4_607315432285667382.mp3
6.34M
🎤 حاج میثم مطیعی
🌙 وداع با ماه_ رجب ،
🤲 ماه دعا و مناجات
🤲 التماس__دعا_فرج
دعای رویت هلال ماه شعبان
اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا هِلَالُ شَهْرِ [شَعْبَانَ] وَ قَدْ وَرَدَ وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِمَا فِيهِ مِنَ الْإِحْسَانِ فَاجْعَلْهُ اللَّهُمَّ هِلَالَ بَرَكَاتٍ وَ سَعَادَاتٍ كَامِلَةَ الْأَمَانِ وَ الْغُفْرَانِ وَ الرِّضْوَانِ وَ مَاحِيَةَ الْأَخْطَارِ فِي الْأَحْيَانِ وَ الْأَزْمَانِ وَ حَامِيَةً مِنْ أَذَى أَهْلِ الْعِصْيَانِ وَ الْبُهْتَانِ وَ شَرِّفْنَا بِامْتِثَالِ مَرَاسِمِهِ وَ إِحْيَاءِ مَوَاسِمِهِ وَ أَلْحِقْنَا بِشُمُولِ مَرَاحِمِهِ وَ مَكَارِمِهِ وَ طَهِّرْنَا فِيهِ تَطْهِيراً نَصْلُحُ بِهِ لِلدُّخُولِ عَلَى شَهْرِ رَمَضَانَ مُظَفَّرِينَ بِأَفْضَلِ مَا ظَفِرَ بِهِ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
📚اقبال الاعمال
🔴شعبان از راه رسید
🍃🔹️🍃
🍃 کسانی که در ماه شعبان
از گناه آزاد میشوند و با آزادی، وارد ماه رمضان میشوند حقایق خاص آن ماه را درک میکنند
🔹️«خدای متعال به احترام وجود مقدس رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، ماه شعبان را قرار دادند که ماه عتق من النار است و خیلیها در این ماه آزاد میشوند.
🔹️کسانی در ماه شعبان آزاد میشوند و با دست و دل باز و با چشم و گوش باز وارد ماه مبارک رمضان میشوند و قوایشان از اسارت شیطان و اسارت دستگاه باطل آزاد میشود و آزاد وارد محیط بندگی میشوند.
🍃🔹️🍃
🔹️انسان تا آزاد نشود
نمیتواند بنده خدا بشود؛ انسان باید آزاد بشود و با آزادی وارد وادی بندگی خدای متعال بشود.
🔹️از روایت امام رضا(ع) درباره آخر ماه شعبان استفاده میشود که ماه شعبان را وجود مقدس نبی اکرم(ص) قرار دادند که عدهای در این ماه آزاد بشوند که با آزادی وارد ماه رمضان که شهر الله و ماه ضیافت الهی است شوند و آن حقایق را بشنوند و ببینند و از ضیافتهای خاص آن ماه برخوردار شوند؛
🍃🔹️🍃
🔹️زیرا انسان تا چشمش
اسیر جهنم است نمیتواند حقایق ماه رمضان را ببیند، و تا گوش انسان گرفتار وادی جهنم است نمیتواند شنیدنیهای آن ماه را بشنود و نمیتواند اجابت کند؛ سمع خاصی میخواهد که انسان ندای منادی خدا را بشنود.
🔹️لذا در هر شب ماه رمضان، از آسمان هفتم منادی تا سحر صدا میزند و این صدا و این دعوت که جزو عجایب ماه رمضان است، شنیده نمیشود الا برای آنهایی که در ماه شعبان آزاد میشوند».
📘استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری
1401-11-22 mirbageri قسمت 2 قسمت 1.mp3
1.27M
🔥دشواریهای عصر غیبت
و دشواریهای عصر ما
#استاد_میرباقری
خیلی خیلی خیلی زیبا
تفسیر آیه 7 رعد
🔅 رهبرانقلاب: وارد ماه شعبان شديم؛ فصل مناجات با خدای متعال
🌙 #ماه_شعبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 ویژه ماه شعبان
📹 ببینید| توصیه رهبرانقلاب درباره استفاده از #ماه_شعبان
➕ سوالی که رهبرانقلاب از امام خمینی(ره) درباره اینکه «شما کدام دعا را بیشتر دلبستهی آن هستید؟» پرسیدند
💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان
#امام_زمان 💕
#اللﮩـمعجـللولیـڪالفـرج
4_5875213870187940563.mp3
3.13M
آقام
آقام
آقا...
کدوم اقا؟💚
همون اقایی که هر وقت دلم میگیره💔
فقط صدا میزنم یامهدی
#یامهدی
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
🌹خلاصه ای از زندگی طلبه شهید علی سیفی جوانِ شوخ طبع اهل مراغه.
از همان نوجوانی تحت تربیت دوستان الهی بوده و عاشق امام زمان (عج) می شود. او در دفعات مختلف به ملاقات امام زمان(عج) نائل می شود.
✅ این ملاقات ها به حدی زیاد بود که گاهی واسطه ارسال پیام هایی به آیت الله شهید اشرفی اصفهانی امام جمعه کرمانشاه بوده.
این طلبه چند بار سخنران پیش از خطبه های کرمانشاه شد.
شاید به خاطر همین ارتباط ها بود که نوعی اطلاع از امور مخفی برایش ایجاد می شد.
به حدی که بارها قبل از عملیات اسامی رزمنده های شهید، مجروح و... را بیان می کرد.
شیخ حسین انصاریان ایشان را سوار بر قطار عرفان و دیگران را پیاده معرفی می کند.
علی سیفی بعد از عملیات فتح المبین در بهار ۶۱ به علت مجروحیت مجبور به بازگشت می شود. پزشکان چاره کار را در قطع پا می بینند. اما امام زمان (عج) ایشان را دعوت به مشهد و مژده به شفای پا به شرط برگشت به جبهه می کند.
بعد از شفای پا وارد حوزه می شود و سه سال در حوزه درس می خواند.
او چند مدرسه را عوض می کند! چون مدیران مدارس چنین طلبه ای را که مدام به جبهه اعزام می شود و دیگران را هم با خود می برد، را باعث تعطیلی حوزه می دیدند.
او معتقد بود که انسان باید به آموخته هایش عمل کند.
علی سیفی در حالی که به تمام دوستان خبر شهادت خودش را داده بود، در نهایت در عملیات والفجر هشت جاودانه شد.
📙برگرفته از کتاب بیا مشهد. اثر گروه شهید هادی
شهید علی سیفی در سال ۱۳۴۴ در شهرستان مراغه در خانواده ای متدین و ولایی چشم به جهان گشود. مادرش همیشه با وضو به علی شیر میداد. از دوران طفولیت با مجالس عزاداری آشنا شد و در مجالس عزاداری با زبان شیرین آذری به مداحی میپرداخت و خود گرداننده هیئتی درشهرستان مراغه بود. وی در پانزده سالگی و آغازجنگ با اولین بسیجی های داوطلب به جبهه اعزام شد.
علی در عملیات بیت المقدس و در آستانه فتح خرمشهر به سختی مجروح شد. او در یکی از روزهای تشرف جانبازان جنگ تحمیلی به حرم امام رضا علیه السلام شفا یافت. همچنین برای ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه در شهر مقدس قم شد. وقتی برای بچه های تخریب موعظه میکرد مثل اینکه خودش بارها عمل کرده و نتیجه آن را دیده است. او اصرار داشت لذت انس با خدا را همه بچشند…
علی وقت نماز آنقدر نماز را با حضور قلب میخواند انگار در این دنیا نیست…
و شهادت مداح اهل بیت روحانی شهید عارف شهیدعلی سیفی نسب درتاریخ ۱۱/۲۵/ ۶۴ درعملیات والفجر ۸ رقم خورد…
شيخ حسين انصاريان ايشان را سوار بر قطار عرفان و ديگران را پياده معرفي مي كند.ايشان بعد از عمليات فتح المبين در بهار ۶۱ عازم جبهه آبادان مي شود و به علت مجروحيت مجبور به برگشت مي شود. پزشكان چاره كار را در قطع پا مي بينند.اما امام زمان (عج) در عالم رويا، ايشان را دعوت به مشهد و مژده به شفاي پا به شرط برگشت به جبهه مي كند. بعد از شفاي پا وارد حوزه مي شود و جمعا جسته و گريخته سه سال در حوزه درس مي خواند.شايد به همين علت بوده كه چند مدرسه را عوض مي كند. چون مديران مدارس چنين طلبه اي را كه مدام به جبهه اعزام مي شود و ديگران را هم با خود مي برد، را باعث تعطيلي حوزه مي ديدند.او معتقد بود كه انسان بايد به آموخته هايش عمل كند. اگر در حوزه مي خواند ضرب ضربا ضربوا، مرحله اول خودش بايد به جبهه رفته و با دشمن بجنگد. در مرحله بعد برخي از دوستانش و در مرحله بعد گروهي از دوستانش را راهي جبهه كند تا ضربوا محقق گردد.در جبهه مدام به لشكرهاي مختلف اعزام مي شود تا شناخته نشود
علي كه بعد از پايان يافتن دوره راهنمايي تحصيلي شوق طلبه شدن در دلش افتاده بود حوزه علميه قائم چيذر را انتخاب نمود و در نهايت حوزة علميه شهر مقدس قم ميعادگاه پاك شهيد در عرصه علماندوزي بود…
شايد علي از جهت ظاهر زياد دروس حوزوي را نخوانده بود اما در سير و سلوك سرآمد بود. وقتي براي بچه هاي تخريب موعظه ميكرد مثل اينكه خودش بارها عمل كرده و نتيجه آن را ديده است. او اصرار داشت لذت انس با خدا را همه بچشند…
روزهاي بياد ماندني بعد از عمليات خيبر و غصه بچه ها از جاماندن جسم همسنگرانشان درجزيره مجنون با صداي ملكوتي علي التيام پيدا ميكرد او وقتي روضه ميخواند خودش را در صحراي كربلا ميديد و بارها شده بود كه درحين مداحي بيحال ميشد و نفسهايش به شماره مي افتاد…
اوج ارادت علي در مداحياش روضه حضرت رقيه سلام الله عليها بود و خيلي با احساس، رفتن خار در پاي اين بيبي رابيان ميكرد…
علی وقت نماز آنقدر نماز را با حضور قلب میخواند انگار توی این دنیا نیست…
نمازهایش طولانی میشد…
یک روز بچه ها به علی اعتراض کردند و گفتند نماز رو تندتر بخوان. که ایشان در جواب حکایتی از شهید محراب مدنی گفت و اظهار داشت که درصف اول نمازجمعه تبریز پشت سر شهید مدنی نماز میخواندیم، این شهید هم نمازهایش توام با طمئنینه و اشک بود. شخصی در صف اول نماز بود و شهید مدنی درحال اقامه نماز بود که شنید میگوید آقا نماز را تند بخوان. یکدفعه دیدم شهید مدنی تمام قامت برگشت و در حالیکه قطرات اشک صورتش را پرکرده و از محاسنش سرازیر بود فرمود: قارداش جان میدونی میخواهی با کی حرف بزنی؟ نقل این حکایت و با اخلاصی که شهید علی داشت همه را به تفکر وا میداشت…
همرزم شهید می گوید : 👇
حاج اقا با عمامه جلوی گردان ایستاده بود و بچه ها را از زیر قرآن رد می کرد.
اودیشب نام شهدای فردا را به یکی از دوستانش گفته بود.
درمراسم روضه گردان گوشه عمامه اش را باز کرده بود و اشک هایش را پاک میکرد.
یک ساعت قبل ازعملیات عمامه اش را باز کرده و به بچه ها گفت مهمات را با این ببرید.
بچه ها گفتند اخه خوب نیست ,گفت حمل مهمات رزمنده ها افتخار عمامه من است .
عملیات که شروع شد وقتی تیرخورد بچه ها عمامه اش را دور زخمش بستند.
آخر هم با عمامه اش راهی آسمان شد
علی آمده بود مرخصی. رفت وضو بگیرد. رفتم سر جیب شلوارش ببینم این که اصلا شهریه نمی گیرد، چرا حرف از بی پولی نمی زند.از داخل حیاط با صدای بلند گفت: مادر! برکت پول را خدا می دهد. نمی دانم از کجا فهمید.
بعد از شهادت علی مراسم گرفتیم. مهمانان زیادی آمده بودند و من مضطرب، که غذا کم نیاید. به ناگاه علی را در گوشه آشپزخانه دیدم.
گفت مادر چرا مضطربی؟
گفتم نگران کم آمدن غذا هستم.
ظرف برنجی دستش بود. گفت: این را به غذا اضافه کن و نگران نباش.
همه مهمان ها سیر خوردند و آخر سر به اندازه همان بشقاب غذا اضافه آمد.