همه ما خاطراتی شنیدهام از شرایط سخت جنگ و این که در مواقعی برای عبور از معبری و رسیدن به مقصدی، وقتی فرصتی برای پاکسازی منطقه از سیمهای خاردار وجود نداشت برخیها پیدا میشدند، فداکاری میکردند، روی سیمهای خاردار میخوابیدند و بقیه از روی آنها رد میشدند تا عملیات سپاه اسلام متوقف نماند. شهید قصه ما، همان جوان افغانستانی برای اینکه خاک ایران به دست بیگانگان نیفتد، روی سیم خاردارها میخوابد: «رجب غلامی در روز 6 اسفند ماه سال 1362 در منطقه کردستان، به همراه یک گردان پس از باز کردن معبر مین به سیم خاردار حلقوی میرسند که به هیچ عنوان نمیشده آنرا قطع کنند، اگر سیم را قطع میکردند سیمها جمع شده و معبر منفجر میشد.در این وقت این شهید با همرزم خود با نام «شریفی مقدم» تصمیم میگیرند که یک نفر بر روی سیم خاردار بخوابد، ابتدا شریفی مقدم قصد داشته این کار را انجام دهد، ولی شهید غلامی به او التماس میکند و او را قسم میدهد که بگذار من این کار را انجام دهم و این افتخار را از من نگیر.
سرانجام شهید رجب غلامی بر روی سیمهای خاردار میخوابد و در حالی که خون از بدن پاکش جاری بوده، بیش از 160 نفر و بنا بر روایتی 300 نفر از روی بدن او عبور میکنند.وقتی همه عبور میکنند و او را از روی سیمها بلند میکنند، میبینند تمام بدنش غرق در خون است و درد میکشد.در همین حال دست به دعا برمیدارد و میگوید خدایا شهادت مرا برسان، در این لحظه بلافاصله تیری از سوی نیروهای عراقی شلیک میشود و به چشم چپ او اصابت میکند و همان جا به شهادت میرسد.»
پیکر شهید رجب غلامی تنها رسیده بود در بجستان. با توجه به اینکه او را همه مردم میشناختند و شهید غریبی هم بود که دور از کشور و خانواده اش تشییع می شد، همه متأثر بودند. آن زمان من در کلاس دوم راهنمایی بودم شنیدم که مردم تقاضا کرده اند چهره او را برای آخرین بار ببینند.
دوستان شهید برای اجابت تقاضای مردم پیکر او را لحظاتی در محوطه سپاه پاسداران گذاشته بودند. آن عده از اهالی بجستان که آمده بودند گریهکنان بر بالین او حاضر می شدند و حتی دانش آموزان راهنمایی هم آمده بودند.
وقتی ما در کنار پیکر شهید رسیدیم، دیدیم که لباس های او سوراخ سوراخ است مثل پیشانی اش و هیچ کس هم نمی دانست چرا؟
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
پیکر شهید رجب غلامی تنها رسیده بود در بجستان. با توجه به اینکه او را همه مردم میشناختند و شهید غریب
شب دوم خاکسپاری او بود که یکی از همسنگرانش برگشت و در سخنرانی خود گفت: ما گردان تخریب بودیم و در جایی به سیم خاردار برخورد کردیم، برای عبور از آنجا باید محافظ و یا وسیله ای بر روی سیم خاردار گذاشته می شد تا بچه ها عبور کنند. درچنین موقعیتی شهید غلامی داوطلب شد که من بر روی سیم خاردار می خوابم تا بچه ها عبور کنند، شهید غلامی بر روی سیم خاردار دراز کشید و بچه ها از روی او عبور کردند. بچه ها همه عبور کرده بودند و شهید غلامی داشت از روی سیم خار دار بلند می شد که ناگهان تیری در پیشانی او نشست و به شهادت رسید. آن شب مردم بجستان از شنیدن این اتفاق از زبان همسنگر او در مسجد شهر گریه می کردند و انگار در و دیوار مسجد با آنها هم صدا شده بود.
بخشی از وصیتنامه این شهید به شرح ذیل است:
پدران و مادران عزیزی که در تشییع جنازهام شرکت کردید افسوس نخورید بلکه به جای این افسوس خوردن خواسته فرزندانتان را جواب مثبت دهید و آنها را روانه جبهه کنید که امروز خط سرخ حسینی، خون میطلبد. اگر جسدم به دست دوستان افتاد در کنار دیگر برادران و عزیزان شهید بجستان به خاک بسپارید. برادران عزیز همانطور که میدانید من غریبم پدر و مادر ندارم و همچنین برادر و خواهری.
از شما عزیزان تقاضا دارم گاه گاهی که بر سر قبرم حاضر میشوید فاتحه ای بخوانید و اگر ممکن بود یک شب جمعه دعای کمیل بر سر مزارم برگزار کنید انشاءالله. در ضمن موتورم را هم بفروشید و پولش را به جبهه واریز کنید در پایان از کلیه برادران و خواهران بجستانی امید عفو و بخشش دارم اگر خطایی از من مشاهده کرده اند خواهند بخشید. از برادران عزیزم احمد باغبان و علی پور اسماعیل میخواهم که به جای برادرم جنازه ام را به خاک بسپارند.
«علی اسماعیلپور» همرزم شهید «رجب غلامی» میگوید: در تیپ 21 امام رضا بودیم اسم گردان را فراموش کردم و این قدر یادم است نام یکی از سوره های قرآن بود فرمانده گردان شهید حافظی بود ما در منطقه عمومی دشت عباس منتظر عملیات بودیم روزی در مرخصی به شهر اهواز رفتیم. جلوی مخابرات شهر اهواز رزمندگان صف میکشیدند و هر رزمنده سه دقیقه فرصت داشت با خانواده اش صحبت کند صف بسیار طولانی بود رزمندگان دو سه ساعت در نوبت میماندند تا بتوانند سه با خانواده خود صحبت کنند.
ما خیلی خوشحال بودیم که با خانواده خود صحبت میکنیم یک لحظه دیدم که شهید رجب غلامی بر دیوار مخابرات تکیه کرده و با حالت تفکر نگاه میکند. احساس کردم که ناراحت است رفتم کنارش پرسیدم آقا رجب چه شده ناراحتی؟ یک دفعه بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن. گفتم برای چه گریه میکنی؟ من که چیزی نگفتم. برگشت و به من گفت: «شما پدر و مادر دارید». دقیقا دوبار تکرار کرد «و حالا هم با آنها صحبت میکنید ولی من نه پدر دارم و نه مادر که با آنها صحبت کنم».
دو سه نفر از دوستان که از لحاظ سنی هم بزرگتر بودند دور و برش را گرفتند و از سر دلجویی گفتند: «بالاخره هرکسی سرنوشت خودش را دارد. مقام شما ارزشش بالاتر است چون اول هجرت کردید. شاید وظیفه شما نباشد که به جبهه میآمدید. شما علیرغم مهاجرت از کشورتان در اینجا هم به وظیفه شرعیتان عمل میکنید قطعا مقام شما بالاتر است» و او از آرام کردند.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
«علی اسماعیلپور» همرزم شهید «رجب غلامی» میگوید: در تیپ 21 امام رضا بودیم اسم گردان را فراموش کردم و
بعد که کمی آرام شد رفتیم به سمت کارون. یکی از دوستان که چند سالی از ما بزرگتر و نامش حسن بود در حاشیه خیابان کارون سیگاری روشن کرد. دیدم که شهید رجب غلامی با استواری تمام پیش آمد و گفت: «حسن آقا سیگارت را بده به من». خیلی تعجب کردم غلامی که سیگاری نیست با سیگار حسن چه کار دارد؟ نگاهش میکردم دیدم که سیگار را گرفت خیال میکردم که حالا او پکی به سیگار میزند. آن بنده خدا سیگارش را تازه روشن کرده بود. اما دیدم که شهید غلامی سیگار را زیر پایش گذاشت و له کرد.
حسن آقا خیلی ناراحت شد من هم ناراحت شدم و به رجب گفتم چرا اینکار را کردی؟ شهید جمله ای گفت که خشک مان زد. او گفت: «حیف است بسیجی سیگار بکشد». با این که او اصلا سواد نداشت این جمله آنقدر برای ما تکان دهنده بود که حد نداشت. با وجود آن که در اول جنگ رسما در بین رزمندگان سیگار توضیع میکردند. جمله شهید غلامی باعث شد که حسن آقا سیگار را در جبهه ترک کند.
تــویـی رجـب و غـلام امــام خـوبــانـی/ کـه اسـوه تو شده مرتضا شـهید غریب
غـریـب رفـتـی و مـظـلـوم زیـسـتـی امـا / رسـیـده ای بـه لـقـاء خـدا شـهید غریب
جـدا ز مـادر و خـواهـر بــدون مـام و پـدر / چـه آسـمـانـی وچـه بـی ریا شهید غریب
کسـی نـدیـد زتو جز سروش عرش خدا/ که بـود آیـنـه ای از صـفـا شـهید غریب
خـدا نخـواست که تو جز مسیراو بروی / کشـیـد روح تـو را تـا سـما شهید غریب
هر آنـکـه دیـد مـزار تورا به ایمان گفت / بـگـیـر دسـت دعـای مـرا شـهیـد غریب
خـدا کـنـد کـه نـگـردیـم شـرمسار شما / در ایـن زمـان پـر از فـتنه ها شهید غریب
هـمه تـو را چـو بـرادر عـزیـز مـی دارنـد/ تویـی بـه خـلـوت دل آشـنا شهید غریب
سـرود وصـف اگـر، عـنـدلـیب میگوید / نـمی اسـت از یـم عشق شما شهید غریب
#رزق_معنوی_روز
🌙برای برابری فقیر و غنی
رهبرانقلاب: یک روایت از امام صادق علیهالصّلاةوالسّلام است که میفرماید: «لیستوی به الغنی و الفقیر»؛ خدای متعال روزه را واجب کرده است، تا در این ساعات و روزها، فقیر و غنی با یکدیگر برابر شوند. انسانی که تهیدست و فقیر است، نمیتواند در طول روز هرچه هوس کرد، بخرد و بخورد و بیاشامد؛ اما آدمهای غنی، در طول روز، هرچه که هوس میکنند و هرچه که میخواهند، برایشان فراهم است. غنی، حال فقیر و گرسنگی فقیر و تهیدستی او را از بهدست آوردن چیزهایی که مورد اشتهای اوست، درک نمیکند؛ اما در روزی که روزه میگیرد، همه یکسانند و با اختیار خودشان، از مشتهیّات نفسانی محرومند. ۷۸/۰۹/۲۶
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سفارشی از پیامبر خاتم(ص) خطاب به امیرالمؤمنین(ع) برای دعای افطار
امام صادق(ع) فرمودند: رسول خدا(ص) به امام علی(ع) فرمود: اباالحسن! ماه رمضان نزدیک شده است، قبل از افطار دعا کن، جبرئیل پیش من آمد و گفت: یا محمد! کسى که در ماه رمضان با این دعا قبل از افطار دعا کند، خداوند دعاى او را مستجاب، نماز و روزه او را قبول و ۱۰ دعاى او را مستجاب مىکند، گناه او را بخشیده، غم و غصه او را از بین برده، گرفتاریهایش را بر طرف کرده، حاجات او را برآورده کرده، او را به مقصودش رسانیده، عمل او را با عمل پیامبران و صدیقان بالا برده و در روز قیامت چهره او درخشانتر از ماه شب چهارده خواهد بود.
به جبرئیل گفتم: آن دعا چیست ؟
گفت : بگو :👆👆👆