eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
9.1هزار ویدیو
241 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
همسر شهید می گوید : 👇 👇 یک ماه از تولد اولین فرزندمان می¬گذشت که عبدالقادر با تنی پر زخم به آباده برگشت. چیزي از نحوه مجروحیت نگفت، تنها چیزی که از زیر زبانش بیرون آمد این بود که مدتی تهران بستري بوده است. گوشه پذیرایی نشست. نگاهی غریبانه همراه با شرم و خجالت به فرزندش که گوشه دیگر اتاق خوابیده بود انداخت. حتی خجالت می¬کشید او را در آغوش بگیرد و ببوسد. هنوز نمی¬دانست فرزندش دختر است یا پسر. شرم می¬کرد از کسی هم سؤال کند. رو به من گفت: کمک مادر سفره را بیار! رفتم توي آشپزخانه، اما دورادور عبدالقادر را می¬پاییدم. دیدم خودش را کنار فرزندش کشید. نگاهی به اطراف انداخت که کسی متوجه او نباشد، بند قنداق کودك را باز کرد تا ببیند فرزندش دختر است یا پسر! خنده ام گرفته بود. با سر و صدا برگشتم توی پذیرایی، سریع خودش را جمع و جور کرد. لپ هایش از شرم سرخ شده بود. گفت: اسمش را چی گذاشتید؟ گفتم: مهدي! بیش از دو هفته کنار مهدي نماند. با بدنی که هنوز زخم هایش به هم نیامده بود برگشت جبهه. فرزند دوممان را هم که باردار بودم عبدالقادر جبهه بود. تماس که گرفت، گفتم: براي این یکی دیگه بیا! گفت: نمی تونم، داریم براي عملیات آماده می شیم! چهل روز از به دنیا آمدن فرزند دوم ما می¬گذشت که عبدالقادر برگشت آباده. باز با شرم پرسید: اسمش؟ گفتم: زینب!
شهیدی که رزق شهادتش را از دعای عرفه گرفت: روز عرفه بود. به اتفاق عبدالقادر با ماشین از دشت عباس عبور می کردیم. عبدالقادر پشت فرمان بود، من هم کنارش آرام و شمرده فراز های دعای عرفه را می خواندم و عبدالقادر با من تکرار می کرد. گرما بی داد می کرد، اگر در آن گرما می ایستادیم و باد نمی وزید، هر دو کباب می شدیم. ناگهان، بی مقدمه دیدم ماشین را از جاده اصلی منحرف کرد و رفت وسط دشت، که هُرم گرما از زمین خشکیده آن به آسمان پل می زد.  گفتم: عبدالقادر چه کار می کنی، اتفاقی افتاده؟ چیزی نگفت. حدود یک کیلومتر از جاده اصلی دور شد. همان طور که بی مقدمه از جاده منحرف شده بود، بی مقدمه هم زد روی ترمز. تا به خودم بیایم، دیدم سر روی فرمان گذاشته و شانه هایش آرام می لرزد. حال عجیبی داشت.  با بغض گفت: احمد بخون! فراز بعدی دعای عرفه را خواندم، بغض گلوی من را هم گرفته بود. کم کم نوایی آرام هم از لب هایش خارج می شد. گوش تیز کردم، با امام حسین(ع) حرف می زد، از غریبی مسلم بن عقیل می گفت که روز شهادتش بود... به خواندن ادامه دادم، کم کم لحنش عوض شد ملتمسانه می گفت: الهم الرزقنا توفیق شهادۀ... دیگر طاقت نیاوردم، همون جور که سر روی فرمان داشت، او را در آغوش کشیدم. او هم سر روی شانه ام گذاشت. همراه با گریه هایش شروع به اشک ریختن کردم. شانه هایم از اشک های گرم عبدالقادر خیس شد. توی دلم به حال خوشی که داشت حسرت می خوردم... تا نیمه شب در همان بیابان ماندیم، چه ناله ها و گریه هایی که نکرد و فقط دشت عباس که مهمان اشک هایش بود می تواند آنها را توصیف کند... 
ای امت شهیدپرور ایران!  از شما تقاضا دارم كه اتحاد خود را حفظ نموده و در جلسات مذهبی به ویژه دعاهای كمیل و توسل و نماز جمعه و جماعت شركت كرده و پشتیبان روحانیون و ارگانهای انقلابی باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات فاطمی امشب مان را به نیابت از ☀️ شهید سلیمانی☀️ هدیه می کنیم محضر نورانی ⁦❣️⁩ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها⁦❣️⁩ ⁦ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا خدیجة الکبری صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼ سنت الهی ♦️ ترامپ دقیقا پارسال، همین ایام دستور حذف عکس سردار_سلیمانی را از اینستاگرام و فیسبوک و... صادر کرد 🔹 امروز خودش از تمامی برنامه های اجتماعی حذف شد *وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ
📣مرکز آموزش های کوتاه مدت جامعه الزهرا سلام الله علیها برگزار می کند: 🔸🔸کارگاه آموزشی آفلاین مهارت های انتخاب آگاهانه همسر 🔸🔸ویژه عموم بانوان سراسر کشور 🔸🔸با حضور ارزشمند سرکار خانم نیلچی زاده 🔸🔸مهلت ثبت نام: فقط تا 30 دی ماه 🌐لینک ثبت نام در دوره http://borhan.jz.ac.ir/paziresh_doreha ☑️@borhan_jz
✍فردی از امام جعفر صادق (ع) سوال کرد: از کجا بدانم که از درگاه خدا رانده شده ام یا نه؟ ✅حضرت فرمودند: به قلبت رجوع کن؛ اگر دیدی محبت مادرم زهرا سلام الله علیها در قلبت هست، بدان خدا لطفش با توست؛ و الا از درگاه خدا رانده شده ای. 📚 بحارالانوار، ج 41
بسم رب الشهداء والصدیقین یکی از حزن انگیزترین و در عین حال حماسی ترین لحظات فکه، ماجرای گردان حنظله است... 300 تن از رزمندگان این گردان درون یکی از کانال ها به محاصره ی نیروهای عراقی در می آیند. آن ها چند روز و صرفا با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه می دهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و با عطش مفرط به شهادت می رسند... سعید قاسمی که در عملیات والفجر مقدماتی، مسئولیت واحد اطلاعات و عملیات لشکر 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) را بر عهده داشت از سرنوشت کردان حنظله می گوید: ساعت های آخر مقاومت بچه ها در کانال، بی سیم چی گردان حنظله حاج همت را خواست. حاجی آمد پای بی سیم و گوشی را به دست گرفت. صدای ضعیف و پر از خش خش را از آن سوی خط شنیدم که می گوید: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بی سیم دارد تمام می شود. عراقی ها عن قریب می آیند تا ما را خلاص کنند. من هم خداحافظی می کنم. حاج همت که قادر به محاصره ی تیپ های تازه نفس دشمن نبود، همان طور که به پهنای صورت اشک می ریخت، گفت: بی سیم را قطع نکن... حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن. صدای بی سیم چی را شنیدم که می گفت: سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید حسین وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا آخر جنگیدیم. ✨یا زهرا سلام الله علیها