eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
8.7هزار ویدیو
237 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
- خدایا ! ما را در برابر اتفاقاتے که تو حکمتش را‌ میدانے و ما هیچے ازش نمےفهمیم صبور کن..🦋 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ محال است چشمانش را ببندد! 🎙 : 🔹امام حسین (ع) می‌فرمایند: " لايَحِلُّ لِعَينٍ مُؤمِنَةٍ تَرَى اللّه يُعصى فَتَطرِفَ حَتّى تَغَيِّرَهُ " ( الأمالى ، طوسى ، ص ۵۵ ) 🔸اگر مومن، مسلمان واقعی باشد، محال است انحرافات و مفاسدی را که خلاف موازین الهی است ببینید و چشمش را ببندد. 🔹اگر مومن باشی، چشمت را نخواهی بست، پلک نمی‌زنی، باید بروی وضعیت را تغییر بدهی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چند فرازی از دعای مکارم الاخلاق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم سی و ششمین روز از 🍃🥀چله سی و ششم 🍃🥀 مهمان سفره شهید 🌷 عبدالرحیم حقیری 🌷 هستیم. تمامی اعمال امروزمان از طرف این شهیدان بزرگوار هدیه می شود به ✅ آقا امیرالمؤمنین علیه السلام و ولی نعمتمان علی بن موسی الرضا علیه‌السلام 🌟💫🌟💫🌟💫
شهید عبدالرحیم حقیری، دوازدهم مرداد ماه 1342، در شهرستان جویبار چشم به جهان گشود. پدرش عزیز، کشاورزی می کرد و مادرش سکینه نام داشت. ایشان تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند و دیپلم گرفت و سپس مدتی در تعمیرکار خودرو کار می کرد و در سال 1362 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان پاسدار خدمت می کرد. این شهید گرانقدر نهم اردیبهشت ماه 1368، در اهواز به شهادت رسید. پیکر وی را در روستای کهنک تابعه شهرستان دماوند به خاک سپردند.
مادر شهید عبدالرحیم حقیری می گوید ما در مازندران زندگی می‌کردیم. رحیم متولد سال ۴۲ بود. او در همه حال کمک و همراه من بود و با وجود داشتن ۴ دختر و ۶ پسر، با رحیم صمیمیت بیشتری داشتم. وی از ویژگی‌های شخصیتی و اعتقادی شهید حقیری گفت و افزود: رحیم به اندازه‌ای مهربان و دل‌رحم بود که حتی از لقمه دهان خود برای کمک به فقرا می‌کاست. نماز اول وقت و انس با قرآن که جای خود دارد. مادر شهید از علاقه وافر پسرش برای شرکت در میدان حق علیه باطل می‌گفت و با چشمانی خیس، از آن روزها اینگونه روایت می‌کند: «پسرم به دلیل کار و ثبت‌نام در جبهه، مدتی را درکنار برادرش در دماوند زندگی می‌کرد و این دلیلی برای دیدار کمتر بین ما بود. گرچه با فرستادن نامه، ما را از حال خود با خبر می‌کرد. من که سواد خواندن نداشتم بنا بر این خواندن نامه‌ها بر عهده پدرش بود. تا زمانی که در کنار ما در روستا بود، از هیچ کمکی کوتاهی نمی‌کرد. تا این‌که نوبت به دیدار آخر رسید. شبی در ماه رمضان برای ادای نماز به مسجد رفته بودم. بعد از بازگشت به خانه، با سفره آماده افطار روبرو شدم و این در حالی بود که چهره پسرم از نورانیت می‌درخشید و لباس رزم بر تن داشت. هر چه از او در این خصوص پرسیدم فقط پاسخ داد که سماور و چای آماده است و شام را نیز برایت فراهم کرده‌ام. فردای آن روز به میدان جنگ اعزام شد و این آخرین دیدار من با فرزندم بود».
مادر شهید حقیری با دلی شکسته، این‌گونه از دیدار با پسرش در عالم رویا ‌گفت: هر شب رحیم را با لباس رزم در خواب ملاقات می‌کنم و با او درد دل می‌گویم؛ اما وقتی که بیدار می‌شوم خبری از او نیست.
همسر شهید عبدالرحیم حقیری، از آشنایی با همسرش می‌گوید: آشنایی من با شهید به سال ۶۲ باز می‌گردد. من به دلیل محرومیت از وجود پدر و مادر، در منزل برادرم زندگی می‌کردم. ایشان نیز برای کار به تهران آمده بودند و در همسایگی یکدیگر و در یک کوچه سکونت داشتیم تا این‌که از طریق همسر برادرشان با هم آشنا شدیم و ظرف مدت کوتاهی به انتخاب خود مصمم شدیم. هنوز ۷ روزی از آشنایی ما نگذشته بود که ایشان به منطقه اعزام شدند و به مدت سه ماه هیچ خبری از ایشان نداشتیم؛ اما بعد از این مدت طولانی که برای من سرشار از دلتنگی بود، ایشان بازگشت و در مدت بسیار کوتاهی مقدمات یک عروسی ساده با ماشین عروسی که دور تا دور آن با عکس شهدا و امام راحل مزین شده بود را فراهم کردیم. وی از خاطرات شش سال زندگی مشترک با شهید حقیری اینگونه روایت می‌کند: «در این مدت، همسرم ۴۵ روز را در منطقه و ۱۵ روز در کنار خانواده بود و حاصل زندگی شیرین ما، یک دختر و یک پسر می‌باشد. در این مدت با وجود این‌که همسرم زمان زیادی در کنار ما نبود؛ اما حضورش در همان مدت کوتاه سراسر خاطره بود. ایشان ۴ ماه قبل از شهادت نامه‌ای برای من فرستاده و در آن از احساسات خود نسبت به من صحبت کرد.
روزی که قرار بر بازگشت او به جبهه بود، به محض خروج از منزل فورا به خانه بازگشت و ابراز دلتنگی نمود؛ من در همان‌ لحظه متوجه شدم که این دیدار آخر است. دلتنگی بسیار باعث شد تا دست بچه‌ها را گرفته و تا پای ماشین برویم. شهید با دیدن چشمان گریان فرزندانش، دو جوجه رنگی برایشان خرید تا با آرامش از پدر جدا شوند.او رفت و دیگر باز نگشت و در جاده اهواز- اندیمشک، به سبب ماموریتی که بر عهده داشت به شهادت رسید. همسر شهید با اشاره به علاقه وافر شوهر جوانش به شهادت، در حالی که فقط ۲۵ سال داشت