، «حجة الاسلام والمسلمین عباس الموسوي» یا «سید عباس موسوی»، یکی از موسسان «حزب الله لبنان» به شمار می رود. وی به تاریخ 4 آبان ماه سال 1331 شمسی، در روستای «نبی شیث» واقع در «بقاع» متولد شد و در 27 بهمن ماه سال 1370 شمسی، به همراه همسرش «ام یاسر» و آخرین فرزندش «حسین»، هدف هلی کوپترهای «آپاچی» رژیم صهیونیستی قرار گرفت و بال در بال ملائک گشود. «سید عباس موسوی» در زمان شهادت، دومین دبیرکل حزب الله لبنان بود که پس از «شیخ صبحی طفیلی»، این مسئولیت را بر عهده گرفت. به دنبال شهادت ایشان، «سید حسن نصرالله» سکانِ هدایت «حزب الله لبنان» را به دست گرفت و تا به امروز، در این مسئولیت باقی است.
شهید«سید عباس موسوی» و همسرشهیدش «ام یاسر» را در یک نما به ثبت رسانده است. این بانوی بزرگوار، از پایه گذاران، مدارس علوم دینی بانوان در لبنان است که «حوزه الزهرا» یادگاری است از او و همسرش.
- سید عباس موسوی و سیده سُهام الموسوی به سیبی می ماندند که به دو نیمش کرده باشی. این دو، با هم به نجف رفتند، با هم به تحصیل در حوزه پرداختند و کمی بعدتر، آن هنگام که فشارهای حکومت عراق طلبه های لبنانی را وادار به بازگشت به لبنان کرد با هم و در کنار هم به تبلیغ دین در لبنان پرداختند و آن روز که جنوب لبنان مورد تهاجم ارتش تجاوزگر اسرائیل قرار گرفت، با هم و در کنار هم در حزب اللهِ تازه تشکیل شده فعالیت علیه اشغالگری اسرائیل را آغاز کردند و روشن است که پایان چنین زندگیِ همدلانه و همراهانهای، هرگز جز این نمی تواند باشد که با هم، در کنار هم و در یک زمان به شهادت رسیدند.
سید عباسِ جوان – که قصد داشت به زودی برای پیوستن به حوزه علمیه به نجف اشرف برود – علاقمند دختر عمویش شد و پس از چندی با یکدیگر ازدواج کردند؛ ازدواجی که امام موسی صدر نیز در آن حاضر بود. چه این که سید عباس موسوی یکی از طلاب مدرسه علمیه او در صور بود و یکی از درخشانهایشان. و مدتی کوتاه پس از مراسم ازدواج، به نجف اشرف رفتند تا سید عباس تحصیلات حوزویاش را ادامه دهد. در نجف بود که سید عباس تعدادی از دروس حوزوی را برای همسرش تدریس می کرد تا هنگام بازگشت به لبنان، همسرش نیز بتواند همگام با او به تبلیغ بپردازد. آرزویی که محقق می شود و در سال های آینده، و همزمان با فعالیت های تبلیغی گسترده سید عباس موسوی، همسرش، ام یاسر نیز فعالیت های تبلیغ مذهبی را برای زنان در لبنان در پیش می گیرد و با همکاری تعدادی از دوستانش، اولین مدرسه علمیه بانوانِ لبنان را در بعلبک تأسیس می کند. یکی از نزدیکان این خانواده روایت می کند که "سید عباس به شدت علاقه داشت که ام یاسر برای تبلیغ مذهبی به روستاهای اطراف بعلبک برود. خیلی وقت ها که ام یاسر به تبلیغ می رفت و بازمیگشت،
، سید عباس خود غذا می پخت و به او می گفت: «ام یاسر، این غذا بیشتر از هر غذای دیگهای به من میچسبه. چرا که میدونم تو به تبلیغ رفتهبودی و فرصت غذاپختن نداشتی.»
سال 1982، و پس از تهاجم ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان، ام یاسر – تا آن جا که امکان می یابد – در کنار همسرش، به فعالیت در حزب الله می پردازد؛ به خانواده های شهدا و اسرا سرکشی می کند، به فرزندان شهدا رسیدگی می کند و در کنار همه این ها، از فعالیت هایی همچون شستن لباس رزمندگان و جمع آوری کمک های مالی برای حزب الله و خانواده های شهدا نیز فروگذار نمی کند. یاسر الموسوی، روزی را به یاد می آورد که یکی از همسران شهدا به نزد ام یاسر می آید و از او کمک می خواهد؛ به او می گوید که حتی مقداری نفت برای گرم کردن خانهشان ندارند و ام یاسر هم، دو تخته فرشِ خانه اش را به او می بخشد، و هنگامی که پدر به خانه بازمیگردد و از جریان مطلع می شود، از شادمانیِ داشتن همسری چنین مؤمن و بخشنده، او را در آغوش می گیرد و می بوسد و خدا را شکر می کند. یاسر لحظهای را به یاد می آورد که خبرِ انتخاب سید عباس به دبیرکلی حزب الله به ام یاسر میرسد، و او – به جای این که از پیشرفت شوهرش خوشحال شود – شروع به گریه می کند؛ چرا که «در این منصب، اسرائیل به شدت در صدد ترور کردن سید عباس خواهد بود.» و این را هم به یاد میآورد که پدرش همیشه – و در پاسخ به کسانی که از ترورشدن او ابراز نگرانی می کردند –
می گفت: «تا زمانی که ام یاسر در کنارِ من نباشد، من هرگز به شهادت نخواهم رسید.» گویی میان این دو عهدی بوده است که به شهادت نرسند جز آن هنگام که این توفیق برای هردوی آنان فراهم باشد، تا زندگی همدلانه و عاشقانه خود را در دنیای دیگر نیز ادامه دهند.
مادر ام یاسر روزهایی را به یاد می آورد که دامادش – از شدت علاقهای که به ام یاسر داشت –نزد او می آمد و با شور و اشتیاقی مثال نزدنی می گفت: «حاجیه خانم، از او متشکرم که دختری چون سُهام را به دنیا آوردی و تربیت کردی.». روزهایی که سید عباس در پاسخ به رزمنده ای که به او می گفت: «من اگر شهید بشم، میرم پیش حوریها.» می گفت: «اما من حوری نمیخوام؛ حوریه ی من ام یاسره.» و فرزندان سید عباس نیز روزهایی را به یاد می آورند که پدر، با لباس خونین و سفیدک زده از عرق، از منطقه عملیاتی به خانه بازمیگشت و مادر، پدر را به محض ورود به خانه در آغوش می گرفت و می بوسید و هنگامی که از پدر می شنید که «اجازه بده اول دوش بگیرم، بعد بیام خدمتتون.» می گفت: «دوست دارم توی همین لباس بغلت کنم.». روزهایِ مادری که هر سال و بدون استثناء، پدر برای مادرشان مراسم می گرفت؛ مراسمی که در آن ها، هر یک از فرزندان مسئولیتی داشت: یکی اول مراسم قرآن می خواند، یکی شعر می خواند و .. روزهایی را به یاد می آورند که وقتی صحبت از علاقه مثال زدنی مادر به سید عباس می شد، مادر می گفت: «من بوی حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) رو از پدر شما استشمام می کنم.
زندگي ام ياسر سرتاسر جهاد و درد و رنج و فداكاري بود، ايشان به منظور ترسيم دورنماي اين زندگي همراه همسر خود شهيد سيدعباس موسوي به كنار بارگاه مولاي متقيان امير مومنان(ع) هجرت كرد.
همانند همسرش سید عباس، دبیرکل شدن شوهرش هرگز کوچکترین تأثیری بر روی ام یاسر نگذاشت. روزی که سید عباس دبیرکل حزب الله نبود و روزی که سید عباس دبیرکل حزب الله بود، برای ام یاسر یکی بود و هیچ یک از دوستان و نزدیکانش، ذره ای تغییر را در رفتار این خانواده به یاد نمی آورند؛ چه این که سید عباس موسوی و همسرش، از آن عده نبودند که به مجرد دست یافتن به مسئولیتی کوچک، غرق در غرور و عجب و خودخواهی شوند.
پایان زندگیای این چنین همدلانه، جز با سرنوشت و پایانی همدلانه و همراهانه تعریف نمی شود: روز شانزدهم فوریه 1992، هلیکوپترهای اسرائیلی، خودروی حامل سید عباس موسوی، سیده سهام موسوی و فرزند خردسالشان،سید حسین را هدف قرار دادند و به زندگی دنیوی آنان پایان بخشیدند.
🌺 صلوات فاطمی امروزمان را
به #نیابت از
همه شهدای صدر اسلام تاکنون
به ویژه
بانوی شهید
❣سیده سهام موسوی❣
هدیه می کنیم محضر نورانی
☀️ صدیقه طاهره ، حضرت زهرا سلام الله علیها☀️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ
هدایت شده از ارزانسرای کفش و صندل کیانی 👠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سیدی_که_لرزه_انداخته_به_خاندان
#آل_یهود_و_آل_سعود
⭕️ #سیدحسن_نصرالله : به ولی عهد #عربستان میگویم خروج حضرت مهدی عج از مکه قطعی است
🌐 همراه زیرنویس فارسی
👈 کمی تا بهجت🌷
@behjat135
صلوات ضراب اصفهانی.mp3
11.79M
متن صلوات در مفاتیح
در اعمال روز و عصر جمعه
اولین شهیده زن در استان ایلام بانو ربابه کمالی فرزند حاج رحیم در سال 1305 هجری شمسی در خانواده ای کاملا سرشناس که معتقد به احکام و شروع اسلام دیده به جهان گشود.
دوران کودکی را در کنار خانواده ای معتقد و مردم دار و مادری بسیار مودب و محجوب و در این دوران و مدت کوتاه به یادگیری فنون قالی بافی و خیاطی و گلدوزی پرداخت .
در سن 15 سالگی با یکی از بستگان خود به نام سبزخدا کمالی ازدواج کرد.
او همسری وفادار و با گذشت بود و مانند برادری هم پشت به همسرش در مخارج کمک می کرد شهیده ربابه کمالی دارای 5 دختر و 1 پسر می باشد که هر کدام به سهم خویش چه در پیروزی انقلاب وجه در تداوم آن نقش بسزایی داشته اند.
خصوصیات اخلاقی شهیده ربابه کمالی
عندالله و عندالرسول به گواهی دوست و دشمن هر چه از فضایل این شهیده گفته شود سزاوار است . از طرف دیگر حق مطلب آنگونه باید و شاید اداء نشده است . به مصداق حدیث نبی گرامی مثل اهل بیت مانند کشتی حضرت نوح است هر کسی سوار بر آن شد نجات پیدا کرد و هر کسی از سوار شدن بر ان خودداری کرد غرق خواهد.
این شهیده بزرگوار به راستی سوار کشتی ولایت و امامت شده بود و تا انجا که ما آشنایی با فضایل اهل بیت داریم در حد بسیار بالایی این شهیده شجاع و بزرگوار بود.
در امر شوهر داری همسری بسیار مهربان و خوش اخلاق که نگهبان اموال شوهر قانع و صبور و با گذشت بود و در کمال سادگی از تعلقات دنیا با همسر خویش زنگی می کرد. در اهمیت دادن به اصول و اعتقادات مقید به نماز و روزه و در جلسات مذهبی شرکت می کرد دو سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در جلسات مرحوم حجت الاسلام حاج شیخ احمد کافی (ره) که به ایلام تبعید شده بود شرکت می کرد و دیگران را هم تشویق به این جلسات می کرد خیلی آرزو داشت به خانه خدا مشرف شود که موفق نشد
یکی از روزهای حکومت نظامی در ایلام تظاهرات از خیابان شهدا شروع شد، مزدوران رژیم پهلوی به طرف مردم تیراندازی میکردند، تعدادی از جوانان انقلابی مجبور به فرار از دست مأموران شدند، در این لحظه شهیده ربابه کمالی درب منزل خود را به روی آنها گشود و به آنها در زیرزمین خانه پناه داد.
سریع درب خانه را بست تا بعد یکییکی آنها را دور از دید مأموران فراری دهد، تا اینکه یکی از مزدوران رژیم پهلوی به خانه او مشکوک میشود و با توهین و فحاشی شروع به کوبیدن در خانه با لگد و سنگ میکند، شهیده ربابه کمالی شجاعانه جلوی درب میایستد که در نهایت آن نامرد لوله تفنگ را پشت درب میگیرد و شلیک میکند .
یکشنبه، ۲۰ آبان ۱۳۵۶، مصادف با عید قربان بود، این بانوی انقلابی یک هفته مجروح بود و سرانجام در ۲۸ آبان ۱۳۵۶ همزمان با عید غدیر به شهادت میرسد
🌺 صلوات فاطمی امروزمان را
به #نیابت از
همه شهدای صدر اسلام تاکنون
به ویژه
بانوی شهید
❣ربابه کمالی❣
هدیه می کنیم محضر نورانی
☀️ صدیقه طاهره ، حضرت زهرا سلام الله علیها☀️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ