12.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
➕ تو هم باید مبعوث بشی!
➕ تو هم باید دریافتکنندهی وحی باشی!
➕ تو هم باید به مقام رسالت برسی!
➖ یعنی چی؟! چهجوری؟!
ویژهی عید #مبعث 🌹
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
محمّد على پليان - فرزند غلامحسين - در اوّل دى ماه سال 1342 در شهرستان مشهد چشم به جهان گشود. پدرش مى گويد: «در شب مبعث حضرت رسول(ص) به دنيا آمد. همه اقوام مى گفتند: برويد و تمام شهر را چراغانى كنيد.»
همچنين نقل مى كند: «تقريباً 20 روز از تولّدش مى گذشت كه من او را در بغل داشتم و در يكى از راهپيمايى ها بودم كه بسيار شلوغ شد. در همان زمان امام خمينى(ره) را دستگير كرده بودند و به ايشان گفته بودند: چرا كسى براى شما كارى نمى كند؟ امام(ره) فرموده بودند: سربازان من در گهواره هستند. همان طور هم شد و او در راه خدا و امام(ره) شهيد گرديد.»
كودكى فعّال بود. دورهى ابتدايى را در سال 1348 آغاز كرد و در جبهه درسش را ادامه داد. زمانى كه پدرش در مدرسه براى او خوراكى مى برد، بسيار ناراحت مى شد.
با نوه هاى آقایان سبزوارى و خامنه اى فوتبال بازى مى كردند، با افراد ثروتمند ارتباط نداشت. با افراد با ايمان و با تقوا رابطه داشت و بسيار صبور بود.
قبل از انقلاب با تعطيل كردن مدرسه، در زيرزمينى موادّ منفجره درست مى كرد و به دوستانش مى داد. اعلاميّه پخش مى كرد. والدينش مى گويند: «ما از طريق پسرم با انقلاب آشنا شديم.»
همچنين مى گويند: «ما راديو و تلويزيون نداشتيم. به خانه اقوام كه تلويزيون داشتند مى رفتيم و فيلم نگاه مى كرديم. شهيد به ما مى گفت: اين فيلم ها را نگاه نکنید. ما را بسيار نصيحت مى كرد.»
در راهپيمايى ها شركت مى كرد. در مدرسه مسئول توزيع شير و كيك بود. با بچّه هاى ديگر شيرها را داخل جوى ها مى ريختند و بر روى ديوارها شعار مى نوشت.
در تظاهرات «يكشنبه خونين» در صف جلو تظاهر كنندگان بود كه عكسش در روزنامه چاپ شده بود.
در روز «يكشنبه خونين» با موادّ منفجره به اتفّاق مردم، فروشگاه ارتش را آتش زدند كه در همان درگيرى زخمى شده بود. بعد از پيروزى انقلاب در خيابان ها كشيك مى داد. جذب بسيج شد، به مسجد مى رفت و فعّاليّت مى كرد. محمّد على پليان به منظور حفظ و تداوم انقلاب وارد بسيج شد. سربازى را در سپاه خدمت كرد.
كتاب هاى مذهبى، شهيد مطهّرى، شهيد مفتح و زندگى نامه حضرت فاطمه(س) را مى خواند.
مى گفت: «دنيا پوچ است، اصل آخرت است. دنيا ارزشى ندارد، سعى كنيد براى آخرت توشه اى داشته باشيد.» به خواهرانش توصيه مى كرد: «حجاب را رعايت كنند.» مى گفت: «پيرو قرآن و نماز باشيد.» به مسائل مذهبى اهميّت مى داد. به خواهرانش مى گفت: «تا زنده هستيم بايد انقلاب را ادامه دهيم.»
نماز شب مى خواند. قرآن گوش مى داد. پدر به نقل از مادر شهيد مى گويد: «در دوران مجروحيّتش نماز شب مى خواند. يك بار در پشت بام نماز شب مى خواند و همسايه ها فكر كردند او از پشت بام آنها را نگاه می كند امّا بعد متوجّه شدند نماز مى خواند. وقتى به پسرم گفتم، گفت: ديگر بالاى پشت بام نمى خوابم، چون نمى خواهم مزاحم ديگران شوم.»
آرزو داشت راه كربلا باز شود. براى مكّه ثبت نام كرده بود كه موفّق نشد برود. می گفت: «مى خواهم به مكّه بروم تا خود خدا را ببينم.»
در يكى از عمليّات ها، رفتن به سوريّه و يا ديدن امام(ره) را تشويقى گرفته بود كه ديدن امام(ره) را ترجيح داد.
پدر شهيد مى گويد: «به او گفتم: ازدواج كن، چون ما آرزو داريم. مى گفت: تا زمانى كه جنگ باشد، ازدواج نمى كنم.»
رفتن به جبهه را وظيفه شرعى و يك تكليف مى دانست. در جبهه فرمانده طرح و عمليّات بود.
علاقه زيادى به ياد گرفتن کار با سلاح هاى گوناگون داشت، به همين دليل براى آموزش سلاح ثبت نام كرد. بعد از گذراندن آموزش نظامى به كردستان اعزام شد. مدّت 6 ماه در كردستان با ضدّ انقلابيّون و جريان هاى انحرافى مبارزه كرد. مدّت 7 سال در جبهه هاى حق عليه باطل جانفشانى کرد.