شهید حمیدرضا پورزرگری از شهدای قرآنی است که با حضور در جلسات مختلف از جمله جلسه استاد سیدمحسن موسوی بلده در محضر قرآن شاگردی میکرد و هنوز هم در این جلسه قرآن یاد و خاطره شهید پورزرگری را زنده نگه داشتهاند. او برادر محمدرضا پورزرگری قاری بینالمللی قرآن کریم است که در سالهای نوجوانی با هم راه قرآن کریم را در پیش گرفتند.
از همان سالهای آغاز جنگ دغدغه دفاع از کشور را داشت و از آنجایی که به دلیل سن کم امکان حضورش در جبهه فراهم نبود، اما به عنوان بسیجی در زمینه جمعآوری کمک برای رزمندگان فعالیت میکرد؛ تا اینکه سال ۱۳۶۷ به محض اینکه ۱۶ سالش تمام شد، عزم رفتن به میدان کرد. در منطقه به عنوان مسئول تدارکات به رزمندگان خدمت میکرد و همین را بزرگترین افتخار میدانست.
اگر بتوانم یک لیوان آب هم به دست رزمندهای بدهم، برای من کافی است
مادرش درباره حضور حمیدرضا در منطقه میگوید: در سالهای جنگ، مدام به فکر رفتن به منطقه بود؛ تا اینکه بالاخره توانست اعزام شود. هنگامی که در اولین مرخصی به منزل آمد به او گفتم: پسرم! کافی است؛ دیگر به جبهه نرو، اما حمیدرضا در پاسخ من گفت: مادر جان! اگر بتوانم یک لیوان آب هم به دست رزمندهای بدهم، برای من کافی است. پس اجازه بده بروم.
محمدرضا پورزرگری برادر شهید حمیدرضا پورزرگری درباره برادر شهیدش میگوید: حمیدرضا نوجوانی پرشور، مذهبی و فعال در مسجد و هیأت بود. ما صبحهای جمعه با هم به جلسه دارالتحفیظ استاد «سیدمحسن موسوی بلده» میرفتیم.
از طریق گردان «حبیب بن مظاهر» به جبهه اعزام شد و در آن زمان قصد شرکت در عملیات والفجر ۱۰ را داشت که قرار بود در منطقه شاخ شمیران شرق حلبچه برگزار شود، اما به دلیل سن کم، مسئولان مانع حضور وی در عملیات شدند، ولی حمید به تهران بازنگشت و در تدارکات ماند و به رزمندگان خدمت میکرد.
حمیدرضا در اولین مرخصی که به منزل آمده بود، چهره برافروختهای داشت و نورانیت خاصی در صورت او بود؛ حتی نماز خواندن و شیوه عبادت و راز و نیاز او فرق کرده بود. من دوستان زیادی داشتم که قبل از شهادت همین تغییرات را داشتند، حتی به مادرم گفتم حمیدرضا دیگر از جبهه باز نمیگردد. اگر میخواهید جلوی او را بگیرید این آخرین فرصت است.
سال ۶۷ خانواده به مشهد میروند تا سال را در جوار امام رئوف تحویل کنند. یکی از دوستان در تماسی خبر شهادت حمیدرضا را به آنها میدهد. گویا یک هواپیمای جنگنده عراقی به کاروانی که ادوات نظامی و وسایل مورد نیاز رزمندگان را به خط میبرده، حمله کرده و تعداد زیادی از این عزیزان از جمله حمیدرضا را به شهادت میرساند.
برادرش درباره شهادت حمیدرضا میگوید: با شنیدن خبر شهادت حمید فورا از مشهد به تهران برگشتم و متوجه شدم پیکر این شهید عزیز به شدت آسیب دیده و حتی بخشی از پیکر هنوز بازنگشته است. همه تلاشم را کردم تا به پدر و مادرم با پیکر متلاشی حمیدرضا روبرو نشوند.
هنگام خاکسپاری حمیدرضا مرحوم پدرم مدام درخواست میکرد که به او اجازه دهیم بار دیگر چهره فرزندش را ببیند، اما خاکسپاری را سریع انجام دادیم. همیشه پدرم طی حدود ۳۳ سال پس از شهادت حمیدرضا افسوس میخورد که نتوانست یک بار دیگر چهره فرزندش را ببیند.
رهبر معظم انقلاب سرزده به منزل ما آمدند و آن شب در منزل جلسه قرآن داشتیم. هنگامی که دیدند در منزل، جلسه قرآن برقرار است، برنامه خود را تغییر داده و چند ساعت در منزل ما و در محضر قرآن ماندند و احترام خاصی برای قرآن کریم قائل شدند.
مرحوم پدرم به من وصیت کرد که پس از فوتش وصیتنامه حمید و برخی از وسایلش را با او دفن کنیم و ما هم به این وصیت پدر عمل کردیم. وصیتنامه حمید را روی سینه پدر گذاشتم.
پدر، خیلی برای حمیدرضا ناراحت بود و از داغ جوانش اشک میریخت.یک شب حمیدرضا به خواب پدر آمده و به او گفته بود: پدر! بیتابی نکن «به امام حسین من میهمان امام حسینم» چند سال از این ماجرا گذشت و دوباره حمیدرضا به خواب پدر آمد و گفت: پدر! این قدر ناراحتی نکن «من میهمان امیرالمؤمنین هستم». چند سال قبل حمیدرضا به خواب یکی از دوستان رفته و گفته بود: به برادرم بگو هرگاه قرآن میخوانی من کنار تو هستم.
یک سال پس از شهادت حمیدرضا، رهبر معظم انقلاب به منزل ما آمدند. این اتفاق پدر و مادرم را بسیار خوشحال کرد و حتی تا سالیان سال از خاطره خوش آن دیدار تعریف میکردند. آن شب وصیتنامه حمیدرضا را به آقا دادم. ایشان گفتند من قبلاً این وصیتنامه را دیدهام و با خواندن آن منقلب شدهام.
فرازی از وصیتنامه شهید
خدایا، مرا ببخش و از گناهانم در گذر. تو کریم و رحیم هستی. این بنده روسیاه از شما طلب بخشایش و مغفرت مینماید که شما غفور و رحیم هستی.
غفورا، عشق حسینت من را به این وادی کشانده است و خود میدانم که تو این عشق و محبت را در قلبم نهادی.
معبودم، بهشت را میبینم که چه غوغایی دارد، حسین به پیشواز یارانش آمده، چه صحنهای، عجب عشقی، فرشتگان مقرب از هر سو ندا میدهند که همرزمان ابراهیم، همراهان موسی، همدستان عیسی، همکیشان محمد، همسنگران علی، همپیمانان حسین و همگامان خمینی از سنگر کربلا آمدهاند، چه شکوهی.
کاش شهید میشدم و فردا زنده میشدم و دوباره در جهت احقاق حقوق مسلمین شهید میشدم
خدایا ما از مردن نمیهراسیم. میترسیم که بعد از ما ایمان را سر ببرند و اگر بسوزیم روشنایی از بین میرود و جای خود را به شب تاریک و مخوف و ظلمانی میسپارد، پس چه باید بکنیم از یک سو باید بمانم تا شهید آینده شوم و از دیگر سو باید کشته شوم تا آینده بماند. هم باید امروز کشته شوم تا فردا بماند و هم باید بمانم تا فردا شهید نشود. به راستی عجب دردی چه میشد امروز شهید میشدم و فردا زنده میشدم و دوباره در جهت احقاق حقوق مسلمین شهید میشدم.
محمدرضا جان! ان شاءالله بتوانی در راه قرآن گامهای بیشتری برداری و در ضمن به معنای قرآن که اصل آن است بتوانی توجه داشته باشی. نباشد جوری که فقط خواننده قرآن باشی که «علی (ع)» بسیار قاریانی که قرآن میخواندند و عمل نداشتند و در راه غیر خدا و قرآن صوت خویش را مصرف میکردند، لعنت کرده است.
برادر! بر سر قبرم سوره «الرحمن» را تو قرائت نما شاید از فضیلت آن فیضی شامل من شود و اگر خدا خواست و به مکه رفتی مرا در حرم مطهر حضرت «رسول (ص)» بسیار بسیار یاد کن و مرا بخوان و به یاد من باش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نجوای سوزناک همسر شهید باکری در کنار مزار حاج قاسم سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃
📍کسایی هستن که مرد تر
از شهدا هستن؛
نکنه شرمنده شون بشیم...!!
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
خبر درگذشت خانم یامامورا صحت ندارد موسسه رهیافتگان در تماس با خانواده این اسطوره ملی از کذب بودن خب
شبکه 2 الان بیمارستان خاتم الانبیاء
به عیادت مادر شهید بابایی
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_سوم 👇👇
✅ سرکشی و رسیدگی به خانوادههای شهدا
✅ اهتمام و ترویج فرهنگ شهدایی (وصیتنامه، عکس و رسم شهید )
✅ مراقبه به تلاوت سورههاى یس و حجرات (هدیه به پدر و مادران شهدا )
✅ مراقبه ویژه به خواندن زیارت آل یس و دعای بعدش از طرف شهید به پدر و مادر شهید و بخواهیم دعا کنند برای سلامتی مقام عظمای ولایت.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_سوم 👇👇 ✅ سرکشی و رسیدگی به خانوادههای شهدا ✅ اهتمام و ترویج فرهنگ شهدایی (و
سلام برشما خوبان
سی و هفتمین روز از چله 🌾 🍃 سی وسوم 🍃 🌾
مهمان سفره شهید 🌷روح الله نوزاد 🌷 هستیم.
26 مهر سال 88 بود که خبری تلخ به سرعت در رسانه ها منتشر شد.شهدای وحدت سردار شهید نورعلی شوشتری، جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه و سردار شهید رجب علی محمد زاده فرمانده سپاه سیستان و بلوچستان و جمعی از نیروهای سپاه و سران طوایف و مردم ، در حمله تروریستی گروهک شیطانی ریگی به همایش سران طوایف در شهرستان سرباز به فیض عظمای شهادت رسیدند.
عامل انتحاری انفجار "عبدالواحد محمدزاده" از اعضای گروهک تروریستی "جندالشیطان" بود.
شهید بزرگوار روح الله نوزاد، از تکاوران نیروی صابرین سپاه و محافظ شهید شوشتری بود که فرزند خطه آذربایجان و تبریز بود.
روح الله ۱۸ فروردین سال ۶۴ به دنیا آمد و به دلیل علاقه و ارادت خانواده اش به حضرت امام خمینی (ره) اسم وی را روحالله نامیده شد.
روح الله نوزاد دوره دبستان را در دبستان شهید حسین توانا ، دوره راهنمایی را در مدرسه شیخ شمس و متوسطه را در دبیرستان ولایت گذراند و اغلب سالها شاگرد اول شناخته می شد.
روح الله با جلب رضایت پدر ومادرش، به عنوان پاسدار به گردان صابرین تهران پیوست و از همان اول آماده شهادت بود و خوب می دانست که خدمت کردن در صابرین آسان نیست.
پدر روحالله، انقلاب را دریایی میخواند که پسرش هم قطرهای از آن بود و میگوید: وقتی برادرم محمد نوزاد، شهید شد و خبرش را برای من آوردند، گفتم وای! ولی در شهادت روحالله آن وای را هم نگفتم. روحالله به یقین، لیاقت شهادت را داشت.
آخرین تماس تلفنی شهید با مادر و دوستانش
روح الله یک هفته قبل از شهادت با مادرش تماس گرفت که پنجشنبه به تبریز بر میگردد. به دوستانش هم گفته بود یکشنبه شب، به سمت تهران حرکت می کند تا دوشنبه در تهران باشد و پنجشنبه به تبریز بیاید. قضای روزگار هم این بود که یکشنبه شهید شود، پیکرش را دوشنبه به تهران منتقل کنند و پس از چند روز پیکر مطهر پنجشنبه به تبریز آورده می شود تا روح الله بدقول نباشد.