eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
231 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
📌اخلاص درعمـــــــــــــــــــــــل 🕊شهید عباس بابایی یکی از هم رزمان شهید می‌گوید: «حدود سال های۶۰ ۶۱ بود. پایگاه شکاری هشتم، نامه ای از ستاد فرماندهی تهران آمد که خلبانان نمونه را برای دریافت اتومبیل معرفی کنید. شهید بابایی آن روزها فرمانده پایگاه بود. ایشان نامه را دید و دستور پیگیری داد. اسامی تهیه شد. طبق بررسی‌های انجام شده، نام بابایی هم در لیست قرار گرفت. اسامی را بردیم پیش شهید بابایی تا نامه و لیست افراد را امضا کند. به محض اینکه نام خودش را دید، خط زد و گفت: «برادر! این حق بقیه است، نه من! » گفتم: «طبق بررسی‌های ما، شما خودت بیشترین پرواز را داشتی و امتیازت از همه بالاتر است. » اما او به جای اسم خودش، اسم فرد دیگری را نوشت و لیست را امضا کرد». [۱] «یک شب هم از اصفهان تا یزد رفتیم برای دیدار شهید آیت الله صدوقی. ایشان خیلی به عباس علاقه داشت. به کسی اطلاع ندادیم، اما وقتی رسیدیم منزل شهید صدوقی، دیدیم ایشان در منزل ایستاده و منتظر ماست. تا ما را دید، جلو آمد و سر عباس را روی سینه اش گذاشت و گفت: «آقای بابایی! منتظرتان بودم. » [۲] چند ساعتی در محضر ایشان بودیم. زمان خداحافظی که رسید، شهید صدوقی سوییچ یک سواری پیکان را جلوی عباس گذاشت و گفت: «شنیدم به همه خلبانان پایگاه ماشین دادند و شما نگرفتید؛ این متعلق به شماست. » عباس گفت: «حاج آقا! من احتیاجی ندارم. اگر این را به پایگاه هدیه کنید، آن وقت من بیشتر خوشحال می‌شوم و می‌توانم استفاده کنم. » شهید صدوقی دوباره فرمود: «آقای بابایی! پایگاه سهمیه دارد؛ این مال شماست. » این بار عباس با حالت تواضع سرش را پایین انداخت و گفت: «حاج آقا! اگر به پایگاه هدیه بدهید، من خوشحال تر می‌شوم. » آیت الله صدوقی فرمود: «حالا که اصرار می‌کنی، چشم. این ماشین را به پایگاه هدیه می‌کنم». شهید صدوقی علاقه زیادی به عباس بابایی داشت. به گوش خودم شنیدم که فرمود: «بابایی، جوان دوست داشتنی و اهل معنایی است. ای کاش ما هم در کارهایمان این چنین خلوصی داشته باشیم». [۳] «روزها بود که در منطقه بودیم. اوایل جنگ بود. یک روز عباس آمد پیش من و گفت: «باید رانندگی تانکر یادم بدهی. » گفتم: «چرا؟ » گفت: «نیرو کم است، مشکل آب داریم. بچه‌ها خیلی اذیت می‌شوند. باید یک کاری کنیم. » منابع آب خراب شده بودند و باید با تانکر از شهر، آب می‌آوردیم. آن قدر اصرار کرد که بالاخره یاد گرفت. دیگه شده بود. کار هر روزش که بعد از پایان کار اداری و حتی بعد از پرواز، از کابین که بیرون می‌آمد، می‌رفت سراغ تانکر آب. آن موقع اگر به کسی می‌گفتی این راننده تانکر، فرمانده پایگاه هشتم هوایی است، امکان نداشت باور کند». [۴] [۳]: محمد علی صمدی، علمدار آسمان، مشهد، پیام فاطمیون، ۱۳۸۴، چ ۱، ص ۴۰. [۴]: محمد علی صمدی، علمدار آسمان، مشهد، پیام فاطمیون، ۱۳۸۴، چ ۱، ص ۴۳. [۱]: محمد علی صمدی، علمدار آسمان، مشهد، پیام فاطمیون، ۱۳۸۴، چ ۱، ص ۴۰. [۲]: محمد علی صمدی، علمدار آسمان، مشهد، پیام فاطمیون، ۱۳۸۴، چ ۱، ص ۴۰. 📚کتاب ظرافت های اخلاقی شهدا،بازارکتاب قائمیه 🌷🕊یاد شــــــہدا بخیر...🕊🌷 🏴