eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
231 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ حدود بیست روز مانده به ، شبی بعد از جمع کردن سفره ی شام، متوجه اسماعیل شدم که کیسه نایلون سیاهی برداشت و از چادر خارج شد.. چند روزی بود که رفتارش عجیب و غریب شده بود، کلا کم حرف بود ولی این چند روز، خیلی کم حرف تر شده بود، تو خودش بود ..... وقتی کمی از چادر دور شد، افتادم دنبالش، تقریبا از اردوگاه دور شده بودیم؛ با فاصله ی زیادی دنبالش بودم.... کمی آنطرف تر نور کم سوئی دیده می شد، اسماعیل هم درست به طرف همان نور می‌رفت. فکرم مشغول بود!!!! اونجا کجاست؟ کیا اونجا هستند؟ اسماعیل چه قراری با اونا داره ؟ و ..... کم کم نزدیک نور که شدیم احساس کردم چادر، خیمه ای کوچک است.. بله وقتی نزدیکتر شدیم دیدم، یه چادر هست و اسماعیل رفت تو چادر ..... آرام آرام به طوری که صدای پاهامو نشنوه نزدیک چادر شدم، بالای ورودی چادر علم کوچک سیاهی زده بودند .... تا نزدیک شدم، دیدم هیچ کس نیست جز اسماعیل ..... ابتدا مشغول نماز شد، تنها دو رکعت، سپس زیارت عاشورا با سوز و گداز و گریه .... بعد دیدم فلاسک کوچکی در آورد و برای خودش یه چایی ریخت و با دو عدد خرما میل کرد، سپس زیارتنامه ی حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها را زمزمه کرد و اشک ریخت، منم بیرون از چادر به حال و روز اسماعیل غبطه می‌خوردم و اشک می ریختم... 🏴 اما عشقش، اینجا بود که بعد از زیارت نامه، چند بیت مرثیه خوانی کرد و شروع به سینه زنی کرد... فقط می‌گفت: ننم لای لای ننم لای لای سینسی درده گلن لای لای نتونستم خودم نگه دارم بلند بلند گریه کردم و قدرت رفتن به محفل اسماعیل را نداشتم، احساس می‌کردم ملائک در این مجلس بی ریا شرکت کردند ..... وقتی صدای گریه مرا شنید فرمود: کیمسن داداش؟! آنامین عزاسینا گلمیسن؟ خوش گلمیسن، منیم آنام غریبدی, بیکسدی، مظلومدی... گفت و گفت و گریه کرد ..... رفتم داخل خیمه ی فاطمی و بر خاکش بوسه زدم و گفتم: اسماعیل فدایت شوم می‌گفتی با دوستان یه مجلس با شور و حالی برگذار می‌کردیم... 😭یعنی با حال تر از این مجلس!؟ 🌹 اسماعیل نادری در عملیات بدر با شهید آقا مهدی باکری آسمانی شد... ✍بازمانده مربی آموزش نظامی لشکر آسمانی ۳۱ عاشورا و سکاندار قایق آقا مهدی باکری
شهید «اسماعیل نادری» در 20 اسفندماه 1343 در تبریز چشم به جهان گشود. وی در حین انقلاب حضور موثر و فعالانه‌ای در راهپیمایی‌ها و تظاهرات مردمی داشت و از جوانان شجاع و دلیر انقلابی بود و در اوایل پیروزی انقلاب ضمن فعالیت در پایگاه مسجد محل به کمیته انقلاب اسلامی پیوست.   پس از مدتی با عضویت رسمی در سپاه، با حضور جدی در پادگان خاصبان پس از مدت اندکی به جبهه شتافت و در عین حال به عنوان مربی، خدمات ارزشمندی از خود به یادگار گذاشت و بعدها به یگان دریایی لشکر عاشورا پیوست.   در سال 1360 در کمیته انقلاب اسلامی مشغول به خدمت شد و از سال 1361 الی 1363 در آموزشگاه سیدالشهداء (ع) نزسا به عنوان مربی تاکتیک انجام وظیفه کرد.   این شهید والامقام پس از آغاز جنگ تحمیلی نیز در جبهه‌های حق علیه باطل به عنوان کادر رسمی یگان دریایی لشکر همیشه پیروز 31 عاشورا حضور یافته و پس از مدتی مبارزه در کنار سردار دلاور اسلام، شهید «مهدی باکری» در تاریخ 25 اسفندماه 1363 در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
فرازی از وصیت‌نامه شهید: مادر خدا هدیه تو را که جوانی به راهش فرستادی قبول کند. خدمت کسانی که هنوز مواضع خود را با اسلام و انقلاب اسلامی مشخص نکرده‌اند، می‌گویم که خدا شاهد است در روز قیامت آواره خواهید ماند و چون حق را قبول نکردید حتما راهتان باطل و شیطانی است، به فکر آن روز باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - فقط مادر زهراست که ام المومنینِ - حسین طاهری.mp3
7.15M
▪️ (سلام الله علیها) فقط مادر زهراست که ام المومنینِ سفره دار و کریم است بانی 🎤 حسین‌طاهری
34.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣حتما حتما حتما ببینید 📣طرف تو یه چالش برای مسلمون ها درست کرده که اگر خودشون رو بخورند بهشون یه 12 می ده . عکس العمل این مسلمون خیلی جالبه حتی در برابر دیگه ای که این رو می خواد قبول کنه اما .... (بقیه رو خودتون ببینید آخرش خیلی جالب تموم می شه) 👈🏻این کلیپ رو به کسانیکه سنگ امام حسین علیه السلام رو به سینه می زنن اما راحت روزه می خورند برسونید تا ببینند ها در بلاد کفر چطور از مسلمونی خودشون محافظت می کنند اما بچه ها در کشور عجل الله تعالی فی فرجه هاشون رو مثل آب خوردن به باد می دن😔😔 نکته: این هم خودش یه سبکی از امر به معروف هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙استاد شجاعی چقدر به فکر آقا هستی⁉️ ارواحنافداه 👌 عالیه رفقا، حتما گوش کنید
📣📢📣📢📣📢 سلام علیکم 💐 الحمدلله رب العالمین ❤️ با یاری شما بزرگواران امروز همزمان با روز دهم ماه مبارک رمضان مصادف با روز وفات حضرت خدیجه(س) ۴ رأس گوسفند صدقه سر سلامتی و فرج آقا امام زمان(ع)، سلامتی رهبر عزیزمان، همه مسلمانان جهان ویژه شیعیان امیرالمؤمنین(ع) و ریشه‌کنی عاجل بیماری و ویروس منحوس کرونا قربانی گردید.👌 قربانی‌های امروز از طرف ام المؤمنین خانم حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) تقدیم به حضرت بقیه الله الاعظم(عج) گردید. مناطق و محلات توزیع شده قربانی👇👇👇 استان تهران : _ منطقه ۱۲ (محله قیام) _ منطقه ۱۵ (محلات اتابک، کیانشهر، افسریه و مسعودیه) شهرستان بومه‍ن (محله مهرآباد) شهرستان پردیس (محله شهرک طلاییه) دعای ویژه ی ام المومنین خانم خدیجه سلام الله علیها شامل حالتان🙏 ان شاالله نام همه شما همین امشب برای یاری حضرتش ثبت و ضبط گردد👌 🏴🌾🏴🌾🏴🌾🏴🌾🏴🌾🏴🌾🏴🌾🏴🌾 ‍ید_حمیدرضا_اسداللهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 نماز شب يازدهم ماه رمضان🌷 علامه مجلسي رحمة الله عليه در كتاب زاد المعاد مي گويد: نماز هايي كه براي شب هاي ماه رمضان علما در كتبشان نقل كردند و نزد من معتبر است بدين شرح است: اللیلة الحادیة عشرة: رکعتین فی کل منهما بعد الحمد سورة الکوثر عشرین مرة. شب يازدهم: دو ركعت، در هر ركعت حمد و بيست مرتبه سوره كوثر. (زاد المعاد، صفحه ١٤٢)
سلام و رحمت🌷 یادآوری دوستان عزیز جلسه بیست و هشتم کارگاه در مسیر والدگری شنبه صبح ساعت 7.30به حول و قوه الهی آغاز خواهد شد. نیم ساعت قبل از شروع در کلاس منتظر حضورتان هستیم ☘ با لینک زیر به عنوان‌میهمان وارد شوید لینک: https://online.lmskaran.com/ch/home-shrine
🔴دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان
زنگ خطر این ماه مبارک فرصت خوبی است جهت تهیه زاد و توشه برای سفر ابدی
✨ا ﷽‌ ا✨ جوانان انقلابی ؛ یاران مهدی عج مراقبت‌های معنوی 👇👇 تلاوت قرآن و ذکر هدیه به شهدای روز درماه شعبان 👈 مناجات شعبانیه درماه رمضان 👈 دعای افتتاح و ابوحمزه ثمالی ✅ مرور ویژگیهای جوانان انقلابی و مطالبات حضرت آقا از جوانان
*شهیدی که با دهان روزه به شهادت رسید*🕊️ *شهید حمید رضا دستگیر*🌹 تاریخ تولد: ۳ / ۱ / ۱۳۴۵ تاریخ شهادت: ۱۵ / ۲ / ۱۳۶۷ محل تولد: ایلام محل شهادت: قلاویزان 🌹همرزم← *حمید همیشه و در هر زمانی از شبانه روز🌙 رزمنده ها رو با وجود خطر در بین راه سوار ماشین میکرد*🍂من بهش تذکر دادم که این کار خلافه🥀حمید هم یه داستان برام تعریف کرد *واز من قول گرفت تا روزی که زنده ام برای کسی تعریف نکن*🍂 او گفت: یه روز هنگام غروب در منطقه عمومی دهلران کنار جاده🍃 *به یه بسیجی که شال سبز رنگی به گردنش بود برخوردم* توقف کردم واونم سوار شد انگار که منو میشناخت🍂 *منو به اسم صدا زد‼️ و یه سری از مشخصات شخصیمو گفت‼️بعدش هم گفت:من سید مهدی‌ام بسیجی های منو هر کجا دیدی سوار کن و نگران نباش*بعدش هم بهم دست داد🍃 و از ماشین پیاده شد *گرمای دستشو حس کردم وقتی به خودم آمدم هر چه اطرافمو نگاه کرده کسی رو ندیدم‼️یا صاحب الزمان (عج)* این فرمانده *در ماه مبارک رمضان🌙 و با زبان روزه در حالی که سرگرم خنثی کردن مین بود🥀بر اثر انفجار مین به شهادت رسید شدت انفجار به حدی بود که پیکر مبارکش متلاشی شده بود* با وجود این که *بدنش تکه تکه شده بود🥀اما با خنده ای بر لب✨ به ملکوت اعلی پرواز کرد
حمیدرضا دستگیر در سوم فروردین سال ۱۳۴۵ در شهر ایلام متولد شد. کودکی پرجنب و جوش،زرنگ،باهوش و بسیار کنجکاو بود. در پنج سالگی مادرش را از دست داد و بعد از ازدواج پدر، با نامادری اش زندگی کرد. نامادری حمید به او بسیار رسیدگی و در حق او لطف می کرد و حمید متقابلا نیز به او احترام می گذاشت ، دستان مادرش را می بوسید، او خدمت به پدر و مادر را عبادت می دانست. به خواهر و برادران ناتنی اش بسیار علاقه داشت. حمیدرضا تحصیلات دوره ابتدایی را از سال ۱۳۵۲ در مدرسه حکیم نظامی ایلام آغاز کرد. به درس بسیار علاقه داشت و زودتر از همه سرکلاس حاضر می شد. بسیار باهوش بود و درس را در کلاس سریع یاد می گرفت. او تا سال دوم راهنمایی درس خواند و از سال ۱۳۶۰ به بعد در مجتمع آموزشی رزمندگان ادامه تحصیل داد. در کارها به خانواده اش کمک می کرد. جوانی فعال، اهل معاشرت و تصمیم گیری بود. اگر کسی به دروغ سوگند می خورد، عصبانی می شد. از سرزنش کردن دیگران بیزار بود، چون معتقد بود هر کسی در کاری استعدادی دارد. از اسراف کردن دوری می جست و از بدقولی و خلف وعده بدش می آمد. اخلاق پسندیده ای داشت و از همان کودکی اهل عبادت بود و در برابر مشکلات حوصله و صبر به خرج می داد. اوقات بیکاری، کتاب های مذهبی مطالعه می نمود.
با اوج گیری تظاهرات مردم ایران علیه رژیم ستم شاهی، او نیز خشم و انزجار خود را از این رژیم نمایان کرد و حضوری فعال در راهپیمایی ها و تظاهرات داشت. به طور مخفیانه علیه رژیم روی دیوارها شعار می نوشت. از منافقین و هواداران لیبرال ها بدش می آمد و مخالف سرسخت کمونیست ها بود و ایران را دژ محکمی در برابر ابرقدرتها می دانست. او زندگی در ایران را علیرغم کاستی های زیاد با شأن تر از زرق و برق غرب می دانست. ایران را مرکز نشر فرهنگ دینی می دانست و به نام ایران افتخار می کرد. معتقد بود حرکت و قدم صحیح در انقلاب را امام مشخص می کند و اصل همان است که امام می گوید. با افراد حزب اللهی و روحانیون ارتباط داشت.
عضویت در بسیج مستضعفين شهید دستگیر با تشکیل بسیج مستضعفین عضو این نهاد شد. با توجه به عشقی که به امام و انقلاب داشت، جذب سپاه شد و به عنوان پاسدار رسمی به جمع سبز پوشان سپاه پیوست. با شروع جنگ تحمیلی، در ۱۶ سالگی از طریق تیپ یکم امیرالمومنین (ع) عازم جبهه های حق علیه باطل شد و حدود ۶ سال در جبهه حضور داشت.
مادرش، می گوید: «او عاشق میدان رزم بود. برایش ماشین خریدیم تا به جبهه نرود، ولی او همچنان اصرار داشت که در جبهه باشد. به او پیشنهاد دادیم ازدواج کند، که قبول کرد. با این کار می خواستیم او را از جبهه دور نگه داریم که عملی نشد. می گفت: اگر بخواهید مانع رفتن من به جبهه شوید، اصلا شما را نمی بخشم.» حمیدرضا در ۱۷ سالگی ازدواج کرد و مدت زندگی مشترکش ۴ سال بیشتر نشد. حاصل این ازدواج، یک دختر و یک پسر به نام های احمد و معصومه است. با اینکه علاقه ی فراوانی به همسر و فرزندانش داشت، معتقد بود هرگز نمی تواند زیر سلطه ی اجنبی خوش باشد. در خانه مهربان و بسیار منظم بود و در خواندن نمازهای یومیه و نماز شب اخلاص و اصرار خاصی داشت.
همسرش می گوید : خاطره ای که همیشه در ذهنم تداعی می شود و از یادم نمی رود رابطه او با دخترم بود. هر وقت که از جبهه برمی گشت قبل از همه به سراغ دخترش می رفت و با زبان کودکانه با او حرف می زد و او را مادر خطاب می کرد، دخترم آنچنان پدرش را در آغوش می کشید و سر پدرش را روی زانوی کوچکش می گذاشت و با پدرش راز و نیاز می کرد که ما باورمان شده بود که معصومه مادر واقعی حمیدرضا است. سعی می کرد آنها را اجتماعی و با اخلاق پرورش دهد. می گفت: «دوست دارم فرزندانم در آینده برای جامعه مفید باشند.» به مرخصی که می آمد بسیار پرانرژی، خوشحال و مقتدر بود. به راستی رزمندهای خستگی ناپذیر بود.از جبهه که برمی گشت به دیدن اقوام و بستگان می رفت. آنها هم حمید را بسیار دوست داشتند و حتی گاهی برای دیدنش به جبهه می رفتند. در جبهه هیچ باکی نداشت و آدم نترس و شجاعی بود. بعضی اوقات به زور به مرخصی می رفت.
همسرش همچنین می گوید: «به عطر و بوی خوش علاقه داشت. همیشه جانمازش معطر بود. از بی نظمی و آلودگی بیزار بود. دوست داشت محیط زندگی اش در عین سادگی، پاکیزه باشد. در کارهای خانه به من کمک می کرد. در برابر مشکلات به دنبال انتخاب راه درست بود. با پدر و مادر من برخوردی نیک همراه با اخلاق پسندیده داشت. بسیار رئوف بود. پدر و مادرم همیشه او را دعا می کردند.» با تولد اولین فرزندش«احمد» بسیار خوشحال شد. به مادرش گفته بود: «برای فرزندم نذر کن، قربانی بده، چون پسر جانشین پدرش است.» او مانند پدری دلسوز و مهربان با فرزندانش رفتار می کرد.
همرزم شهید دستگیر، نقل می کند: «در کلام و رفتارش، خوش نیتی و لطافت ایمان موج می زد. با رزمندگان بسیار خوب رفتار می نمود. همه از اخلاص و خاکی بودن و روحیه صمیمانه اش لذت می بردند و بسیار تعریف می کردند. او خودش را کمترین بنده خداوند می دانست. همیشه می گفت: آنچه من انجام می دهم، وظیفه انسانی ‌ام است. او فداکاری را نشانه مردانگی می دانست. حمیدرضا دستگیر فقط به کمال و برتری می اندیشید و عیبها را می پوشاند. در حل مشکلات از خداوند مدد می جست. به دنبال پرورش جسم و روح بود. هم ورزش می کرد و هم به مطالعه می پرداخت. معتقد بود که در یک خانواده هم باید رزمنده و هم طالب علم وجود داشته باشد. او واقعا دستگیر دردمندان بود؛ گویی خداوند او را برای خدمت به خلق آفریده بود. می گفت: امانتداری نشانه شخصیت انسان است. زبان انسان در وجود او امانت خداوند است که باید درست از آن استفاده نمود.»