eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.1هزار ویدیو
238 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
معجزات شهدای مدافع حرم🌷 شهیدی که گمنام بود👇👇👇 #حتما_بخونیم در حالی که از دور این صحنه‌ها را می‌دیدم؛ سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا می‌شود یکی از این شهدای گمنام پسر من باشد.😔😭 دوباره روی قبر افتاد. من از این صحنه فاصله گرفتم و گفتم که بگذار کمی دل گرفته اش، باز شود. 😔 این ماجرا گذشت. چند روز پیش حضرت آقا😍☺️ برای زیارت شهدای آتش‌نشان و شهدای #فاطمیون به بهشت زهرا تشریف آوردند؛ تقریباً ساعت 9 یا 10 صبح بود، گفتم در همان مسیر که آقا رفته بودند، یک زیارتی داشته باشم.☺️🌺 طبق معمول برنامه خودم که شهدا را زیارت می‌کنم رفتم و با #هویت مشخص از تک‌تک مزارها زیارت کردم. بعد از آن تصمیم گرفتم بر سر مزار شهدای #گمنام👉 بروم و زیارتی کنم. به آنجا رسیدم و دیدم سنگ مزار اولین شهید #گمنام عوض شده😳 و به اسم همان شهید #مازیارکریمی است.😳😳😳 اول متوجه نشدم که ماجرا چیست. چون یک شهید کریمی دیگر در پاکدشت داریم و فکر کردم حتماً آن شهید است که شناسایی شده است. برای من خیلی حساسیت برانگیز نبود و به خاطر نداشتم که این شهید همانی است که مادرش چند روز پیش بر مزارش بود. 😭😭 شهید مازیار کریمی فرزند همان مادری است که آن روز روی مزارش افتاده بود😭😔 آن روز می‌ گفت: "خدایا یعنی می‌شود این مزار؛مزار پسر من باشد."😔😔😔😭😭
این ماجرا مربوط به 15 بهمن سال 95 👇👇👇 حدود دو ماه پیش یکی از خانواده‌های شهدا «شهید مازیار کریمی» که در آن زمان جاویدالاثر بودند به من زنگ زدند؛ گفتن که یک مشکل اداری بانکی داشتند که حل نشده بود و نیاز به پیگیری داشت. به خدمت آنها گفتم که حضوری باید پیگیری کنیم. ما به شهر ورامین رفتیم، به بانک مربوطه و اداره مربوطه رفتیم ؛ پیگیری کردیم و الحمدالله بخشی از مشکل آنها حل شده و بخشی از آنها مجبور شدیم در شهرری پیگیری کنیم ؛ به بانک مربوطه در شهرری رفتیم که پاسخ‌گو بودن مشکل حل شد. در راه برگشت می‌خواستم آن‌ها را به محله‌ای برسانند که خودشان بتوانند برگردند. حاج خانم به من گفت که تازه به ایران آمدیم و تا به حال به گلزار شهدا نرفتم، اگر می‌شود ما را تا آنجا ببرید. گفتم: سمع و طاعتا و به سمت بهشت زهرا رفتیم. به بهشت زهرا که رسیدیم مستقیماً به سمت شهدای فاطمیون رفتیم. شهدایی را که هویتشان مشخص بود، زیارت کردند و صحنه های قشنگی از ارتباط این مادر جاویدالاثر با شهدا اتفاق افتاد که ای کاش دوربین داشتم و این صحنه‌ها را ضبط می‌کردم. این صحنه‌ها دیدنی بود و نمی‌شود آن را وصف کرد. سپس با هم به مزار شهدای گمنام و چند شهید معروفی که دفن آنها رسانه‌ای شده بود، رفتیم. ایشان در آنجا خیلی بی‌تابی کرد، راز و نیاز کرد و روی اولین قبر، روی مزار یکی از شهدا افتاد و شروع به گریه کرد. برای من خیلی عجیب بود که چرا این مادر جاویدالاثر عکس‌العمل‌هایی این‌چنینی دارد. در حالی که از دور این صحنه‌ها را می‌دیدم؛ سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا می‌شود یکی از این شهدای گمنام پسر من باشد. دوباره روی قبر افتاد. من از این صحنه فاصله گرفتم و گفتم که بگذار کمی دل گرفته اش، باز شود.
این ماجرا گذشت. چند روز پیش حضرت آقا برای زیارت شهدای آتش‌نشان و شهدای فاطمیون به بهشت زهرا تشریف آوردند؛ تقریباً ساعت 9 یا 10 صبح بود، گفتم در همان مسیر که آقا رفته بودند، یک زیارتی داشته باشم. طبق معمول برنامه خودم که شهدا را زیارت می‌کنم رفتم و با هویت مشخص از تک‌تک مزارها زیارت کردم. بعد از آن تصمیم گرفتم بر سر مزار شهدای گمنام بروم و زیارتی کنم. به آنجا رسیدم و دیدم سنگ مزار اولین شهید گمنام عوض شده و به اسم همان شهید مازیار کریمی است. اول متوجه نشدم که ماجرا چیست. چون یک شهید کریمی دیگر در پاکدشت داریم و فکر کردم حتماً آن شهید است که شناسایی شده است. برای من خیلی حساسیت برانگیز نبود و به خاطر نداشتم که این شهید همانی است که مادرش چند روز پیش بر مزارش بود. از آن مزار عکس گرفتم و به کانالی که مربوط به بچه‌های مدافع حرم است، ارسال کردم. پیام گذاشتم که خوشحال باشید که یکی از شهدای قطعه 50 به نام مازیار کریمی شناسایی شد. امروز یک ماجرایی پیش آمد، عزیزی یک پیغام فرستاد، من نگاه کردم و ناگهان یادم آمد شهید مازیار کریمی فرزند همان مادری است که آن روز روی مزارش افتاده بود. آن روز می‌ گفت: "خدایا یعنی می‌شود این مزار؛مزار پسر من باشد." تمام این ماجراها را که تعریف می‌کنم مو به تنم سیخ می‌شود؛ البته شاهد دارم و آن روز یکی از اقوام مادر شهید با من بود و شاهد حرف‌ها و گفته‌های من بود. برای من این معجزه این شهید بزرگوار عجیب بود. این خانواده جزء خانواده‌های بسیار محترم و با شخصیت فاطمیون هستند که من واقعاً نسبت به تک تک آنها، تک تک اعضای خانواده آنها ارادت دارم. خیلی با شخصیت و محترم هستند. از چنین خانواده‌ای غیر از این برنمی‌آید که معجزه‌ای از پسر شهیدشان ببینند و حیف است این را به عزیزانمان منعکس نکنیم. من‌الله توفیق . علی‌یار
این شهید پس از یکسال گمنامی در بهشت زهرا و در قطعه شهدای گمنام دفن شده بود که توسط مادر شهید و آزمایشات پزشکی هویت او معلوم شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 چقدر غریبونہ ... بهونہ میگیرم تـو نم نم بارون 🌹تقدیم به روح پاک شهدای تیپ فاطمیون🌹 🌷 #التماس_دعا #الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
#رهبر_انقلاب: نماد شجاعت و مجاهدت مردم گیلان، شهید بزرگوار به حق #میرزا_کوچک_جنگلی است که برای اسلام، برای قرآن، برای اقامه دین و در #مقابله با بیگانگان و متجاوزان، در دوران غربت قیام کرد و #یاد_او هرگز #نباید فراموش شود. #سالروز_شهادت #شهید_میرزا_کوچک_خان🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا کمک کن اگر در صف شهدا غایبیم، در صف پیام رسانان راهشان غایب نباشیم..
💖حضرت محمد(ص): هر لحظه ای که بر انسان بگذرد و به یاد خدا نباشد، قیامت حسرتش را خواهد خورد. 📚نهج الفصاحه، ح۲۶۷۷ ✍امام صادق (ع) مےفرمایند: هر ڪه به یڪ زندگے ساده از خدا راضے باشد ؛ خدا هم به عمل اندڪ از او راضے شود ... 📚اصول ڪافے،ج۳،ص۲۰۷
🔴 #چکمه‌ی_شب_زمستانی 🍃 اولین سال بعد از شهادت شوهرم #زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست. 🍂یک شب پدر شوهرم آمد، خیلی نا آرام گفت: عروس گلم، #ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده؟ گفتم: نه، هیچی 🍃خیلی اصرار کرد. آخرش دید که من کوتاه نمی‌آیم، گفت: بهت قول داده زمستون که میاد اولین #برف که رو زمین می‌شینه چی برات بخره؟چشمهایم پر از اشک شد، گریه‌ام گرفت، گفت: دیدی یک چیزی هست، بگو ببینم چی بهت قول داده؟ 🍂گفتم: شوخی می‌کرد و می‌گفت بذار زمستون بشه برات یک #پالتو و یک نیم چکمه می‌خرم. این دفعه آقا جون گریه‌اش گرفت، 🍃نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه می‌کرد؛ گفت: دیشب #ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد گفت: به منیژه قول دادم زمستون که بشه براش یک #چکمه و یک پالتو بخرم. حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش...