eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
231 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
جلوه محبت شهید علی سیفی به حضرت زهرا (س) شهید سیفی به حضرت زهرا سلام الله علیها ارادت خاصی داشت. بعد از شهادت، خوابش را دیدند که در یک جایی بود و صدای مداحی می آمد. پرسیدند کجا هستی؟ گفته بود: نمی دانم. هر کجا حضرت زهرا (س) باشد، من هم آنجا هستم.
بعد از شهادت علی مراسم گرفتیم. مهمانان زیادی آمده بودند و من مضطرب، که غذا کم نیاید. به ناگاه علی را در گوشه آشپزخانه دیدم. گفت مادر چرا مضطربی؟ گفتم نگران کم آمدن غذا هستم. ظرف برنجی دستش بود. گفت: این را به غذا اضافه کن و نگران نباش. همه مهمان ها سیر خوردند و آخر سر به اندازه همان بشقاب غذا اضافه آمد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻یک پیام و یک هدیه از ناحیه حضرت سجاد علیه السلام همین دعای «اللهم صل علی محمد و آل محمد ، شجره النبوه» است که در ماه شعبان وارد شده است. این مال امام زین العابدین (ع) است. این را حضرت قبل از ظهر، عند الزوال می خواندند. 🔸اگر بتواند انسان این دعا را از ابتدای ماه شعبان ملتزم بشود، قبل از زوال دو رکعت نماز در مسجد- یا غیر مسجد- بخواند و بعد این دعا را بخواند خیلی خوب است. 🔹یک روایت دیگر هست از امام باقر (ع) که به مناسبت برخورد کردم و تعجب کردم که آقا امام باقر (ع) فرمودند پدر من وقت استجابت دعا را قبل از ظهر، عند الزوال می‌دانستند. البته مردم غالبا این دعا را بعد از نماز می خوانند چون می خواهند ترک نشده باشد و مردم هم که قبل از ظهر یک جا جمع نمی شوند. 🔸این دعا هدیه ای است که حضرت دادند اگر به شرائطش عمل بشود آن وقت این دعا خودش یک مرکز استجابتی می‌شود. این دعا خودش از اسرار است. خواندن این دعا یک نظمی لازم دارد. معمولا این دعا را برای حوائج در ماه شعبان، از اول ماه شعبان تا آخر ماه خوانده می‌شود. فقط قبل از ظهر و قبل از زوال چند تا شرط دیگر هم دارد من جمله اینکه در منزل همه مجموعه‌ای مشغول باشند همه این دعا را بخوانند. ‌ ‌ ┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄ 🔺 حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
💠 روز 💠 💎 دلیل نامگذاری ماه شعبان 🔻پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله: إنَّما سُمِّيَ شَعبانُ لأِنَّهُ يَتَشَعَّبُ فيهِ أرزاقُ المُؤمِنينَ 🌒 ماه ، «شعبان» ناميده شد؛ زيرا روزی‌هاى مؤمنان در اين ماه قسمت می‌شود. 📚 ثواب الأعمال، ص ۶۲
1_1505625123.mp3
2.26M
🌙عظمت ماه شعبان .. 💠 مقام معظم رهبری مبارک ✅✅✅
📣📢📣📢📣📢 سلام علیکم 💐 الحمدلله رب العالمین ❤️ با یاری شما خوبان امروز چهارشنبه 3 راس گوسفند🐑🐑🐑 برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج)، صدقه سر سلامتی حضرت، سلامتی رهبر عزیزمان، همه مسلمانان جهان ویژه شیعیان امیرالمؤمنین(ع) و رفع بلایا و فتنه‌ها و گرفتاری از بلاد مسلمین ویژه شما خوبان قربانی گردید❤️ ✅ 1 راس گوسفند در استان تهران 👇 منطقه ۱۴ محلات حسی‌آباد دولاب - کیانی - میثم - بلوار ابوذر ✅ 2 راس گوسفند در استان خراسان جنوبی 👇 منطقه شهرستان مرزی زیرکوه - شهرک کمیته امداد، بهزیستی و روستای حسن آباد بزرگواران ان‌شاالله دنیا و آخرت زیر سایه اهل‌بیت(ع) باشید و به دعای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، باقیمانده امر فرج حضرتش بر ما بخشیده شود و به همین زودی چشمان ما به جمال مولایمان روشن شود💔 🙏 به شادی حضرت زهرا سلام الله علیها بر مولود های این ماه پربرکت💖 قلب نازنین بقیةالله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه شریف)؛ به مژده‌ی ظهورش شاد❤️ شود 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💔🚶‍♀ کسایی‌که‌میجنگن،زخمی‌هم‌میشن.. دیروزباگلوله،امروزباحرف..💔!' شهداوقتی‌تیرمیخوردن میگفتن‌فداسرمهدی‌فاطمه:) تویی‌که‌داری‌برای ‌شب‌روز...!' وقتی‌مردم‌باحرفاشون‌بهت‌زخم‌زدن، تو‌دلت‌باخودت‌بگو: 'فداسرمهدی‌فاطمه..' آقاخودش‌بلده‌زخمتودرمان‌کنه..!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم سی و دومین روز از 🍃🥀چله سی و ششم 🍃🥀 مهمان سفره شهید 🌷 مهدی زین‌الدین 🌷 هستیم. تمامی اعمال امروزمان از طرف این شهیدان بزرگوار هدیه می شود به ✅ آقا امیرالمؤمنین علیه السلام و ولی نعمتمان علی بن موسی الرضا علیه‌السلام 🌟💫🌟💫🌟💫
🌹‍ خوابی که حاج‌ قاسم‌ پس از شهادت شهید زین‌الدین دید. هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ سردشت؟» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌اند.» عجله داشت. می‌خواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم یک برگه‌‌ كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم» بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی به او گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به آن‌ كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم»
زین‏ الدین در یک نگاه مهدی زین ‏الدین در هجدهمین روز مهر سال 1338 به دنیا آمده و 25 سال زندگی کرده است. جاهای مختلفی هم بوده؛ در مدرسه که تا کلاس پنجم یا شاگرد اول بود یا دوم، توی کتاب‏فروشی وقتی پاسبان‏ ها آمدند تا پدرش را ببرند، با همسرش در خانه کوچک اجاره ‏ای در اهواز، در خیبر، هور، سوسنگرد و کردستان، در جاده ‏ای که گروهک منافقین کمین زده بودند، همراه برادرش کنار جیپ لندکروز با بدن سوراخ سوراخ و سرانجام گلزار شهدای شهر قم، کنار هم‏رزمان شهیدش و البته برای همیشه در دل مردم. در همه این لحظه‏ ها ـ اگر خوب نگاه کنی ـ آدمی عادی را می‏بینی که سعی می‏کند در هر لحظه بهترین کار را بکند، بهترین تصمیم را بگیرد و بهترین باشد. این سعی مدام و طاقت ‏فرسا بود که این آدم عادی را آدمی کرد شگفت، به شگفتی مهدی زین‏ الدین. توجه مادر مادر شهید زین ‏الدین از زمان بارداری، کودک خود را مورد توجه دقیق قرار داده بود؛ هر غذایی را نمی‏خورد، در هر مهمانی ‏ای شرکت نمی‏کرد، مرتب قرآن تلاوت می‏کرد و ذکر بر لب داشت. پس از آنکه مهدی به دنیا آمد، هرگز بدون وضو به او شیر نداد و همواره در راه تربیت اسلامی کودک، قدم برمی‏داشت. حاصل تربیت دقیق مادر، کودکی بود باهوش، زرنگ و مهربان که مسیر کمال را به سرعت می‏پیمود
انسان‏هایی انگشت‏ شمار وجود دارند که روح بلند و عظمت وجودشان، همگان را حیران خویش می‏سازد. مردان غیرتمندی که برای انجام تکلیف، از تمام وابستگی‏های دنیا دل می‏کنند و تا رسیدن به کمال خویش، آرام نمی‏گیرند. از چهار دانشگاه فرانسه برای مهدی زین‏ الدین که یکی از بهترین رتبه‏ های کنکور سراسری را به دست آورده بود، دعوت‏نامه فرستاده بودند. با اینکه او به درس خواندن بسیار علاقه داشت و با چند تن از دوستانش هم صحبت کرده بود، دعوت هیچ‏کدام را نپذیرفت. یکی از دوستانِ از پاریس برگشته به او گفته بود: در پاریس خدمت حضرت امام خمینی رحمه ‏الله رسیدم. فرمودند که شما برگردید ایران، آنجا بیشتر به وجودتان نیاز است. با چند نفر از علما هم مشورت کرد و از رفتن منصرف شد. پاریس نرفت تا در تظاهرات خیابانی، شعارنویسی‏ های در و دیوار و پخش اعلامیه شرکت کند.
نبوغ و هوش فراوان، از ویژگی‏های افراد برجسته است. موفق ‏ترین انسان‏ها، همواره کسانی نبوده ‏اند که امکانات و موقعیت مناسب داشته‏ اند. مردان بزرگ تاریخ، کسانی بوده ‏اند که از کمترین امکانات، بیشترین بهره را برده‏ اند. جنگ تحمیلی با تمام دشواری‏ها و کمبود امکاناتی که داشت، استعدادهای فراوانی را شکوفا کرد. یکی از این استعدادها، سرلشکر شهید مهدی زین‏ الدین است. از مهم‏ترین ویژگی‏های او، ابتکار عمل و تیزهوشی بود. هرگاه زین‏ الدین به طرح ‏ریزی عملیات در میان فرماندهان می‏ پرداخت، همه را انگشت به دهان می‏ گذاشت. کار دقیق اطلاعاتی، سرعت فهم تاکتیک و تکنیک‏های نظامی و به کارگیری هوشمندانه آنها در هدایت نیروها، او را به مغز طراح عملیات مشهور کرده بود.
چشم‌شان که به مهـدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دوره‌اش کردند و شروع کردن به شعار دادن: «فرمانده آزاده،آماده ایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی می رسـید، امان نمی‌داد؛ شروع می کرد به بوسیدن… مخمصه ای بود برای خودش! خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می زد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این قدر بهت اهمیت میدن، تو هیچی نیستی؛ تــو خاک پای این بسیجی هایی…!» برگرفته از کتاب «کاندیدای اصلح» اثر سیدمحمدحسین راجی
خیلی خوابم گرفته بود. چند ساعتی بود که نگهبانی می‏دادم. از خستگی کلافه شده بودم. نوبت پستم تمام شد، ولی هر چه منتظر ماندم، نفر بعدی نیامد. مجبور شدم خودم برگردم به سنگر و بیدارش کنم. با عصبانیت صدایش زدم: بلند شو برو سر پست. راحت گرفتی خوابیدی؟ بلند شد و رفت سر پست. صبح بود که با سر و صدای بچه‏ها از خواب بیدار شدم. سرم داد می‏زدند که این چه کاری بود کردی؟ گفتم: مگه چه کار کردم؟ گفتند: دیشب فرمانده لشکر را فرستادی برای نگهبانی. مو بر تنم سیخ شد، اما آقا مهدی هیچ‏وقت به رویم نیاورد. بعدها فهمیدم که آن شب، آقا مهدی دیر برگشته بود. توی سنگر جا نبود و او هم جلو در یکی از سنگرها خوابیده بود. من هم توی تاریکی، آن هم با آن وضعی که او به خواب رفته بود، به فکرم نرسید که او نگهبان نیست. بنده خدا هم حرفی نزد و تا صبح نگهبانی داد.