eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.6هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
7.6هزار ویدیو
227 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدا باران رحمت اند؛ دوستی باشهدا دوطرفه است؛ یاعلی ڪه بگویی، دستت راخواهندگرفت. التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهاردهمین روز از چله شانزدهم سر سفره شهید 🌷میثم نظری 🌷هستیم
پدر شهید می گفت: میثم وصیت کرده بود تا پس از شهادتش انگشترش را به رهبری بدهند و انگشتر آقا را برای تبرک از ایشان بگیرند.
میثم نظری» در سن ۲۷ سالگی به عنوان نیروی بسیجی داوطلب به همراه نیرو‌های یگان ویژه «فاتحین» تهران به سوریه اعزام شد. وی در راه دفاع از حریم اهل بین در دی‌ماه سال ۹۴ به همراه ۱۲ نفر از همرزمانش در «خان‌طومان» حلب به شهادت رسید. شهید نظری در سال ۸۸ نیز بار‌ها در دفاع از کشور در مقابل اغتشاش‌گران در درگیری‌های تهران حاضر شده بود.
مادر برایمان تعریف کرد که در این سه سال بارها مرا قسم می داد و التماس می کرد که با رفتنش موافقت کنم. هر بار که با مخالفت من و پدرش مواجه می شد، دلش می شکست و به من می گفت، مادر پس دیگر برای روضه غریبی و اسیری حضرت زینب(س) اشک نریز چون امروز هم یزیدی ها یک قدمی حرم اهل بیت اند و تو راضی نمی شوی پسرت از حریم زینب(س) دفاع کند. پدر و مادر میثم خاطرات زیادی از بازیگوشی و شیطنت های دوران کودکی‌اش برایمان گفتند از کشتی هایش با پدر گرفته تا شوخی‌طبعی هایش در خانه. درمیان تعریف ها، خنده ها و بغض ها جای هم را می گرفتند. غصه بزرگی در کنار شهادت میثم داشتند. غمی که بر قلب خانواده سنگینی می کرد و آن جاماندن پیکر میثم در سوریه بود.
روایتی از جاویدالاثر شهید میثم نظری از زبان حاج آقا پناهیان  آخ خدای من! جهاد خیلی قشنگ است، فقط سختی‌هایش را نبینید، زیباست! فوق‌العاده است! یکی از شهدای مدافع حرم که اوایل همین هفته مراسم شهادتش بود و بدنش را هم نیاوردند؛ چون بدنی نداشت که بیاورند. می‌گفتند: چیزی نبود که بیاوریم! بابایش می‌گفت: «در کار و کاسبی در خیابان جمهوری که تعمیرکار موبایل بود، بین همه مشهور به «حلال‌خوری» شده بود. یک‌ قِران پول اضافی از کسی نمی‌گرفت. گفته بود که من می‌خواهم به سوریه بروم و یک مدت هم برای تمرین و آموزش می‌رفت؛ آموزش‌های سخت! بابایش می‌گفت: خیلی دیروقت می‌آمد. من خوابیده بودم، می‌آمد می‌گفت: «بابا، بابا!» وقتی می‌دید که من خوابیده‌ام، مرا بوس می‌کرد و می‌رفت. و ‌من گاهی که بیدار بودم، اخم می‌کردم که «چرا این‌قدر دیروقت آمده‌ای؟ چرا این‌موقع آمده‌ای؟!» می‌گفت: وقتی خبر شهادتش را آوردند، در این چند شب اخیر، خیلی دلم گرفته بود. یک شب خیلی منتظر شدم، یعنی دیگر نمی‌آید؟ بعد می‌گفت: خدا شاهد است، یک‌دفعه‌ چشم‌هایم را باز کردم و دیدم که توی اتاق است! لبخند می‌زد. و من بیدار بودم! او ‌گفت: «بابا…» یک لبخندی به من زد، اصلاً غمش از دلم رفت. لذا این پدر شهید پیراهن سیاه نپوشیده بود و می‌‌گفت: «آن لبخند، کار خودش را کرد. الآن این‌قدر خوشحال هستم…» آن لبخند کار خودش را کرد.
👇👇👇 خواب شہید مدافع حرم جاویدالاثر عباس آبیارے براے شہادت...🕊💔 شب ۱۹ دے ماه ۹٤ عباس درحال استراحت بود ڪہ در خواب را صدا میزد . دوستش عباس را از خواب بیدار میڪند و عباس خوابش را تعریف میڪند... در خواب دیدم بانویے قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میڪند، عباس جان پسرم بیا ڪنارم ، من ک متوجہ نبودم با من هست پرسیدم با من هستید ⁉️ بانوے قد خمیده گفت بلہ عباس جان بیا سمت راستم پسرم ک نام "برادرم عباس" را دارے🌹. بعد شهید عباس آسمیہ را صدا ڪرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم🌹 و بعد شهید رضا عباسے را صدا ڪرد و گفت پسرم هم اسم "عمویم" هستے بیا کنارم🌹،شهید مرتضے ڪریمے را صدا ڪرد و فرموند هم اسم "پدرم" هستے بیا فرزندم🌺 ،میثم(شہید میثم نظرے) جان توام بیا ڪنارم پسرم و بعد با بانوے قدخمیده به داخل نور رفتیم...🕊🍃 دو روز بعد از خواب شہید جاویدالاثر عباس آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹٤ ،در منطقه عملیاتی واقع در حلب هر پنج شہید بزرگوار در ڪنار هم شهیـد میشوند😭💔🕊
روش جالب فرار از گناه📛 راوی خواهر شهید: میثم در تاکسی با زن بدحجابی مواجه می شود که با بی مبالاتی فاصله خود را با میثم رعایت نمی کرده😓 و میثم با نقشه ای جالب خود را از ورطه گناه می رهاند. او گفت میثم ساعت 9 شب با او تماس گرفت و پس از سلام و احوالپرسی مختصر گفت که بیماری واگیرداری گرفته😷 که حتی از فاصله ای کوتاه قابل سرایت است😯. زیرکی میثم جواب داد، بدون درگیری و ناراحتی، زن بدحجاب از او فاصله گرفت.😁👌
یک روز صبح رفتیم خان طومان براى عملیات النصر، پاتک زده بودند. رفتیم جلوى آنها ساعت 6 صبح رفتیم و 4 بعدازظهر بود برگشتیم الحاضر، فرمانده گروهان من رو مامور کرد تا ناهار رزمندگان رو از مقر بگیرم و بین بچه ها پخش کنم من غذا رو گرفتم و به بچه ها دادم. من و یکى از دوستان غذاى خودمون رو به کودکان گرسنه ى سورى دادیم.(چون واقعا فقر و گرسنگى بیداد میکرد)😔 و خودمون رفتیم از ایستگاه صلواتى که فلافل میداد فلافل بگیریم،من دوتا اضافه گرفتم.😁 فلافل رو توى جیب لباس نظامى ام گذاشتم .👌 دوستم ازم سوال کرد چرا اضافه گرفتى؟؟ گفتم شاید یکى باشه که گرسنه اش بشه! اگر هم کسى از بچه هاى خودمون گرسنه اش نبود میدیم به کودکاى گرسنه ى سورى☺️ رفتیم جلوى مقرمان میثم رو دیدم میثم به طرف من اومد و با لبخندى که روى لبش داشت🙂 ازم سوال کرد از غذا چیزى نمونده؟؟ اضافه نگرفته بودى؟؟ گفتم چطور؟مگه بهت غذا ندادن؟؟ (میثم پسر بخشنده و دل نازکى بود طاقت گرسنگى بچه هاى مظلوم رو نداشت)گفت:چرا وقتى خواستم غذام رو بخورم دیدم دو تا کودک سورى چشم دوختن به غذاى من و نتونستم غذام رو بخورم 😔و دادم به اونها.😊 منم اون دوتا فلافل رو که اضافه گرفته بودم دادم میثم .میثم یه لبخندى زد و گفت دستت درد نکنه خیلى گرسنه بودم🌹.(انگار فلافلا روزىِ میثم بوده فلافل هم خیلى دوست داشت) به نقل از یکی از همرزم های شهید میثم نظری
پدر شهید نظری با اشاره به ویژگی هایی از شهید بیان کرد: خودسازی، گریه برای امام حسین (ع) توجه به نماز اول وقت او را فردی خودساخته کرده بود و مزدش را هم گرفت. نان حلال خورده بود و در مغازه تعمیرات موبایل در جمهوری کار می کرد. تازه بعد از شهادتش بود که فهمیدیم در چند موسسه خیریه برای سالمندان و نیازمندان کار می کند و شب ها برای رسیدگی به آن ها به موسسه می رفت برایشان لباس می شست و آنان را به حمام می برد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوره دهر (انسان‌) درباره چه کسانی‌، یا چه کسی نازل شده و به کدام واقعه اشاره دارد؟؟؟ بیست وپنجم ذی الحجه #سالروز_نزول_سوره_دهر که درشان اهل بیت پیامبر عظیم الشان اسلام می باشد گرامیباد
کبوترانه 🕊☘🕊☘🕊☘ ... دستم را به سینه نهادم سلام این چنین دادم : سلام ای آسمانها خاک پایت سلام ای آسمانی ها گدایت سلام ای برتر از خورشید ، ایوان طلایت غریبانه صدایش کردم و گفتم سلام ای آشنا و ای حبیبم جوابی آمد و از دل شنیدم غریبه غم مخور ، من هم غریبم بیا خوب آمدی ، من معنی اَمن یُجیبم ☘🕊☘🕊☘🕊 نمازی خواندم ،آزاد مثل یک کبوتر آمدم صحن گوهر شاد کنار حوض بین صحن کمی آب نوشیدم فضای حوض خالی بود و ایوان را میان حوض می دیدم 🕊🕊🕊 که نا گه یک کبوتر بال زد غرق ترنم با صدای خود سکوتم را شکست و شاد و سرمست ، کنار حوض بنشست کبوتر تشنه بود و آب می خورد دل من بین سینه تاب می خورد نگاهش کردم و گفتم کبوتر خوش به حالت چه جایی می زنی پر ، خوش به حالت دلم می خواست مثل تو پرواز می کردم پرم را باز میکردم و با بال سپیدم پرچم سبز حرم را ناز میکردم دلم می خواست که آقا مثل ، تو به من هم لانه می داد به کام من به دستش دانه می داد دلم می خواست با عشق، مردم برایم نذر می کردند گندم کبوتر راستی جایی جز این صحن و سرا رفتی؟؟؟؟ اگر رفتی بگو که تا کجا رفتی ؟؟؟ چه می دانی که دردم چیست ؟؟؟ اصلا تو به عمرت به کربلا رفتی ؟؟؟؟؟؟؟؟ کبوتر ! از سر شب فکرم آنجاست کبوتر درد من دوری از آنجاست تو که جایت همیشه پیش آقاست تویی که خانه ات بر بام دنیاست برو پیشش بگو آقا نوکرت بی قرار است از آن روزی که رفته کربلا چشم انتظار است برو پیشش بگو آقا گدایت شب به شب خوابش حسین(ع) است بگو که سینه او تنگ اربابش حسین(ع) است کبوتر تا شنید اسم حسین(ع) آمد ، نوکش را از میان آب برداشت نمی دانم چه فکری توی سر داشت ،مگر او هم خبر داشت ؟؟؟؟؟ گمانم که کبوتر خوب می دانست ارباب دم آخر زبانش خشک بود و تشنه آب من آواره تنها ، کنار حوض بی ماهی که روی آب پاکش کاسه هایی به رنگ زرد ، یک زرد طلایی به رویش عکس یک دست خدایی که بود از تن جدا رویش نوشته : ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد ... 🌟چهارشنبه های امام رضایی🌟 🕊☘🕊☘🕊☘🕊☘🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پانزدهمین روز از چله شانزدهم سر سفره شهید 🌷موسی کلانتری 🌷هستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ستاره‌های خدمت 🔻خاطرات رهبر انقلاب از شهدای دولت؛ 📌قسمت اول | شهید موسی کلانتری ‌‌ 👈 رهبرانقلاب: مرحوم شهید کلانتری به من گفت در نماز جمعه نشسته بودم، یک نفر به من رو کرد و گفت ببین چقدر زمانه عوض شده است. گفتم چطور؟ آن شخص به کسی که در صفِ جلو نشسته بود، اشاره کرد و گفت: او وزیر است. مرحوم شهید کلانتری میگفت به صف جلو نگاه کردم، دیدم عبّاسپور -وزیر نیرو- است. به او گفتم پس من یک چیز عجیب‌تر به تو بگویم؛ من هم وزیرم! خدا شهید کلانتری را رحمت کند. آنهایی که او را دیده بودند و میشناختند، میدانند که آدم بسیار پُرتحرّک، پُرخون، پُرعزم و خیلی به‌دردبخوری بود. او هم واقعاً از جمله کسانی بود که از دستمان رفت. ۱۳۸۰/۰۶/۰۵ 🔺️ #هفته_دولت
شهيد موسي كلانتري در سال 1345 وارد دانشگاه امير كبير تهران شد و در رشته راه و ساختمان به تحصيل پرداخت و بالاخره با درجه فوق ليسانس در رشته راه و ساختمان فارغ التحصيل شد . در دوران دانشگاه وي يكي از افراد فعال عضو انجمن اسلامي بود . مهندس كلانتري پس از انجام خدمت سربازي در كارگاههاي مختلف راه سازي در شهرهاي مختلف به كار پرداخت . در تمام اين مدت به صورت مخفي به مبارزات سياسي خويش نيز ادامه ميداد . با گسترش مبارزات امت مسلمان در سال 1357 كار خود را رها كرد و چون سيل خروشان مردم به فعاليت اشكار و مسلحانه عليه رژيم شاه پرداخت .
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن سال 1357 به عنوان پايدار در كميته ها به حراست از انقلاب اسلامي پرداخت . شهيد مهندس كلانتري در تابستان سال 58 وارد وزارت راه شد وجهت فعال كردن اداره راه خوزستان به آن منطقه رفت و پس از مدتي به همين منظور به استان آذربايجان غربي اعزام شد و مسئوليت اداره كل راه و ترابري اروميه را به عهده گرفت . شهيد كلانتري در دي ماه سال 1358 از سوي شوراي انقلاب به سمت وزير راه و ترابري منصوب و پس از تشكيل دولت شهيد رجايي تا هنگام شهادت همچنان در اين سمت به انجام وظيفه و خدمت به مردم و جمهوري نو پاي اسلامي ايران ادامه داد
 اولين بار كه در سالن سخنراني وزارتخانه آمده بود تابه عنوان وزير جديد از نزديك با همكاران آشنا شود اينقدر ساده و بي پيرايه لباس پوشيده بود و انقدر خودماني و بدون تكلف سخن گفت كه بعضي از همكاران آن همه سادگي و اخلاص را باور نكردند. سخنراني معارفه را با اين جمله آغاز كرد : من برادر كوچك شما هستم و به وزارت راه و ترابري آمده ام كه در كنار شما برادران و خواهران ارجمند و بزرگوار به بازسازي راههاي اين مملكت بپردازم . و اين قول خود را فراموش نكرد و تا آخرين لحظه حيات به اين شيوه پاي بند بود و هرگز فروتني ذاتي خود را در مقابل همكاران از دست نداد . ساده زندگي ميكرد و ساده زيستن را دوست داشت و به ظواهر دنياي خاكي چشم طمع نداشت . 👇👇👇👇 آنچنان وارسته بود كه وقتي ميخواستند جامه از پيكر خون‌آلودش خارج كنند به شهادت همه آنهايي كه در گورستان حضور داشتند كفشهايش سوراخ بود نه اينكه پول خريد يك جفت كفش را نداشت. اين تظاهر نبود حقيقت اين بود كه روح او بي نياز از ثروت دنيا بود و تا آخرين لحظه حيات اسير عرفان روح خود بود و هرگز در بند زندگي خاكي گرفتار نشد .
شهيد كلانتري از وزراي پركار و فعال كابينه شهيد رجايي بود . راههايي كه به همت او در مدت كمتر از دو سال در محروم تر ين نقاط كشور ساخته شد از راههاي ساخته شده در طول 50 سال حكومت ننگين پهلوي بيشتر بود طرح خلاقانه احداث جاده بروي درياچه اروميه از ايده هاي سازنده وي بود او با راهي كه در اروميه ساخت به تمام متخصصين ثابت كرد كه ما ميتوانيم در اين زمينه خودكفا و بي نياز از مهندسين خارجي باشيم .
از خصوصيات بارز اخلاقي شهيد كلانتري توكل به خداوند بود و هركاري ميكرد و يا در صدد انجامش بود پيوسته رضايت خداوند را در مد نظر قرار ميداد و معتقد بود كه اگر انسان در راه خداوند گام بردارد و نيتش الهي باشد به او توكل نمايد بدون شك در كارهايش موفق خواهد بود و اگر در كاري موفق نشود حتما خداوند مصلحت ندانسته است .
از لسان خواهر شهید 👇👇 امید، ‌ لبخند، ‌ شادی و توکل محض. دلم می‌خواهد خاطره شیرینی را از سفر امریکا ‌رفتنشان تعریف کنیم. مادرم پابه‌پای پدر و برادرم با چادر مشکی همه ایالت‌های امریکا ‌را گشتند. می‌گویند همیشه برادرت می‌گفت: ‌ «مردم امریکا ‌دو نفر را خیلی خوب می‌شناسند؛ یکی رئیس‌جمهورشان را، ‌ یکی مادر مرا که تنها زنی است که با چادر مشکی از همه جا بازدید می‌کند».