eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.6هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
7.6هزار ویدیو
227 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدی که برای دفاع از حجاب ، هنگام تدفینش زنده شده و خواهرانش را نصیحت کرد این شهید در وصیت نامه خود خطاب به مدیر دبیرستان می گوید: می دانم که خانواده ام وقت خواندن وصیت نامه ام را ندارند لذا این وصیت نامه را خطاب به شما می نویسم و خطاب به شما وصیت می کنم… او از مدیرش می خواهد خواهران و خانواده اش را برای تدفین خبر کند. او به استاد خود می گوید اگر خمینی و شهادت من حق بوده و راه خواهرانم اشتباه باشد هنگام تدفین در قبر زنده شده و به خانواده ام لبخندی
شهید علی ذاکری بچه تهران که پدر و مادر او هر دو دکتر بوده اند. این خانواده یک پسر دارند و دو دختر… بنده منزل این شهید رفته ام و حکایت را از نزدیک دیده ام و اول این ماجرا را شیخ حسین انصاریان بالای منبر گفتند و من حساس شدم و این موضوع را دنبال کردم. دو تا خواهر دارد که بد حجاب اند و بد حیا اند و دوست پسر دارند و رفت و آمد دارند و گناهان دیگر … این پسر خوب از آب در آمده و هر چه به خواهران نصیحت می کند ، خواهران گوش نمی کنند. این شهید متوسل می شود که خدایا من را از این اوضاع نجات بده . شب در خواب یک روحانی سید را می بیند که خطاب به این شهید می گوید: علی اقا، پاشو بیا دانشگاه امام حسین که اینجا دانشجو می پذیرد. آن موقع هنوز دانشگاه امام حسین (ع) تهران تاسیس نشده بود. می رود که خوابش را تعبیر کند ، پیشنمار مسجد محله او می گوید :دانشگاه امام حسین یعنی همین جبهه های حق علیه باطل، ایشان با هزار خواهش و التماس در جبهه ثبت نام می کند و بالاخره راهی جبهه می شود
شب عملیات در وصیت نامه خود موضوعات قابل توجهی می نویسد: آن قدر وصیت نامه دو صفحه ای این شهید را خوانده ام که آن را حفظ شده ام . این شهید در این وصیت نامه می نویسد : ریاست محترم دبیرستان ، معلم عزیزم ، شما را به عنوان وصی خودم انتخاب می کنم. چراکه می دانم پدر و مادرم وقت خواندن وصیت نامه من را ندارند . شما را انتخاب می کنند چون خواهران من اصلا وصیت نامه نوشتن من را قبول ندارند. از شما تقاضا دارم ، جنازه من را که اوردند پس از تشییع جنازه در بهشت زهرا تهران ، بروید پدر و مادر من را خبر کرده و به خواهران من هم خبر دهید ، این مقدار انسانیت در انها سراغ دارم که برای تشییع جنازه من کارها را رها خواهند کرد و به بهشت زهرا خواهند امد. جنازه من را که به داخل قبر گذاشتید ، تلقین قبر را که خواندید ، کفن از چهره من بردارید و بگویید تا برای یک لحظه پدر و مادر و خواهران من بیایند بالای قبر ، اگر راه من حق باشد و بد حجابی دو خواهر من گناه باشد به قدرت پروردگار باید زنده شوم و چند لحظه ای به دنیا و اهل دنیا و پدر و مادر و دو خواهرم لبخند بزنم تا بفهمند که حق با خمینی است و آنچه خواهران من عمل می کنند ، گناه است و ذلالت است و بد بختی .. رئیس دبیرستان می گوید با خود گفتم چه کار کنم ؟ نکند ایشان شهید شود ؟ اگر جنازه اش را اوردند چه ؟ اگرلبخند نزد ؟ اگر زنده نشد ؟ و… ایشان شهید شدند و جنازه اش را آوردند و به پدر و مادر هم گفتیم و آمدند و با خود در این فکر بودیم که آیا این شهید خواهد خندید ؟ نخواهد خندید؟ چه طور خواهد شد؟ با خود گفتیم : هرچه شد مهم نیست و ما باید اعلام کنیم ، چرا که خود شهید از ماخواسته است
به محض اینکه تلقین رو خواندند و تمام شد و کفن را از چهره شهید کنار زدند و خانواده وی بالای قبر ایستاده و گریه می کردند دیدیم که شهید سرش را بلند کرد و برای لحظاتی چشمانش را باز کرد و به روی پدر و مادر و دو خواهرش لبخند زد.. لبخند این شهید خانواده اش را به آنجا رساند که پدر و مادر وی اکنون از بهرترین پزشکان کشور قرار دارند و خواهران وی از بهترین خواهران تهران بوده و برای جذب خواهران تلاش می کنند و… حجاب در زمان ما پشتوانه ای مبارک به نام خون شهدا هم دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سی ویکمین🌷روز از چله ی یازدهم🌷 سرسفره ی ❣شهید علی ذاکری❣ 🌺 صلوات فاطمی امروزمان را به #نیابت از همه شهدای صدر اسلام تاکنون به ویژه ❣علی ذاکری❣ هدیه می کنیم محضر نورانی ☀️ صدیقه طاهره ، حضرت زهرا سلام الله علیها☀️ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا خَدِيجَةَ الْكُبْرَى صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرہ تڪان دهندہ یک مادر 🔴👈فقط براے "حجاب" زن ها آمدم، براے "ناموس" اومدم... ❣امضاء:دست خونی اش را روی نامه زد امضا بالاتر از این؟😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ زیبای خوش به حال شهدا فوق زیبا التماس دعای شهادت ... اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره جالب مرحوم علی اکبر ابوترابی از توسل یک اسیر به حضرت زهرا مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت روی زمین و بار‌ها این کار را تکرار می‌کرد... هنوز هم لحن آرام بخش مرحوم سیدعلی اکبر ابوترابی در گوشم است او که  به جای آقازادگی ،به نام پر افتخار "آقای آزادگان" ملقب گردید خاطراتی از جنس استقامت و توسل اسرا می گفت. من نیز خوشحالم که در محضر آن خدابیامرز و در پیاده روی هایی که بنیانگذاری کرد شرکت می جستم و گاهی نیز از درسهای اخلاق و معرفت که ناشی از بردباری در زندانهای صدام بود ، بهره می گرفتم. خاطره زیر یکی از همانهاییست که او برایمان گفت و اکنون نیز درکتاب اروند خاطرات منتشر شده است ... در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد. روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان می‌گویی؟ بیا جلو»! یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او». آن بعثی گفت: «او اذان گفت». برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه می‌کنی. من اذان گفتم». مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو». برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد. وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است». به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ۱ و ۲) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید. آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرم‌تر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان می‌گفت: «می‌دیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه می‌شوم. نان را فقط مزه مزه می‌کردم که شیره‌اش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت روی زمین و بار‌ها این کار را تکرار می‌کرد». می‌گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می‌شوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار می‌کنم که مثل فرزندتان آقا حسین بن علی اینجا تشنه‌کام به شهادت برسم». سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار می‌کنم. این شهادت همراه با تشنه‌کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، ‌این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن. دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است. در‌‌ همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره،‌‌ همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام. اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق می‌کند و دارد گریه می‌کند و می‌گوید: بیا که آب آورده‌ام. او مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا (س) که آب را از دستش بگیرم. عراقی‌ها هیچ‌وقت به حضرت زهرا (س) قسم نمی‌خوردند. تا نام مبارکت حضرت فاطمه (س) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می‌گوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق می‌کند». همین‌طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی‌کنم. گفت: دیشب، نیمه‌شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (س) شرمنده کردی. الان حضرت زهرا (س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده‌ای را به دست بیاور گرنه همه شما را نفرین خواهم کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ در این شب جمعه شادی روح همه رفتگان☄ درگذشتگان ☄شهداء☄ علماء☄ صلحاء☄ اولیاءالله☄ امامان معصوم ما☄ همهء پیامبران از اوّلین تا آخرین☄ مؤمنین وادی السّلام نجف☄ شیعیان بد وارث و بی وارث☄ همهء کسانیکه برگردن ما حقّ دارند☄ رفتگان در مکّه و مدینه ☄قبرستان بقیع☄ کربلا☄ نجف☄سامراء☄کاظمین☄ قم☄ مشهدالرّضا«ع»☄ امام خمینی و دو فرزند بزرگوارشان☄ شهدای صدر اسلام☄ شهدای انقلاب اسلامی☄ شهدای دفاع مقدّس☄ شهدای مدافع حرم☄ مفقودین☄ گمنامین☄ شهدای کربلا ☄همهء امامزاده ها☄ مادران گرامی همهء ائمّه☄ به خصوص شهید والامقام آیت الله دستغیب☄ رفتگان خودتون و رفتگان بندهء حقیر☄ فاتحه با صلوات قرائت بفرمایید. «التماس دعا»☘
4_5916001435136295754.mp3
2.75M
❌صوتی منتشر نشده از #شهید_حججی👇 🌷من حضرت آقا #امام_خامنه_ای را به اندازه ی امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف دوست دارم❗️ امام خامنه ای: خدای متعال بر اساس حکمت خود و خصوصیات این جوان( #شهید_حججی)، او را نماینده و #سخنگوی این شهیدان کرد.۹۶/۷/۱۱ 🌷قسم می خورم که تمام عمرم #مدافع ارزشها و آرمانهای امام و حضرت آقا باشم.‼️ 📢📢📢 #شب جمعه شب زیارتی اباعبدالله شهدا رایادکنید تاشهدا شمارا نزداباعبدالله یادکنند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🍂 #سلام_برشهدا 🍂🕊 اگر #یازهرا گفتن‌های ما به سیم‌ خاردارِ نفس گیر نمی کـردند، ذکرهای مان بی جواب نبودند . . 🌷صبحتـــــون زهــــــرایی🌷
اگر ڪسی می‌خواهد مرا یاد ڪند سه بار بگوید « یا زهـرا (س) » شهید جواد جهانی متولد هفتم دی ماه 1360 در مشهد است. از دوران کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به ائمه اطهار(ع) و انجام واجبات دینی داشت؛ یک روز وقتی هنوز به سن تکلیف نرسیده بود دیدم که وضو گرفته و نماز می‌خواند و بعد از آن هیچ‌وقت ندیدم که نمازش را ترک کند و روزه‌هایش را مرتب می‌گرفت. با وجود اینکه مسجد از خانه‌مان نسبتاً دور بود؛ نیمه‌های شب به مسجد می‌رفت و وقتی برمی‌گشت من و پدرش را برای نماز صبح بیدار می‌کرد؛ اکنون نیز در وصیت‌نامه‌اش نگفته که نماز یا روزه قرضی دارد. از وقتی که خودش را شناخت همیشه بیشتر نمازهایش را به‌جماعت در مسجد می‌خواند، در تمامی راهپیمایی‌ها حضور داشت و در حوزه فعالیت‌های فرهنگی و انقلابی بسیار فعال بود
مادر شهید جهانی: شهید جهانی زمانی که به شهادت رسید بار چهارمی بود که عازم سوریه شده بود؛ نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده بود که تصمیم گرفت به سوریه برود و مدافع حرم شود اما همیشه می‌گفت "من دوست دارم شهید شوم". حدود 15 سال پیش و زمانی که هیچ جنگی نبود موقعی که به خواستگاری رفته بودیم، نخستین حرفی که به خانمش گفت این بود که "اگر روزی جنگی رخ دهد من به جبهه می‌روم و نباید جلودار من شوی". به من می‌گفت "مادر، شما از من راضی باشید، می‌خواهم بروم و شهید بشوم چون اگر نروم از حضرت فاطمه زهرا(س) خجالت می‌کشم". خودش راه شهادت را انتخاب کرده بود و می‌گفت "دوست ندارم به‌مرگ طبیعی بمیرم" و در نهایت هم قسمتش شد که در تاریخ 95/08/22 در حلب شهید شود‌.
مادر شهید جهانی: پسرم روی نماز اول وقت و حجاب خیلی تأکید داشت. زمانی که به سوریه رفته بود پسر خردسالش می‌گفت "پدر من خدایی است" و وقتی دلیلش را پرسیدیم گفت "چون خیلی نماز می‌خواند". وقتی مراسم دعای ندبه و دعای کمیل داشتیم شهید از ابتدا تا انتها اشک می‌ریخت و همیشه می‌خواست که همه با هم مهربان باشند طوری که اکنون که به شهادت رسیده است همه می‌گویند "جوادآقا لیاقت شهیدشدن را داشته" و من هم همین فکر را می‌کنم که پسرم لیاقتش را داشت‌. پسرم واقعاً به حضرت فاطمه زهرا(س) ارادت و علاقه داشت و در وصیت‌نامه‌اش گفته که "اگر کسی می‌خواهد مرا یاد کند سه بار بگوید یا زهرا(س)". هرجا اسم ایشان می‌آمد بلند بلند گریه می‌کرد.
فکر می‌کنم از روزی که شهیدمان به خاک سپرده شد خداوند نور خاصی در قلب من قرار داد و قلبم را روشن کرده است. وقتی در خانه می‌نشینم و به عکسش نگاه می‌کنم اصلاً به من اجازه نمی‌دهد که به گذشته یا آینده فکر کنم و انگار می‌گوید "مادر، من زنده و در کنارت هستم". هربار که می‌خواهم در فکرش روم دلم را جای دل حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) می‌گذارم و می‌گویم ما یک شهید دادیم اما فرزندان امامان ما از کودک 6ماهه تا سنین دیگر به شهادت رسیدند. فقط برای شوهرم، عروسم و بچه‌هایش دعا می‌کنم که خدا به آنان صبر دهد.
شهید جواد جهانی یک دختر ۳ ساله و یک پسر ۵ ساله به‌‌نام‌های فاطمه و علی دارد👌☺️ اوایل به‌خاطر بچه‌های کوچکش نمی‌خواستم که به سوریه برود و او مرا به خانه شهیدان می‌برد تا با مادران آنها صحبت کنم و راضی شوم چون پسرم دوست داشت که من راضی باشم🍃 من اوایل به او می‌گفتم دو فرزند کوچک داری که به تو احتیاج دارند اما می‌گفت مادر، من اگر نروم شما اینجا نمی‌توانید راحت باشید☝️ من و این و آن باید برویم تا شما آسایش داشته باشید کسی برای حفاظت از حرم حضرت زینب س نیست😔 و این وظیفه ما است، باید برویم تا یک آجر از حرم حضرت زینب س کم نشود☝️✌️ شهید جواد جهانی در وصیت نامه خود از مسئولان شهر تقاضا کرد که پیکرش را بعد از شهادت در محل پارک خورشید مشهد یا ارتفاعاتی که در مجاورت میدان سلمان مشهد است به خاک بسپارند🕊تا شاید به احترام وجود پیکر شهیدی در آن منطقه برخی از ناهنجار های اجتماعی رعایت شود😓 همسر بزرگوار شهید چندماه بعد از دفن همسر شهیدم دخترجوانی درحالی که ‌اشک می ریخت😭 نزد من آمد و گفت اتفاقی به همراه دوستش سر مزار او رفته و شروع به درد دل کرده است که شب خواب شهید را می‌بیند و بعد از آن به کلی تغییر می‌کند و محجبه می‌شود👌🌹
شهید جواد جهانی در وصیت‌نامه خود از مسئولان شهر مشهد خواسته است که پیکرش را بعد از شهادت، در محل پارک خورشید مشهد یا ارتفاعاتی که در مجاورت میدان سلمان مشهد است، به خاک بسپارند تا به احترام وجود پیکر شهیدی در آن منطقه برخی ناهنجاری‌های اجتماعی کاسته شود. برادر شهید جهانی درباره وصیت شهید می‌گوید: جواد به من گفته بود اگر خدا خواست و شهید شدم تفنگ من را روی زمین نگذارید و در آخرین تماسی که با هم داشتیم گفت حواست به همه چیز باشد. گفت من برمی‌گردم اما پیکرم می‌آید، می‌خواهم به عنوان خط شکن بروم. جواد به خواسته خودش رسید چرا که خیلی دوست داشت شهید شود و همیشه می‌گفت دعا کنید شهید شوم. همسر شهید جهانی نیز در تماسی با دفتر آیت ا... علم الهدی خواستار دستور نماینده ولی فقیه مبنی بر اجرای وصیت شهید و دفن پیکر پاک او در کوهستان پارک خورشید یا پارک وفا شد و گفت: وضعیت نامطلوب حجاب در منطقه هاشمیه بزرگ ترین علت چنین وصیتی از سوی شهید جهانی است و ان شاء ا... به کمک خود شهدا وضعیت مطلوب حجاب به این منطقه برگردد. موافقت آیت‌ا... علم‌الهدی آیت‌ا... علم‌الهدی با تدفین پیکر شهید «جواد جهانی» در پارک خورشید یا میدان سلمان موافقت کرد.برادر شهید جواد جهانی گفت: آیت‌ا... سیداحمد علم‌الهدی با تدفین شهید در پارک خورشید یا ارتفاعات میدان سلمان فارسی موافقت کرد.
جواد جهانی از فعالان فرهنگی مشهدالرضا و مسئول اطلاعات تیپ یک لشکر فاطمیون که در آذرماه سال گذشته در حین پاکسازی یکی از مناطق  حومه حلب به همراه حسین هریری و محمدحسین بشیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد در وصیت نامه ای که در حرم مطهر رضوی تنظیم کرده است همه را به انجام واجبات، ترک محرمات و به جا آوردن فریضه نماز در اول وقت و پشتیبانی از ولایت فقیه دعوت می کند.