﷽
سلام علیکم
در نوزدهمین روز از
☀️ #چله_مهدوی_حسنی ☀️
مهمان
❣️ بانوی شهید راضیه کشاورز❣️ هستیم .
👇👇👇
در این ۴۰ روز به نام نامی
☀️ حضرت بقیة الله عجل الله فرجه الشریف
☀️ و امام حسن مجتبی علیه السلام
مهمان شهدایی هستیم که
❣️سرّی آشکار شده با امام زمان علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام دارند.
در این ۴۰ روز مراقبت می کنیم بر
✅ دعای مکارم الاخلاق (حداقل روزی یک بند آن قرائت شود بطوریکه در طول این ۴۰ روز دوبار کل دعا خوانده شود)
✅ انجام اعمال ماه شعبان به ویژه صلوات شعبانیه
#المستغاث_بک_یا_صاحب_الزمان
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🔹علاقه زیادی به آقا امام زمان(؏) و امام رضا (؏) داشت. هر روز زیارت امین الله و دعای عهد می خوند. حالاتش قابل توصیف نبود، امین الله رو باتمام وجود و عاشقانه می خوند و به پهنای صورت، اشک می ریخت.
همیشه می گفت مامان، به خاطـر انـس واقـعی که به حضرت زهرا (س) دارم، حجاب می گیرم.
پنجم دبستان بود، از مدرسه با یه جعبه شیرینی برگشت، خوشحالی توی صورتش موج می زد، گفت: «مامان امروز چله دعای عهدم تموم شد، از امروز یار امام زمان(عج) شدم.
در دست نوشته اش نوشته بود میتوان طوری زندگی کرد که خدا و امام زمان از انسان راضی باشند، کاشکی هیچ وقت حضور آقا رو ندیده نگیریم و از حضـورش غائب نشیم؛ چرا که غیبت از ماست و حضور او همیشگی است.( اَنتَ فی قَلبی یا اَباصالح)
۱۸ روز بعد انفجار، به عدد سالهای عمر مادر مظلومهمان زهرا (س)، دقیقا با سینه ای خورد شده و پهلویی پاره شده و ۱۸ روز خِس خِس نفسهای دردناک، به دیدار حق شتافت.
🌷 #شهیده_راضیه_کشاورز
#سالروز_شهادت
🍃تاریخ تولد: ۱۳۷۱/۶/۱۱
🍃تاریخ شهادت: ۱۳۸۷/۲/۱۰
🍃محل شهادت: حسینیه رهپویان وصال شیراز
(در حادثهی بمبگذاری)
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🔹علاقه زیادی به آقا امام زمان(؏) و امام رضا (؏) داشت. هر روز زیارت امین الله و دعای عهد می خوند. حال
شعر امام زمان(عج) شروع شد....بی تو ای صاحب زمان...بی قرارم هر زمان ......بیت دوم که رسید صدای انفجاری به گوش رسید.
14 نفر بی قرار بودند و عاشقانه و خونین بال در مجلس امام حسین (ع) به دیدار معشوقشان ، عروج کردند.حادثه انفجار حسینیه سیدالشهداء (ع) شیراز را می گویم. همه چیز اینجوری بود :
وسط جلسه . وسط یا حسین(ع) . نوری از جنس دهه شصت !! پاشیده شدن خونی مطهر بر در و دیوار و ........ و باز هم یک آن ، در شهادت گشوده شد......... همه سوی خدا پر گشودند......
با این که مادرش بودم ولی او الگو و مادر من بود. روزی نبود که از مدرسه برگرده و دست من رو نبوسه،همشه می گفت: درس خوندن مثل نماز برام واجبه. امام زمان(عج) یار بی سواد می خواد چی کار؟راضیه جز صداقت،تلاش و پاکی چیزی نبود.....
درسته دوری و فراقش خیلی بیشتر از روزهای اول دلم رو به درد می یاره، ولی هم به مقامش و هم به جایگاهش غبطه می خورم و تنها چیزی که ازش خواستم، دستمون را بگیره و شفاعتمون کنه، که بیشتر از این شرمنده شهدا و راضیه نشیم.
---------------------------------------
بعد از انفجار ، هیجده روز منتظر مهر قبولی خانم حضرت زهرا (س) موند . بعد از18 روز به عدد سالهای عمرمادر مظلومهمان زهرا سلامالله علیها دقیقا با سینه ای خورد شده و پهلویی پاره شده و ۱۸ روز خس خس نفسهای دردناک و ....... به دیدار حق شتافت و چهاردهمین شهید کانون رهپویان وصال شیراز شد.
راضیه فرشته ای بود که خدا به من لطف کرده بود.
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک تحت لواء ولیک
اللهم عجل لولیکالفرج
شهید راضیه کشاورز،در طول عمر کوتاه ولی با برکت خود الگوی بسیار خوبی برای دانش آموزان و دوستان خود بود . و از تمام لحظات عمر آنچنانکه شایسته یک مسلمان واقعی و یک شیعه ی مولا علی بن ابیطالب استفاده کرد.ایشان همیشه با وضو بود و دائما تلاوت قرآن و ذکر خداوند بر لب و محبت ائمه علیهم السلام را بر دل داشت .بنده ای مخلص و شاکر ،دانش اموزی کوشا و فعال ،فرزندی صالح و وظیفه شناس، خواهری مهربان و دلسوز، دوستی شایسته برای همکلاسی ها، و به فرموده پدرش "او یک معلم اخلاق برای خانواده بود و تمام موفقیتهای خود را بدون اینکه زحمتی به خانواده و اطرافیان تحمیل کند محکم و استوار، با توکل برخداوند و ائمه اطهار مخصوصا امام زمان (عج) بدست آورده بود".
📢📢📢📢
شهیده بزرگوار ارادت و علاقه عجیبی به امام رحمه الله و رهبر گرامی ایه الله خامنه ای داشتند و بیشتر اوقات مشغول مطالعه مخصوصا زندگی و وصیت نامه شهدا بودند و به شهدا ارادت داشتند واز آنها همیشه سخن میگفتند و میپرسیدند؛ که میتوان شهید برونسی را از جمله این شهدا و کتاب خاکهای نرم کوشک و حماسه یاسین را از جمله این کتابها نام برد که تحول بیشتری در زندگی این شهیده به وجود آورد."
درآخرین بهارعمرش آرزو داشت لحظه سال تحویل را درمحضرمولایش امام رضا (ع) آن امام رئوف باشد. به آرزویش رسید چنانکه میخواست شد ولحظه سال تحویل همراه با کاروان حسینیه سید الشهدا و بچه های کانون رهپویان وصال روبروی گنبد طلایی آقا امام رضا (ع) شهادتش را به عنوان عیدی طلب می کرده است ،روزی که ازسفر مقدس مشهدو پابوسی امام رضا 5/1/87 بازگشت نوری از صفا و پاکی و ایمان درچهره اش موج می زد ،که هرچه اورا تماشا میکردم سیر نمیشدم،بعد ازسلام و احوا لپرسی گفت مادر خداوند امسال دو سعادت نصیب من کرد ، یکی سعادت زیارت امام رضا(ع) و یکی دیدار از نزدیک با رهبر انقلاب ،مادر من همیشه آقا را ازصفحه تلویزیون دیده بودم و حالا که ایشان را از نزدیک دیدم نوری درصورتش و صلابتی در گفتارش بود که یقینا در پس پرده دستی ایشان را حمایت و یاری میکند و به ابشان نیرو میدهد و آن دستی جز دست خدا و امام زمان (عج) نیست و اگر حتی ذره ای در دلم شکی وجود داشت یقین حاصل کردم که ایشان ولی فقیه و ولی امر مسلمین است
ودین ما کامل نمیشود مگر در زیر پرچم ولایت فقیه و نایب امام زمان در زمان غیبت او باشیم.
درحالی که با شورو نشاط ساک خود را بازمیکرد انگار که از لباس جشن و عروسی حرف میزد گفت راستی مادر می خواستم برایت سوغاتی بخرم اجازه ندادی ولی برای خود یه عطر یاس به یاد خانم فاطمه زهرا خریده ام و یک مشک کربلا . و راستی میخواستم برای خودم یه کفن بخرم دوستم نرگس مانع شد و گفت خودم اردیبهشت برایت از کربلا کفن میخرم .ودقیقا روز شهادتش کفنی از کربلا برای او هدیه رسید ،خواهر گرامی سه شهید بزرگوار زمان جنگ و معاون مدرسه اش خانم صالحی شبی که این عزیز (راضیه) به شهادت رسید کفنی را که از کربلا برای خودش تهیه کرده بودند کفنی که مزین به تربت اقا ابا عبد الله الحسین بود و متبرک به آب زمزم و طواف داده شده به دور خانه خدا بود را برای راضیه هدیه آورد
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
نامه شهیده راضیه به امام زمان درسن 13 سالگی
نشانی گیرنده : نمی دانم کجایی یا مهدی ؟! شاید در دلم باشی و یا شاید من از تو دورم . کوچه انتظار، پلاک یا مهدی!
به نام خداوند بخشنده ومهربان
سلام من به یوسف گمگشته ی دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظارای دریای بیکران ، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبحدم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند . تو کلید درِ تنهایی من ! من تورا محتاجم . بیا ای انتظار شبهای بی پایان ، بیا ای الهه ی ناز من ، که من از نبودن تو هیچ و پوچم . بیا و مرا صدا کن ، دستهایم را بگیر و بلند کن مرا . مرا با خود به دشتِ پر گلِ اقاقیا ببر . بیا و قدمهای مبارکت را به روی چشمانم بگذار . صدایم کن و زمزمه ی دل نواز صدایت را در گوشهایم گذرا کن ، من فدای صدایت باشم
. چشمان انتظار کشیده من هر جمعه به یادت اشک می ریزند و پاهایم سست می شوند تا به مهدیه نزدیک خانه مان روم و اشک هایم هر جمعه صفحات دعا ندبه را خیس می کند . من آنها را جلو پنجره اتاقم می گذارم تا بخار شود و به دیدار خدا رود . به امید روزی که شمشیرم با شما بالا رود و برسر دشمنانتان فرود آید .
یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک
دوستدار عاشقانه شما راضیه