمن 96 ...
خبر رسید ،دشمن از #بادیه به یکی از پایگاه ها حمله کرده،سریع آماده شدیم، با #آقامصطفی (فرمانده) رفتیـم خط
🔰بچه های #فاطمیون محاصره شده بودن و جاده مسدود⛔️ شده بود !
با یک تانک و یک پی ام پی و دو تا بیست و سه رفتیم تا محاصره رو بشکنیم و جاده رو باز کنیم
🔰قرار بود #عماد به ما ملحق بشه ⚡️اما متوجه ما نشد و از موقعیت ِما عبور کرد وبه کمین #دشمن خورد.زخمی شده بود
🔰صداش توی شبکه پیچید📣 ؛
(( دشمن به پنجاه متری من رسیده، سلام منو به #رهبرم برسونید.سلام منو به #حاج_قاسم برسونید.لبیک یا حسین ... لبیک یا زینب ...)) صدای بی سیم📞 قطع شد🔇 ...
🔰و این #آخرین صــــدای ماندگار ِ عماد بود که میشنیدم🎧.و آروم زیر لب گفتم :
تو هم سلام ما رو به #ارباب برسون. سلام ما رو به #بی_بی برسون😢
🔰عماد جان !به برکتِ #خون_تو ،
محاصـــره ی بچه های #فاطمیون رو شکستیم و جاده باز شد ...
لبیک یا حسین...لبیک یا زینب ... ✌
راوی: #ابویحیی
همرزم شهید
#شهید_غلامرضا_لنگری_زاده 🌷