بنتالهدی، شهیده
زمینه فعالیت:
دینی-سیاسی
محل زندگی:
نجف، کاظمین
پیشه:
فعال فرهنگی-سیاسی (دینی)
کتابها:
الفضیلة تنتصر، لیتنی کنت أعلم، امرأتان و رجل، صراع مع واقع الحیاة، لقاء فی المستشفی، الخالة الضائعة، الباحثة عن الحقیقة، کلمة و دعوة، ذکریات علی تلال مکة، بطولة المرأة المسلمة، المرأة مع النبی(ص)، المجموعه القصصیه الکامله
آمنه صدر، معروف به بنتالهدی و شهیده صدر (۱۹۳۷-۱۹۸۰م)، از زنان نویسنده و فعال فرهنگی-سیاسی عراق بود. سرپرستی مدارس الزهراء نجف و کاظمین، تشکیل جلسات خانگی دینی، نوشتن مقاله در مجله الاضواء، داستاننویسی و سرایش اشعار مذهبی از فعالیتهای فرهنگی-دینی اوست.
بنتالهدی، بهدنبال اعتراض به دستگیری برادرش و سخنرانی در حرم حضرت علی(ع) که به تظاهرات در شهرها و کشورهای مختلفی انجامید، توسط رژیم بعث زندانی و پس از شکنجه طولانی اعدام شد.
سیدهآمنه صدر (متولد کاظمین در سال ۱۳۵۷ ق./۱۹۳۷ م.)، دختر آیتالله سیدحیدر صدر است. مادرش خواهر آیتالله محمدرضا آلیاسین است. سیداسماعیل صدر و شهید سیدمحمدباقر صدر برادران اویند. در دوسالگی پدرش را از دست داد. خواندن و نوشتن را در خانه آموخت و به یادگیری نحو و منطق و فقه و اصول و... پرداخت. او نزد محمد باقر صدر، شیخ زهیر الحسون و ام علی الحسون درس آموخت.
بنتالهدی، از اهمیت نقش زنان در فعالیتهای دینی آگاه بود ازاینرو جلساتی را در خانه خود و دیگران برای تبلیغ امور دینی تشکیل میداد. آمنه، در مجله «الاضواء» برای دختران عراقی و عرب مطلب مینوشت. نوشتههای او در این مجله حول التزام زنان به آموزههای دینی و رد الگوها و شعارهای غربی برای آنان، دور میزد
سرپرستی مدارس الزهراء
مدارس الزهراء، مجموعه مدرسههای وابسته به صندوق خیریه اسلامی (جمعیة صندوق الخیری الاسلامی) بودند. این مدرسهها به هدف تقویت فرهنگ دینی در کودکان در شهرهای بصره، دیوانیه، حله، نجف، کاظمین و بغداد تأسیس شدند. مرکزیت این مدرسهها با مدرسه بغداد بود. شهیده بنتالهدی دو ماده درسی را -علاوه بر دروس مرسوم آموزشی- در این مدارس جای داد و از معلمانی استفاده میکرد که به شئون اسلامی اهتمام خاصی داشتند.
در ۱۹۶۷ م. بنتالهدی، سرپرست این مجموعه در نجف و کاظمین شد. او در این زمان سرپرست یک مدرسه دینی دیگر در نجف هم بود. از اینرو هفتهاش را تقسیم کرده بود، نیمی از هفته را در نجف بود و نیم دیگر در کاظمین. او بعد از ساعت اداری مدرسه، به معلمها آموزشهای تربیتی میداد و بعدازظهرها را به پاسخگویی به سؤالات دانشجویان میگذراند. در ۱۹۷۲ م. بخشنامهای مبنی بر لزوم الحاق این مدارس به وزارت تعلیم و تربیت عراق از سوی دولت صادر شد. با صدور این بخشنامه بنتالهدی از مسئولیت این مدارس کنارهگرفت و دعوت رسمی دولت طی نامهای از او بر ادامه همکاری در این مدارس نیز نافع نیفتاد.
] او در پاسخ به سوال از سبب ترک همکاری در این مدرسهها میگفت:
لم یکن الهدف من وجودی فی المدرسه الا نوال مرضاة الله و لما انتفعت الغایة من المدرسة بتأمیمها فما هو جدوی وجودی بعد ذلک؟!
من به هدف تحصیل رضای خدا در این مدرسهها کار میکردم. با ملی شدن (تحت نظارت دولت بعث در آمدن) این مدارس، ماندن من در اینجا چه توجیهی خواهد داشت؟
— بنتالهدی صدر، الحسون، اعلام النساء المؤمنات، ۱۴۱۱ق، ص۷۸-۷۹ به نقل از ملحق صحیفه الجهاد الصادر بتاریخ ۲۰ جمادی الثانیه ۱۴۰۳ ق. نیسان ۱۹۸۳ م.
بنتالهدی به قصد اینکه دایره مخاطبان بیشتری برای سخنانش داشته باشد رو به نوشتن آورد؛ زنان بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی میتوانستند از طریق خواندن کتابهای او بهاندیشههای اسلامی دست پیدا کنند. مباحث خانوادگی، کار اسلامی، سختیهای زنان شاغل، مسخرهکردن، خدشهدار کردن جلوه زن، زیبایی، آرایشکردن، حجاب و... از محورهای قصههای او هستند. او به همین هدف شعر هم میگفت. بیشتر شعرهای شهیدهصدر رنگ و لعاب دینی دارد.
بنتالهدی نوشتههای فراوانی به یادگار ماندهاست که برخی از آنها به فارسی هم برگردان شدهاست. مهمترین آنها به شرح زیر است:
در جستجوی حقیقت
خانه گمشده
دیدار در بیمارستان
دو زن و یک مرد
شخصیت زن مسلمان
فضیلت پیروز است
سختی و فراخوانی
بر بلندیهای مکه: خاطرات و مقالات
زن در کنار پیامبر
ای کاش میدانستم
شهیده بنت الهدی در ذکاوت و فطانت ممتاز بود و هوش وی، بر همه بخش های علمی و معرفتی، که در آن ها تفکر کرده بود، احاطه داشت، تا آن جا که اگر بگوییم سید شهید(ره) از ذکاوت و فطانت و توانایی احاطه علمی خواهر تعجب می کرد، مبالغه و غلو نکرده ایم. کتاب مکاسب شیخ انصاری از جمله کتبی است که طلاّب علوم دینی آن را پیش از ورود به بحث خارج فرا می گیرند و بعضی از علما معتقدند: هر کس کتاب مکاسب را به صورت متقن فراگیرد و آن را به شکل کامل بفهمد، مستحقّ اجازه اجتهاد می شود. این کلام نشان دهنده اهمیت این کتاب و مطالب علمی عمیق و مشکل آن است. با این حال، مطالبی از سوی این بانو درباره این کتاب مطرح می شدند که سید شهید(ره) به آن ها پاسخ می گفت و به مناقشات او درباره مطالب این کتاب جواب می داد، و این حقیقت نشان می داد که این بانو مراحل علمی متقدّم بر وصول به این مقام را طی کرده بود؛ زیرا
از عادات سید شهید این بود که وقتی با اشخاصی که در مطالب علمی در سطح ایشان نبودند روبه رو می شد، با سکوت و عدم پاسخ گویی، آن ها را از بحث در آن مسائل منصرف می گردانید و یا آن ها را نصیحت می کرد که به آن چه برایشان فایده ای ندارد نپردازند، ولی هرگز در رابطه با پرسش های علمی خواهرش، این گونه برخورد نمی کرد. سیره علمی سید شهید با خواهرش بر این معنا دلالت می کرد که وی به سطح بلند علمی او اعتقاد دارد. امّ فرقان در بطلة النجف مکالمه ای را بین شهیده بنت الهدی و سید شهید از قول این بانو نقل می کند: «یکی از جلسات، همراه سید نشسته بودیم و کتاب فلسفتنا در جلوی روی سید بود و او مشغول شرح و بسط و بیان بعضی از غوامض آن بود. من به برادرم گفتم: آقای ما! من کجا، شما کجا! ... من ریشه ای در درجات علمی و فلسفی شما ندارم. فلسفه سخت است و اهلی دارد و شما اهل آن هستید. سید به من جواب داد: این مهم نیست. شما از من تواناتر هستید. گفتم: چگونه؟ فرمود: شما شعر می نویسید و من با وجود آن که شعر را دوست دارم و به آن اشتیاق می ورزم و بر سیاق و اسلوب بلاغت توانایی دارم، نمی توانم حتی یک بیت شعر بنویسم. شعر موهبتی است و شما در این موضع از من تواناترید.»
به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به رهبری خمینی فرصتی برای سید باقر صدر و خواهرش بنتالهدی پیش آمد تا موجهای انقلاب اسلامی را در عراق نیز گسترش دهند. در ۱۷ خرداد ۱۳۵۸ شمسی سید محمدباقر صدر به فرمان صدام حسین، حاکم دست نشانده و طاغوتی عراق، دستگیر شد. بنتالهدی هنگام دستگیری برادرش، تا خیابان اصلی خانهشان جلو آمد و تصمیم گرفت تا برادر را همراهی کند، اما گماشتگان بعثی اجازه این کار را ندادند و وی در همان مکان فریاد برآورد و سخنرانی شگفتانگیزی ایراد نمود. سپس، رو به برادر کرد و گفت:
«من برنمیگردم و میخواهم مانند حضرت زینب (س) که برادرش حسین (ع) را همراهی کرد، همراه تو باشم.»
پس از انتقال برادر با تکبیرهای بلند، فریاد میزد:
«شما از چه میترسید، از یک مشت کتاب و مقاله، شما از بیداری مردم مسلمان میترسید، ولی بدانید مردم بیدار شدهاند.»
به دنبال آن، به حرم علی بن ابی طالب رفت و شبانه در آنجا سخنرانی کرد و مردم را به گریه واداشت. فردا و فرداهای دیگر هر روز به آنجا میرفت و سخنرانی میداشت. سرانجام، حرکتهای روشنگرانه بنتالهدی، برادر را از زندان آزاد کرد، اما دیگر بار در ۱۷ فروردین ۱۳۵۹، حکومت بعثی عراق، بنتالهدی را، یک روز پس از بازداشت برادرش آیتالله صدر، دستگیر نمود و آنان را به سختی شکنجه داد. همواره در جمع زنان میگفت:
«اسلام غریب است و دلسوز کم دارد.»
و با همه وجود در راه خود تا پای جان پیش رفت. برزان ابراهیم، برادر ناتنی صدام حسین، از آیتالله صدر خواسته بود تنها چند کلمه بر ضد خمینی و انقلاب اسلامی بنویسد که آیتالله صدر نپذیرفت و صدام او و بنتالهدی صدر، را در ۱۹ فروردین ۱۳۵۹ (۲۲ جمادیالاول ۱۴۰۰)، سه روز پس از آخرین دستگیری، به گونه دردناکی به قتل رساند. پیکر وی در قبرستان وادیالسلام شهر نجف در مقبره خانوادگی خاندان صدر به خاک سپرده شد.[۵] پس از آنکه صدام، بنت الهدی را به قتل رساند، بعضی به او گفته بودند: چرا خواهر صدر را به قتل رساندی؟ او در پاسخ گفته بود:
«من قضیه حسین را تکرار نمیکنم. زینب بعد از برادرش، زنده ماند و یزید و آلامیه را رسوا کرد».
🌺 صلوات فاطمی امروزمان را
به #نیابت از
همه شهدای صدر اسلام تاکنون
به ویژه
بانوی شهید
❣بنت الهدی صدر❣
هدیه می کنیم محضر نورانی
☀️ صدیقه طاهره ، حضرت زهرا سلام الله علیها☀️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به تازگی موزیک ویدئویی از خواننده معروف پاپ کشور مهدی یراحی، منتشر شده که در آن سراسر توهین به شهدا و دفاع مقدس است
🔸شعر اینگونه شروع میشود
به تک تک شقیقه ها پاره سنگ خورد و
یه باره دستمون به ضامن تفنگ خورد و
روی این بیت شعر تفنگ دست یه بچه است و جنگی رو روایت میکنه که بچه بازی بود و بچه گانه شروع شد!
🔸 و در یک صحنهی دیگر این ویدئو خواننده درحالی خودش را شهید معرفی میکند که بر بازوی خود نشان نازیهای آلمان را دارد.
🔸و درجای دیگه خوانده میشود:
به من یک نفر بگه کجا رسیدیم
چجوریه که زنده موندیم و شهیدیم
یه خواب خوش یه عمریه ندیدیم!
و این زنده موندیم و شنیدیم رو تصویر گرد و خاک
و خواب خوش رو تصویر دلار
و همهی اینها تقاص همون جنگ بچگانه است!
⚠️ با دقت به واژهها و تصاویر این ویدیو توجه کنید
این موزیک ویدئویی از وزارت ارشاد هم مجوز گرفته. معلوم نیست مسئولین در وزارت ارشاد چه غلطی میکنند که هنر و سینمای کشور دارد روز به روز به تباهی و کثافت کشیده میشود ... از فیلمهای سینمایی مستهجن این روزها تا توهین به مقدسات و ارزشهای انقلاب...
@BisimchiMedia
🍃🌺
❓أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ
👈امام صادق (ع) فرمودند:
💠«آنگاه که اصحاب امام حسین(ع) شهید شدند و ایشان تنها ماند، فرشتگان بسوی خدا ضجّه زدند و گریه کردند و گفتند: پروردگارا! با حسین(ع) پسر پیغمبرت، چنین رفتار کنند؟
✨پس خداوند نور حضرت قائم (عج) را به آن ها عرضه کرد و فرمود:
👌«با مهدی انتقام او را میگیرم»
📘 اصول کافی ج ١ ص ٤٦٥
4_582493935813787724.mp3
2.82M
🎵 #روایت_شهدا
👆راوی: #حاج_آقای_ضابط
🌺شهدا در همین مناجات هاشون، همین نمازشباشون خدارو خواستن..
بشنوید خیلی دلنشین..👆👆
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
، «حجة الاسلام والمسلمین عباس الموسوي» یا «سید عباس موسوی»، یکی از موسسان «حزب الله لبنان» به شمار می رود. وی به تاریخ 4 آبان ماه سال 1331 شمسی، در روستای «نبی شیث» واقع در «بقاع» متولد شد و در 27 بهمن ماه سال 1370 شمسی، به همراه همسرش «ام یاسر» و آخرین فرزندش «حسین»، هدف هلی کوپترهای «آپاچی» رژیم صهیونیستی قرار گرفت و بال در بال ملائک گشود. «سید عباس موسوی» در زمان شهادت، دومین دبیرکل حزب الله لبنان بود که پس از «شیخ صبحی طفیلی»، این مسئولیت را بر عهده گرفت. به دنبال شهادت ایشان، «سید حسن نصرالله» سکانِ هدایت «حزب الله لبنان» را به دست گرفت و تا به امروز، در این مسئولیت باقی است.
شهید«سید عباس موسوی» و همسرشهیدش «ام یاسر» را در یک نما به ثبت رسانده است. این بانوی بزرگوار، از پایه گذاران، مدارس علوم دینی بانوان در لبنان است که «حوزه الزهرا» یادگاری است از او و همسرش.
- سید عباس موسوی و سیده سُهام الموسوی به سیبی می ماندند که به دو نیمش کرده باشی. این دو، با هم به نجف رفتند، با هم به تحصیل در حوزه پرداختند و کمی بعدتر، آن هنگام که فشارهای حکومت عراق طلبه های لبنانی را وادار به بازگشت به لبنان کرد با هم و در کنار هم به تبلیغ دین در لبنان پرداختند و آن روز که جنوب لبنان مورد تهاجم ارتش تجاوزگر اسرائیل قرار گرفت، با هم و در کنار هم در حزب اللهِ تازه تشکیل شده فعالیت علیه اشغالگری اسرائیل را آغاز کردند و روشن است که پایان چنین زندگیِ همدلانه و همراهانهای، هرگز جز این نمی تواند باشد که با هم، در کنار هم و در یک زمان به شهادت رسیدند.
سید عباسِ جوان – که قصد داشت به زودی برای پیوستن به حوزه علمیه به نجف اشرف برود – علاقمند دختر عمویش شد و پس از چندی با یکدیگر ازدواج کردند؛ ازدواجی که امام موسی صدر نیز در آن حاضر بود. چه این که سید عباس موسوی یکی از طلاب مدرسه علمیه او در صور بود و یکی از درخشانهایشان. و مدتی کوتاه پس از مراسم ازدواج، به نجف اشرف رفتند تا سید عباس تحصیلات حوزویاش را ادامه دهد. در نجف بود که سید عباس تعدادی از دروس حوزوی را برای همسرش تدریس می کرد تا هنگام بازگشت به لبنان، همسرش نیز بتواند همگام با او به تبلیغ بپردازد. آرزویی که محقق می شود و در سال های آینده، و همزمان با فعالیت های تبلیغی گسترده سید عباس موسوی، همسرش، ام یاسر نیز فعالیت های تبلیغ مذهبی را برای زنان در لبنان در پیش می گیرد و با همکاری تعدادی از دوستانش، اولین مدرسه علمیه بانوانِ لبنان را در بعلبک تأسیس می کند. یکی از نزدیکان این خانواده روایت می کند که "سید عباس به شدت علاقه داشت که ام یاسر برای تبلیغ مذهبی به روستاهای اطراف بعلبک برود. خیلی وقت ها که ام یاسر به تبلیغ می رفت و بازمیگشت،
، سید عباس خود غذا می پخت و به او می گفت: «ام یاسر، این غذا بیشتر از هر غذای دیگهای به من میچسبه. چرا که میدونم تو به تبلیغ رفتهبودی و فرصت غذاپختن نداشتی.»
سال 1982، و پس از تهاجم ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان، ام یاسر – تا آن جا که امکان می یابد – در کنار همسرش، به فعالیت در حزب الله می پردازد؛ به خانواده های شهدا و اسرا سرکشی می کند، به فرزندان شهدا رسیدگی می کند و در کنار همه این ها، از فعالیت هایی همچون شستن لباس رزمندگان و جمع آوری کمک های مالی برای حزب الله و خانواده های شهدا نیز فروگذار نمی کند. یاسر الموسوی، روزی را به یاد می آورد که یکی از همسران شهدا به نزد ام یاسر می آید و از او کمک می خواهد؛ به او می گوید که حتی مقداری نفت برای گرم کردن خانهشان ندارند و ام یاسر هم، دو تخته فرشِ خانه اش را به او می بخشد، و هنگامی که پدر به خانه بازمیگردد و از جریان مطلع می شود، از شادمانیِ داشتن همسری چنین مؤمن و بخشنده، او را در آغوش می گیرد و می بوسد و خدا را شکر می کند. یاسر لحظهای را به یاد می آورد که خبرِ انتخاب سید عباس به دبیرکلی حزب الله به ام یاسر میرسد، و او – به جای این که از پیشرفت شوهرش خوشحال شود – شروع به گریه می کند؛ چرا که «در این منصب، اسرائیل به شدت در صدد ترور کردن سید عباس خواهد بود.» و این را هم به یاد میآورد که پدرش همیشه – و در پاسخ به کسانی که از ترورشدن او ابراز نگرانی می کردند –
می گفت: «تا زمانی که ام یاسر در کنارِ من نباشد، من هرگز به شهادت نخواهم رسید.» گویی میان این دو عهدی بوده است که به شهادت نرسند جز آن هنگام که این توفیق برای هردوی آنان فراهم باشد، تا زندگی همدلانه و عاشقانه خود را در دنیای دیگر نیز ادامه دهند.
مادر ام یاسر روزهایی را به یاد می آورد که دامادش – از شدت علاقهای که به ام یاسر داشت –نزد او می آمد و با شور و اشتیاقی مثال نزدنی می گفت: «حاجیه خانم، از او متشکرم که دختری چون سُهام را به دنیا آوردی و تربیت کردی.». روزهایی که سید عباس در پاسخ به رزمنده ای که به او می گفت: «من اگر شهید بشم، میرم پیش حوریها.» می گفت: «اما من حوری نمیخوام؛ حوریه ی من ام یاسره.» و فرزندان سید عباس نیز روزهایی را به یاد می آورند که پدر، با لباس خونین و سفیدک زده از عرق، از منطقه عملیاتی به خانه بازمیگشت و مادر، پدر را به محض ورود به خانه در آغوش می گرفت و می بوسید و هنگامی که از پدر می شنید که «اجازه بده اول دوش بگیرم، بعد بیام خدمتتون.» می گفت: «دوست دارم توی همین لباس بغلت کنم.». روزهایِ مادری که هر سال و بدون استثناء، پدر برای مادرشان مراسم می گرفت؛ مراسمی که در آن ها، هر یک از فرزندان مسئولیتی داشت: یکی اول مراسم قرآن می خواند، یکی شعر می خواند و .. روزهایی را به یاد می آورند که وقتی صحبت از علاقه مثال زدنی مادر به سید عباس می شد، مادر می گفت: «من بوی حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) رو از پدر شما استشمام می کنم.
زندگي ام ياسر سرتاسر جهاد و درد و رنج و فداكاري بود، ايشان به منظور ترسيم دورنماي اين زندگي همراه همسر خود شهيد سيدعباس موسوي به كنار بارگاه مولاي متقيان امير مومنان(ع) هجرت كرد.
همانند همسرش سید عباس، دبیرکل شدن شوهرش هرگز کوچکترین تأثیری بر روی ام یاسر نگذاشت. روزی که سید عباس دبیرکل حزب الله نبود و روزی که سید عباس دبیرکل حزب الله بود، برای ام یاسر یکی بود و هیچ یک از دوستان و نزدیکانش، ذره ای تغییر را در رفتار این خانواده به یاد نمی آورند؛ چه این که سید عباس موسوی و همسرش، از آن عده نبودند که به مجرد دست یافتن به مسئولیتی کوچک، غرق در غرور و عجب و خودخواهی شوند.
پایان زندگیای این چنین همدلانه، جز با سرنوشت و پایانی همدلانه و همراهانه تعریف نمی شود: روز شانزدهم فوریه 1992، هلیکوپترهای اسرائیلی، خودروی حامل سید عباس موسوی، سیده سهام موسوی و فرزند خردسالشان،سید حسین را هدف قرار دادند و به زندگی دنیوی آنان پایان بخشیدند.