eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
8.8هزار ویدیو
238 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
1_873436817.mp3
4.55M
💔هروقت خواستید گناه کنید بگید حسین "ع" منو میبینه ! اونوقت میشید مثل شهدا . . :)🕊 گناه نکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 تڪیہ‌ڪن‌بہ‌شھـدا؛شھـداتڪیہ‌شـون‌خـداسـت. اصـلاڪنار‌گل‌بنشـینۍبـوۍگـل‌ مۍگیـرۍ؛ پس‌گلسـتـان‌ڪن‌ڪل‌زندگیـت‌رو بـٰایـٰادشھـدا...!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇👇👇 ✅ 114 مرتبه ذکر صلوات برای تعجیل در امر فرج ✅ دعای توسلی دیگر بعد از دعای توسل (در مفاتیح) ✅ دعای نور حضرت زهرا سلام الله علیها ✅ دعای سیفی صغیر (قاموس کبیر) بزرگواران تمام این مراقبت ها 👆👆 از طرف شهید روز هدیه می شود. سلام برشما خوبان، همراهان همیشگی کانال 👈 دهمین روز از 💐 💐 مهمان سفره پر برکت شهید🌷🍃 سعید چشم براه 🍃🌷 هستیم .
🌷🕊 خاطره تکان دهنده از مادر شهید/دیدم سعید پشت سر امام رضا ایستاده‌!! 🔹قبل از کرونا قسمت شد مشرف شدیم مشهدالرضا؛ یک شب در عالم رویا دیدم سعید پشت سر امام رضا(علیه السلام) ایستاده‌ است. امام فرمودند: من و مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها به ایشان اذن داده‌ایم هر کس بر سر مزارش برود، حاجتش را بدهد؛ مگر اینکه به مصلحتش نباشد.
شهید سعید چشم‌به‌راه سال ۱۳۴۴ در اصفهان متولد شد. با عضویت در بسیج به منطقه فاو عراق اعزام شد و سرانجام در بیست‌وهفتم بهمن ماه ۱۳۶۴، با سمت فرمانده تانک در فاو بر اثر اصابت ترکش
مادر شهید چشم‌براهمی گوید: از ۱۵ سالگی وارد جبهه شد و مدت ۵ سال تا زمان شهادت در جبهه‌ها حضور داشت، در زمان عملیات رمضان ۱۵ سالش بود که من به حاج آقا گفتم اسلام خون می‌خواهد و هر کدام از شما می‌توانید، بروید، یک وقت نگویید به خاطر شما نمی‌رویم. ماه رمضان که تمام شد از حاج آقا اجازه گرفت و گفت چه کار کنم؟ گفتم خودت می‌خواهی چه کار کنی؟ گفت می‌خواهم بروم جبهه، گفتم خب برو ولی هنگامی که مدرسه‌ها باز شد بیا، وقتی گفتیم اسلام خون می‌خواهد رفت و این رفتن همان و تا موقع شهادت در جبهه بودن همان. همیشه به ما می‌گفت اگر دنیا می‌خواهید، اگر آخرت می‌خواهید، خلوص نیت، فقط برای خدا کار کنید، خلوص نیت داشته باشید، همه کارها را ببینید اگر رضایت خدا در آن کار هست، انجام دهید و اگر رضایت خدا نیست انجام ندهید.
سعید در جبهه فرمانده بود، اما به دوستان و آشنایانی که به جبهه رفته و فهمیده بودند گفته بود خواهش می‌کنم رفتید اصفهان حرفی نزنید، وقتی که شهید شد پلاکارد آوردن که فرمانده بوده، حتی زمانی که دو سه روز می‌آمد مرخصی، زود به جبهه برمی‌گشت، حاج آقا می‌گفت بابا توی جبهه چه خبره که شما اینجا نمی‌مانی؟ آن جا چه کار می‌کنی؟ می‌گفت: «هیچی، می‌خوریم و می‌خوابیم و توپ بازی می‌کنیم»، راست هم می‌گفت، روی تانک بود و توپ بازی می‌کرد. افتخار کردم که پسرم به اسلام و انقلاب خدمت کرد وقتی که رفت به خودم گفتم، اگر قیامت خدمت حضرت زهرا(س) برسم و ایشان به من بگویند: «من حسینم را برای اسلام دادم، تو چه کار کردی؟» چه بگویم؟ واقعاً افتخار می‌کردم، البته نمی‌گویم که به عنوان مادر همیشه در خدمتش بودم، ولی افتخار کردم که به اسلام و انقلاب خدمت کند و امید دارم خدا قبول کند.
حاج آقا هر زمان که سعید می‌رفت، آیةالکرسی می‌خواند و صدقه کنار می‌گذاشت، اما این دفعه سعید گفت غیرممکن است که من زودتر از شما از خانه بیرون بروم، همیشه حاج آقا پول می‌گرفت جلوی سعید و می‌گفت بابا هر چقدر می‌خواهی بردار، اما این دفعه خیلی کم برداشت، حاج آقا گفتن بابا کم برداشتی! گفت این هم زیاده، پدرش رفت بیرون، بعد با من دست و روبوسی کرد و گفت «مامان برای همیشه خداحافظ، وعده من و شما باب‌المجاهدین»، منم گفتم به خدا می‌سپارمت، فقط مار را از دعا فراموش نکن، التماس دعا، رفت..... عملیات فاو بود که شهید شد، والفجر ۸ ختم برداشته بودیم برای پیروزی رزمندگان اسلام، با دوستان و همسایه‌ها، من یک لحظه هوشم رفت، ۲ تا خانم سیاه‌پوش آمدند، نشستند و گفتند که اگر شما بدانی که پسرت چقدر به اسلام خدمت کرد تا شهید شد، هیچ وقت گریه نمی‌کنی، ما فهمیدیم شهید شده، چند روزی سعید را اشتباهاً برده بودند شیراز، شبی که خبر آوردند گفتم می‌دانم شهید شده! فقط بگویید آوردنش اصفهان یا نه. من بودم و فاطمه خانم و حاج آقا که خیلی بی‌تابی می‌کرد، همان شب خواب سعید را دیدم، گفت «مامان از قفس آزاد شدم، آزاد شدم، آزاد شدم، من هیچ چیز ماجرا را نفهمیدم، حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) بالای سرم بودند، یک گُل دادند بو کردم، مامان هر وقت خواستید گریه کنید، فقط برای امام حسین(ع) و غربت او گریه کنید، بعد وارد باغی شدیم که تمام درخت‌ها به او تعظیم کردند»، گفت «مامان بیا تا قصرم را نشانتان بدهم، کنار قصر آقا امام حسین(ع)».
او حتی می‌دانست که نماز آخرش است، یکی از دوستانش که به تازگی در گلستان شهدا دیدیم می‌گفت« از سمت عراق داشت خمپاره می‌آمد، گفتم آقا سعید، از سنگر بیرون بیا و ببین چطور دارد خمپاره می‌آید، گفت، این نماز آخرم است، بگذار دل‌چسب بخوانم» خمپاره آمده بود و تا سینه‌اش سوخته بود، صورت و چشمش هم سوخته بود و دستش هم تقریباً قطع شده بود، در پاتک‌های عملیات فاو شهید شد. می‌خواستم فرزند عزیزم برای اسلام باشد مادر شهید می گوید : من اصلاً به او نگفتم نرو، برخی از فامیل می‌گفتند چه طور دلت آمد جوان رعنا را بفرستی؟ گفتم که مادر هر چه دوست دارد برای فرزندش می‌خواهد اما از اسلام عزیزتر چیزی هست؟ و من می‌خواهم عزیزم برای اسلام باشد، بعد از شهادت هم حضور ایشان را برای خود حس می‌کنم، خداوند گفته است که شهیدان زنده‌اند، بله خیلی کمک حال و راهنمای ما است.