همسر شهید مدافع حرم :
اینکه شهیدان زندهاند و زندگی میکنند بیراه نیست، چراکه حضورش را همیشه در کنارم احساس میکنم، با حضورش زندگی میکنم، در حضورش صحبت میکنم، در صحبتهایمان مشکلاتم و دلتنگیهایم را برایش میگویم و از اینکه چقدر زندگی بدون او در این دنیا برایم دشوار است، آری من هنوز هم با آقا سجاد زندگی میکنم، دلتنگی سخت است و طاقتفرسا، این معاملهای باشد با حضرت زینب و حضرت زهرا(س) تا در روز قیامت با نگاهی ویژه به خود و فرزندانمان جبران شود. انشاءالله...
مهریه شاخههای گل نرگس و ادای دین شهید بعد از شهادت
وی به بیان خاطرهای شیرین از حضور شهید در زندگیشان پرداخت و خاطرنشان کرد: این گفته حضور شهدا و زندگی آنها بعد از شهادت، در طول زندگی با شهید برایم محقق شده است. دو ماه بعد از شهادت آقا سجاد عازم سفر مشهد میشدیم که برای خداحافظی به گلزار شهدا رفتیم، بر روی مزار شهید سیرت نیا که (شهادت ایشان به فاصله دو هفته بعد از شهادت آقا سجاد بود) دستهگل نرگسی وجود داشت. با مشاهده نرگسها داغ دلم تازه شد...(مهریهی من 14سکه به همراه 314شاخه گل نرگس است) همیشه به آقا سجاد میگفتم مهریهام را برایت بخشیدهام اما گلهای نرگس را باید برایم بخری ... البته کل مهریهام را بخشیدم حتی آن گلهای نرگس را... اما در فصل گل نرگس به دلیل علاقه زیاد من به این گل برایم میخرید.
بانو علی پرست با سوز و آهی سنگین ادامه داد: فردای آن روز وقتی به مشهد رسیدیم بعد از کمی استراحت به سمت حرم امام رئوف حرکت کردیم، بعد از شهادت آقا سجاد تنها جایی که آرامش عجیبی پیدا میکنم یکی حرم حضرت معصومه(س) و دیگری حرم امام رضا(ع) است. برای خروج از در باب الرضا آقایی را با سهشاخه گل نرگس در دست دیدم که از این سهشاخه یکی را به فاطمه رقیه و یکی را به پدرشوهرم و دیگری را به من داد، بلافاصله فاطمه رقیه و پدرشوهرم گلهایشان را به من دادند و هر سهشاخه گل به من رسید. وقتی به حکمت اینکه آن مرد چه کسی بود و چرا آن موقع شب آنجا ایستاده بود و چرا سهشاخه آخر گل نرگسهایش باید به من میرسید فکر میکنم و جز این نمیبینم که شهدا زندهاند و دستهایشان خیلی باز است و اینگونه بود که حضور همسرم برایم پررنگتر جلوهگر شد.
بسم الله الرحمن الرحمن
با سلام به امام زمان (عج) و نائب بر حقش خامنه ای عزیز.
یک روز مانده به محرم 94 و آغاز عملیات (در استان حلب سوریه).
به نام آن که عشق را آفرید تا ارباب عاشقان حسین شود.
دو توصیه از دو پدر شهید:
چند سال پیش دو بزرگی که پدر شهید بودند، به من توصیه کردند که دو چیز را هرگز فراموش نکنم:
1- هر روز خواندن زیارت عاشورا.
2- قناعت کردن در تمامی کارها.
پدر و مادر؛
با عرض سلام به شما عزیزان که تمام وجود و هستی خودتان را فدای تربیت بنده حقیر کردید. از شما عزیزان ممنون هستم ولی شرمنده که نتوانستم هیچ گاه کنار شما باشم و خدمتی برایتان انجام بدهم. فقط می توانم بگویم ان شاءالله حضرت زهرا (ص) و حضرت علی (ص) اجرتان دهدو شفیع شما باشد در آن روز سخت.
مرا حلال کنید و این پسرتان را قربانی و فدایی پسر ارباب بی کفنمان کنید.
از خداوند برای شما صبر و سلامتی خواستارم و از شما خواهش می کنم مثل همیشه کمک و پشتیبان همسر و فرزندانم باشید.
دوستدار شما، پسر شرمنده شما.
همسر عزیزم؛
با عرض سلام و خدا قوت به شما که همه ی بار این زندگی و تربیت فرزندانمان به دوش شما می باشد. از حضرت زینب (س) و بی بی سه ساله برای شما آرزوی سلامتی و صبر و استقامت طلب می کنم. از شما به خاطر همه چیز ممنونم. از این که در تمامی مراحل زندگی پشت بنده ی حقیر بودی و مرا در تمامی لحظات یاری کردی.
از خدا می خواهم در آخرت با هم باشیم. شاید سختی هایی که در زندگی با بنده کشیدی را جبران کنم. لطفا «فاطمه رقیه» و «محمد حسین» را ولایی تربیت کند و بهشان بگویید که من به چه اندازه دوستشان دارم.
خداوند توفیق داد هر روز دو رکعت نماز برای عاقبت به خیری از روز اول تولد بچه ها تا الان خواندم. اگر در توان شما بود برایشان بخوانید.
یادتان باشد در تمامی مراحل زندگی، فقط توکل کنید به خداو قناعت کنید و به هر چیزی که خدا به شما داده، راضی باشید و از کسی جز خداوند چیزی نخواهید. ببخشید که در لحظات سخت نبودم، هر چند وظیفه بنده بود، اما به خاطر همه ی سختی ها از شما عذرخواهی می کنم.
از خط ولایت جدا نشوید و چادر، این هدیه حضرت زهرا (ص) را که امانتی دست شما هست را پاسداری کنید.
سلام مرا به پدر و مادرتان برسان و بهشان بگو تشکر می کنم برای همه چیز.
دوست دارت آقایی.
نمی دانم چه حکمتی می باشد. از خداوند سی سال عمر هدیه گرفتم اما خوب استفاده نکردم و فقط شاید افتخارم نوکری ارباب باشد و دختر سه ساله ایشان که دو فرزندم را هدیه ی این بی بی سه ساله می دانم.
درست در شبی که «محمد حسین» متولد شد و درست در همان ساعت، بنده توفیق زیارت این خانم را داشتم و حس خوبی در آن ساعات پیدا کردم. خدا را شکر و سپاس به خاطر این دو امانت
🌺 صلوات فاطمی امروزمان را
به #نیابت از
همه شهدای صدر اسلام تاکنون
به ویژه
❣شهید سجاد طاهر نیا❣
هدیه می کنیم محضر نورانی
☀️ صدیقه طاهره ، حضرت زهرا سلام الله علیها☀️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا خَدِيجَةَ الْكُبْرَى
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ
کوتاهنظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازهی هرکس نبریدند
#فروغی_بسطامی
🌺 #رهبر_انقلاب :این را بدانید: هرکاری را شما از روی اخلاص بکنید، خدا به آن #برکت خواهد داد. هر کاری را که از روی حسابگریهای مادّی بکنید، متزلزل است. ٧٢/٨/١٢
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🌺 #رهبر_انقلاب :این را بدانید: هرکاری را شما از روی اخلاص بکنید، خدا به آن #برکت خواهد داد. هر کاری
#تلنگــــــــر 🔔🔔
♨️پول خورد💰 نباشیم!!
💢یک وقت هایی؛
بعد از دو شب #نماز_شب!
بعد از چند روز روزه مستحبی!
بعد از چند روز تسبیح📿 چرخاندن!
بعد از یک #کار_فرهنگی در فضای مجازی📱و حقیقی!
و ...
💢کلی سر و صدا راه می اندازیم که آقا چرا ما #امام_زمان رو نمی بینیم⁉️
کلی هم خودمون رو #تحویل میگیریم😏!
💢شاید جلو آیینه هم بریم و ببینیم که #به_به!!
چقدر نورانی شدیم😎!!
💢اونی که دونه درشت بشه!
مخلص بشه!
خالص بشه👌!
برای #امام_زمان_عج
سر و صدا راه نمیندازه❌...
💢به قول حاج حسین یکتا؛
اون #پول_خوردِ که سر و صدا داره!
اسکناس 💶صدایی ازش در نمیاد...
💢 #دونه_درشت بشیم!
#خالص بشیم!
امام زمان ماموریت هاشو به ما بسپاره💪!
تمام امید امام زمان(عج) #ما هستیم✊...
💢که #شهیدنیکوکلام در حاج عمران بهش میگفتن!
چرا یک روز تیربار!
یک روز آر پی جی!
یک روز ...
یک روز ...
گفت: به من #میگن کجا برو😊!!
♨️به ما هم میگن!؟ #جا_نمونیم
#شهدا_گاهی_نگاهی🌸🍃
#پیامے_به_رفقا
🇮🇷 وقتی صداے پاے بهمن از کوچہ پس کوچہهاے خاطرهها بہ گوش تو میرسد،
🌹 گویی شهیدانند کہ آمدهاند براے بیعت دوباره...✌️
براے هشدار و تذکر و بیدارے...☝️
🇮🇷بهمن کہ از راه میرسد، شهیدان پیمان نامهے خونین شهادت را برای تجدید امضاے تک تک ما مےآورند🕊🕊
🌹 تا فراموش نکنیم کہ باغبان لالہ ها امام مهربان بود و سایبان لحظہ ها، نگاهش هنوز هم نگران باغمان است...🍃
🇮🇷 هر بهمن امام است کہ دوباره بر بال ملائک بہ دیدارمان مےآید و کوچہهای باغمان را پر از نسترن و نیلوفر مےنماید...💔❤️
🌹گام هایش همہجا یاس مےکارد و گل محمدی بہ خانہها هدیہ مےکند...👌
🇮🇷بهمن همیشہ در راه است...✌️
🏴دهہی فجر امسال همزمان شده با ایام فاطمیه(س)💔
باور داریم این بانوی والامقام و بی نظیر اسلام بودند کہ در اصل انقلاب شگرفے عظیم برپا کردند...☝️
▫️و همچنین پسر ایشان حضرت حجة ابن الحسن العسکری کہ در فراق مادر عزادار هستند...💔
💟 اللهم عجل لولیک الفرج 💟
#انقلاب_فاطمے
#شکوه_پا_برجا
#آغاز_دهه_پنجم_انقلاب_اسلامی✌️
سردار شهید محمدجواد روزی طلب یکی از مریدان بانوی بینشان است که در شب شهادت حضرت زهرا، از پهلو زخمی شد آنهم در عملیاتی که رمزش یا زهرا بود. او در 28 مرداد 1342 در شیراز متولد شده بود و در شب 25 دی 65 در مرحله دوم عملیات کربلای 5 با پهلویی شکسته به دیدار معبودش و مادر پهلو شکستهاش شتافت. او و بسیاری مثل او، نه فقط در شهادت شبیه مادرش بودند، که در زندگی این دنیاییاش هم از همان سیره و منش پیروی کردند. به قول همسرش؛ «او حتی بعد از شهادتش هم به قولش عمل کرد
سردار شهید محمد جواد روزی طلب در ۲۸مرداد ۱۳۴۲ در محله لب شیراز در خانواده ای مذهبی متولد شد.
او سومین پسر خانواده بود. محمد جواد روزی طلب دوران نوجوانی اش را در شیراز و در محله سیل آباد به سر برد و در دبیرستان ابوذر به تحصیل پرداخت. با پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد سلمان و مسجد جوادالائمه هفت تنان به فعالیت پرداخت و نقش مهمی در مبارزه با گروهک های ضدانقلاب داشت. در ماجرای انقلاب فرهنگی و تسخیر دانشکده ادبیات شیراز نقش آفرینی کرد.
با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان نیروی داوطلب به جبهه آبادان رفت و تا سال ۶۱ در عملیات های شکست حصرآبادان و آزادی بستان و فتح المبین حضور داشت. در عملیات فتح المبین ، شهید محمد حسن روزی طلب ، برادر کوچکترش به شهادت رسید و پیکرش پس از ۱۵ روز در شیراز تشییع و به خاک سپرده شد.
چند ماه بعد محمد جواد روی طلب که به تازگی به عضویت رسمی سپاه پاسداران پیوسته بود ، با خواهر محترمه سردار شهید عبدالحمید حسینی که در شیراز به عنوان شهید فدایی امام زمان (عج) معروف است، ازدواج کرد.
سردار شهید محمد جواد روزی طلب در سپاه پاسداران مسئولیت های متعددی مانند اطلاعات و عملیات تیپ امام سجاد علیه السلام و مسئولیت پذیرش سپاه فارس را غهده دار شد.
سردار شهید محمد جواد روزی طلب از اولین چهر ها در استان فارس بود که در مقابل باند نفاق علی محمد دستغیب در دهه ۶۰ ایستاد و به خاطر این ایستادگی مورد هجوم و ضرب و شتم این باند قرار گرفت.
او در سال ۱۳۶۵ و با تاسیس تیپ مستقل ۳۵ امام حسن (علیه السلام ) مسئولیت پرسنلی این تیپ را بر عهده گرفت و در عملیات کربلای ۴ شرکت کرد.
سردار شهید محمد جواد روزی طلب در شب ۲۵ دی ماه ۱۳۶۵ و در مرحله دوم عملیات کربلای ۵ به همراه سرداران شهید هاشم عتمادی، فرمانده تیپ امام حسن ع و سردار شهید محمد غیبی جانشین این تیپ در منطقه عمومی شلمچه به درجه رفیع شهادت رسید.
شهید محمد جواد روزی طلب در شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها و در عملیاتی که با رمز «یازهرا س » آغاز شده بود، با پهلویی شکسته به دیدار معبود شتافت
غروب جمعه نوزدهم دی ماه سال 65 :
حاج جواد سرسجاده بود. لقمه شام روکه توی کیفش گذاشتم با اینکه دوقدم باهاش فاصله داشتم صدام زد .
آخرین باری که اسمم روبه زبون اورد (اولین ها وآخرین هاهرگزازیادنمیرود)...
بیا بشین اومدم کنارش او رو به قبله بود رو به نیمرخش نشستم دستام رو گرفت وشروع به صحبت کرد .
حرفاش بوی وصیت میداد. بوی دوری وفراق...
احساس مسئولیت و وظیفه همسری و پدری...
عزیزمن، همیشه نیمه پرلیوان رو ببین مثبت نگر و دور اندیش باش..
وقتی یه مرد بالای سر زن و بچه اش هست خدا بواسطه او خانواده شو ارتزاق میکنه...
اما وقتی این مرد برای خدا میره دیگه خدا مستقیم به این خانواده رزق و روزی میده .
حالا اگه این زن فکر کنه مسائل عاطفیمون چی میشه مسائل مالیمون چی میشه خونه نداریم..بچه هام؟؟ آیندمون بی حضورمرد خونمون چطورمیشه؟؟
این زن نمیتونه مشکلات زندگیش روحل کنه ودرمونده میشه...
اما اگه اینطور فکر کنه خدایی که شوهرم به خاطرش رفته از او مهربونتر باغیرتتر، داراتر، نزدیکتر ، داناتر ، غنی تر ... هست تحمل سختیها براش آسونتر میشه و قدرت حل مسائل زندگیش و پیدا میکنه ...
عزیز من زیاد قرآن بخون، تو از همکلامی زیاد با هر کسی خسته میشی، حتی من که شوهرتم... اما وقتی قرآن میخونی خدایی با تو حرف میزنه که از رگ گردن به تو نزدیکتره
خدایی که همه مشکلات تو رو میدونه خدایی که تو رو خلق کرده نیازهات رو بهتر از خودت میدونه و دوای همه دردها در دست خداست،
خواندن قرآن تحمل سختیها رو آسون میکنه... اون موقعی که حاج جواد این حرفها رو میزد 23 ساله بود . درگیر جنگ بود نه فرصتی برای مطالعه کتابهای روانشناسی بود نه این همه کلاسها و رسانه بود...
خدایا چقدر بامعرفت بودن این جوانهای دل در گرو گذاشته ات... با حرفاش دل تو دلم گذاشت... آماده و آرومم کرد برای راه پرفراز و نشیب پیش رو....
سراپا گوش بودم فقط میشنیدم حرفاش برام حکم اعتقادی و اجرایی داشت تک تک کلمه هاش رو درقلبم حک کردم..
هیچ تصوری از زندگی بی حضورش نداشتم...
جوان بودم وعاشق زندگی وحاج جواد و بچه هام ... با زبان بی زبانی وصیت کرد بی آنکه کلامی ازشهادت بگه ومن فقط گوش میدادم .
مردان خداپرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
جمعه نوزدهم دی ماه سال 65 :
حاج جواد به اقامه نمازعشا ایستاد ساده و بی ریا
آروم یه نمازعارفانه و عاشقانه اش نگاه می کردم .
آخرین نمازی که روی جانماز سبز مخملی میخوند دلم یه جوری بود.
شاد و آروم هم منقلب و پر هیاهو...
دلم جمع اضداد شده بود ، رفتم اشپزخانه کاسه بلور رو آب کردم.
چند تا برگ سبز از درخت نارنج چیدم با 2 تا گل نرگس ...
آخه حاج جواد خیلی گل نرگس دوست داشت، برگها رو توی آب انداختم قرآن و مقداری صدقه همه رو توی سینی گذاشتم.
تاموقع خداحافظی ...
داشت باخواهربزرگش شوخی میکرد ، میگفت بیا حلال بودی بطلب که اگه حلالت نکنم وای به احوالت...
او هم میخندید، من تو منو حلال کنی یا من تورو ..
همیشه وداع خواهر و برادر سنگینه، وقتی صورت به صورت هم گذاشتند اشک توی چشمام حلقه زد...
ساکش رو گذاشتم کنار پوتینش برگشتم اتاق حسن و حمید رو نشونده بود کنار، هم محسن رو بغل گرفته بود دستاشون روگرفته بود تو دستاش و آروم آروم نوازش می کرد.
یه زنجیره درست کرده بود داشت آخرین صحبتها رو با بچه ها میکرد.
یه زنجیره درست کرده بود داشت آخرین صحبتها رو با بچه ها میکرد.
حسن وحمید وقتی من نیستم شما مرد خونه هستین، دیگه بزرگ شدید حواستون به همدیگه به مامانتون به این محسن کوچولو باشه...
یادتون باشه من نیستم اما خدا همیشه هست و مواظبتونه شما رو میبینه پس سعی کنید کارای خوب بکنید . حرفای خوب بزنید تاهم من خوشحال باشم هم خدا دوستتون داشته باشه...
بچه ها گوش میدادن و با شیرین زبونی قول میدادن ...
نمیدونم تو دلش چی می گذشت اشک توچشماش بازی کرد ، اما لبهاش می خندید صورتشون رو بوسید و بلند شد از اتاق بیرون اومد .
هنوز محسن بغلش بود هی میبوسید ومیبوییدش صورتش رو به صورتش میزد، صحنه عشق بازی پدرانه اش دیدنی بود .
رو به بابا حاجی کرد و گفت نگاه کنید چه خوشگله .
تواین هفته هرچی سعی کردم نفهمیدم چشماش چه رنگیه هرساعتی یه رنگه بعد زیر گلوش و بوسید و آنچنان توی سینه اش چسبوند وفشارداد که یه لحظه حس کردم الان دنده های بچه ام میشکنه
محو تماشای این صحنه بودم یه آن دلم رفت کربلا ، عاشورا ، علی اصغر آغوش پدر تیر سه شعبه ..
قلبم آتش گرفت اشکم جاری شد تا اومدم چیزی بگم حاج جواد یه دفعه ازهمون بالا محسن را انداخت توی اغوش باباحاجی...
دعای الهی هب لی کمال الانقطاع الیک دل بریدنش ازدنیا و دلبستگیهاش رو از پس پرده اشک دیدم .
دیگه بهش نگاه نکرد دستای مادرش رو بوسید خواستم از زیر قرآن ردش کنم حسن و حمید گفتن ما میخوایم بابا مونو از زیر قرآن رد کنیم.
هردوتاشونو بغل کردم سینی رو دستشون دادم وقتی ردشد سینی رو ازشون گرفت روی میز گذاشت مادر آب روپشت سرش ریخت.
اولین بار بود موقع رفتن پشت سرش گریه میکردم...
موقع خداحافظی برای سفرحج هم گریه کردم اشک شوق و شادی...
به پهنای صورتم اشک می ریختم همانطوری که بچه ها بغلم بودن تا دم در بدرقه اش کردم .
بچه ها رو روی سکوی کنار درکوچه گذاشتم تمام بدنم سرد شده بود. اما اشکها صورتم رو میسوزند بی صدا می گرییدم .
سوار ماشین برادرش شد برگشت دست تکون بده حال زارم رو که دید پیاده شد.
اومد سرش روجلو اورد اروم توگوشم گفت هیچ وقت جلو بچه ها گریه نکن . هیچوقت ناراحتی هات روبه بچه ها منتقل نکن.
اینا بچه هستن طاقت ندارن بذار بچگیشون رو بکنن، اگه میخوای بچه ها درست بزرگ بشن. داشتم خفه می شدم، خدایا چقدرفهمیده و با درایت حواسش به همه جا وهمه چیز بود....یه دفعه زد زیر خنده ازون خنده های خاص خودش وگفت حالا که راست راست دارم جلوت راه میرم اینجوری اشک میریزی فرداکه افقی اوردنم چیکار میکنی ...
قلبم به درد اومد تجربه سخت این حرف رو از برادرم عبدالحمید داشتم نگاهمون به هم گره خورد بازوم رو گرفت وتکون داد گفت خداحافظ خداحافظ باشه بگو خداحافظ تا برم ... دیرم میشه به ماشین نمیرسم زبونم بند اومده بود اشکها هم مانع دیدنم میشد
چشمام رومحکم بستم وبازکردم تا بتونم ببینمش تمام توانم رو جمع کردم و گفتم به خدا میسپارمت برو به سلامت خدانگهدارت باشه دستم جون نداشت اما دستشوگرفتم.
منو بی خبرنذار .. رفت سوار شد تاوقتی که ماشین از کوچه بیرون رفت بانگاه بدرقه اش کردم دوباره حسن وحمید روبغل کردم و اومدم داخل خونه ....
دررفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...
🌺 صلوات فاطمی امروزمان را
به #نیابت از
همه شهدای صدر اسلام تاکنون
به ویژه
❣شهید محمد جواد روزی طلب❣
هدیه می کنیم محضر نورانی
☀️ صدیقه طاهره ، حضرت زهرا سلام الله علیها☀️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا خَدِيجَةَ الْكُبْرَى
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #اختصاصی
🌹 دقایقی پیش، لحظه ورود و تشییع پیکر مطهر شهید گمنام ۱۷ ساله در همایش گرامیداشت عملیات والفجر ۸
🌹محل شهادت:
جزیره بوارین، عملیات غرورآفرین والفجر۸
💠 @ammar_iran
+نمیدونم یهویی دلم هوای حضرت مادر کرد
دلم هوا کرد پیشم باشه،دستهاش توی
دستهام باشه😭☝️
اون سیدی بود میگفت:خیلی دوست داشتم بدونم سیدم یانه
میگه خواب حضرت زهرا رودیدم
دیدم بی بی فرمود "پسرم"😭
میگه دلم اروم شد
یعنی میشه ماهم یک شب خواب
ببینیم ،
مادر به مابگه "پسرم"دخترم"😔😭
بخدااصلا باب سیدی غیرسیدی
نیست همین که ماروبه بچگی
قبول کرده یانه؟!
دلم میخواست مادرمون بود
سرم رومیذاشتم
روی پاهاش
دستهاش رومیذاشت
روقلب بی قرارم
ماگرفتارا،ماجامونده ها....!!😭
میخوام بگم
#همهگرههابهدستفاطمهست