الحقنی بالصالحین«یرتجی»
پيامبر صلى الله عليه و آله: اَنا زَعيمٌ بِبَيتٍ فى رَبَضِ الجَنَّةِ وَ بَيتٍ فى وَسَطِ الجَنَّةِ وَ
سلام علیکم
چهارمین روز از چله هجدهم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 بوستان قربانی 🌷هستیم .
یکی از غریب ترین شهدای فاطمیون (بوستان قربانی )🌹
آمد پیشم درخواست مرخصی کرد، گفتم خودت میدونی برادر الان نمیشه چند روز دیگه عملیات شروع میشه ‼️...
دیدم شانه هاش شروع کرد به لرزیدن، اشک از چشماش سرازیر شد.😭
گفتم : چی شده!؟
گفت: همین الان باخبر شدم مادرم فوت کرده😔
گفتم: مادرت کجا زندگی میکرد؟گفت: افغانستان.😢
گفتم: آخه تو که نمی تونی بری افغانستان❗️گفت: آخه مادرم جز من کسی رو نداشت😔و من جز مادرم کسی رو ندارم😭
راضیش کردم نره، مجلسی هم برای مادرش همون جا برگزار کردیم...🏴
بعد از اون هر وقت میدیدمش میگفت : فلانی،دعا کن زودتر برم پیش مادرم، آخه میترسم اون دنیا هم تنها باشه😔
هر بار که اینو می گفت غوغایی تو دلم میشد.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
یکی از غریب ترین شهدای فاطمیون (بوستان قربانی )🌹 آمد پیشم درخواست مرخصی کرد، گفتم خودت میدونی برادر
نام: شهید بوستان قربانی
نام پدر: علیرضا
تاریخ ولادت: ۱۳۶۷/۰۱/۰۱
محل تولد: افغانستان
محل شهادت دمشق دخانیه و تاریخ شهادت 25 مرداد 1393و مزارش در گلزار شهدای بهشت زهرا قطعه50 است برگزار می شود .
👇👇👇
اگر توفیق زیارت مزار #شهید_بوستان_قربانی نصیبتان شد،حقیر را از دعای خیرتان محروم نکنید.
هدیه به روح پرفتوح شهید فاطمیون بوستان قربانی و مادر بزرگوارش صلوات
هیچ تیــری ،
بر پیڪر شهید اصابت نمی ڪند ،💘
مگر آنڪہ ،
اول از #قلب_مادرش گذشتہ باشد !
یعنی ؛
اول ، " قلب مادر شهید "، شهیــد می شود💔😭😭
قال رسول الله صلي الله عليه و آله :
يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ أقوامٌ إخوانُ العَلانِيَةِ أعداءُ السَّريرَةِ . فَقيلَ : يا رَسولَ اللّه ِ ، فَكَيفَ يَكونُ ذلِكَ ؟ ! قالَ : ذلِكَ بِرَغبَةِ بَعضِهِم إلى بَعضٍ ، ورَهبَةِ بَعضِهِم إلى بَعضٍ .
رسول خدا صلي الله عليه و آله :
«در آخرالزمان ، كسانى خواهند بود كه در ظاهر ، برادر و در نهان ، دشمن هستند» . گفتند : «اى پيامبر خدا ! چگونه چنين چيزى ممكن است ؟» . فرمود : «اين [دوگانگى] ، به سبب اميد برخى به برخى كسان است و بيم برخى از برخى ديگر» .
مسند ابن حنبل : 8 / 244 / 22116 ، المعجم الأوسط : 1 / 138 / 434 ، كنز العمّال : 9 / 45 / 24856 .
♦️ امام صادق علیه السلام، درباره شدت فتنههای زمان غیبت میفرماید:
«وَ اللَّهِ لَتُمَحَّصُن؛َّ وَ اللَّهِ لَتُمَیَّزُنَّ؛ وَ اللَّهِ لَتُغَرْبَلُنَّ؛ حَتَّى لَا یَبْقَى مِنْکُمْ إِلَّا الْأَنْدَر»؛
♦️ به خدا سوگند شما خالص می شوید؛
- به خدا سوگند شما از یکدیگر جدا میشوید؛
- به خدا سوگند شما غربال خواهید شد؛
- تا اینکه از شما شیعیان باقی نمیماند جز گروه بسیار کم و نادر.
♦️در این میان کسانی نجات خواهند یافت که:
١- خود را در زمان غیبت به امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف نزدیک و نزدیک تر کنند؛
٢- خود را از رذایل اخلاقی پاک کنند و به صفات حسنه نیکو گردانند(تزکیه نفس کنند).
٣- شناخت امام زمان -عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف- و دعای فراوان برای فرج ایشان، تنها راه نجات در این دوران پر از فتنه است.
📚 بحارالانوار، ج ۵، صفحه ۲۱۶
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
قال رسول الله صلي الله عليه و آله : يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ أقوامٌ إخوانُ العَلانِيَةِ أعداء
سلام علیکم
پنجمین روز از چله هجدهم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 مصطفی قاسمی 🌷هستیم .
روحانی جوانی که گمنام زیست و نهتنها در هیچ دستگاه اداری، قضائی یا امنیتی پست و مقام نداشت؛ بلکه در حوزه هم کمتر او را میشناختند و اهل خودنمایی نبود و تنها به تحصیل علم و اقامه نماز در مسجد حاج کربعلی همدان اکتفا کرده بود.
شاید همین گمنامی و اخلاص بود که او را به این درجه از کمال رساند و رمز شهادتش شد؛ «شیخ مصطفی» با حضور انبوه مردم تشییع و خاکسپاری شد و نامش برای همیشه در تاریخ استان ماندگار شد.
درواقع پروردگار مهربان برای او که همیشه سعی در گمنام ماندن داشت؛ بلندآوازگی را پس از ترک این دنیا رقم زد و نامش جاودانه شد
حجتالاسلام مصطفی قاسمی متولد سال 1355 میهمله علیا، روستایی از توابع بخش صالحآباد شهرستان بهار
مصطفی وصیت کرده بود که چند درخت میوه برایش کاشته شود تا مردم از آن استفاده کنند
است و در سال 1375 ازدواج کرده و حاصل این ازدواج دو دختر و یک پسر است. نماز ظهر را در یکی از بانکهای استان اقامه میکرد و نماز مغرب و عشا نیز پیشنماز مسجد حاج کربعلی بود. مدتها در کتابخانه آقای دامغانی فعالیت میکرد. دغدغهای جز دین نداشت و اسلام برای او اولویت اول و آخر بود. به کشاورزی علاقه بسیاری داشت و وصیت کرده بود که چند درخت میوه برایش کاشته شود تا مردم از آن استفاده کنند.
خانهاش را از پردههای سیاه پیدا کردیم، نکته جالب توجه تسلیت با مقوا بود به جای بنر یا پردهنوشته! نزدیک که شدیم صدای قرآن هم آمد و پسرکی که گهگاه به توپی ضربه میزد، پسر شهید قاسمی. «محمدمهدی» 10 سال بیشتر نداشت. توی حال خودش بود، وقتی اسم پدرش را آوردم و تسلیت گفتم، با بغض تشکر کرد و به منی که اولین بار بود که میدید گفت «خیلی دوستش داشتم» دیروز صبح آخرین باری بود که پدرش را دید.