فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چند فرازی از دعای مکارم الاخلاق
شهید عبدالرحیم حقیری، دوازدهم مرداد ماه 1342، در شهرستان جویبار چشم به جهان گشود. پدرش عزیز، کشاورزی می کرد و مادرش سکینه نام داشت. ایشان تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند و دیپلم گرفت و سپس مدتی در تعمیرکار خودرو کار می کرد و در سال 1362 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان پاسدار خدمت می کرد. این شهید گرانقدر نهم اردیبهشت ماه 1368، در اهواز به شهادت رسید. پیکر وی را در روستای کهنک تابعه شهرستان دماوند به خاک سپردند.
مادر شهید عبدالرحیم حقیری می گوید
ما در مازندران زندگی میکردیم. رحیم متولد سال ۴۲ بود. او در همه حال کمک و همراه من بود و با وجود داشتن ۴ دختر و ۶ پسر، با رحیم صمیمیت بیشتری داشتم.
وی از ویژگیهای شخصیتی و اعتقادی شهید حقیری گفت و افزود: رحیم به اندازهای مهربان و دلرحم بود که حتی از لقمه دهان خود برای کمک به فقرا میکاست. نماز اول وقت و انس با قرآن که جای خود دارد.
مادر شهید از علاقه وافر پسرش برای شرکت در میدان حق علیه باطل میگفت و با چشمانی خیس، از آن روزها اینگونه روایت میکند:
«پسرم به دلیل کار و ثبتنام در جبهه، مدتی را درکنار برادرش در دماوند زندگی میکرد و این دلیلی برای دیدار کمتر بین ما بود. گرچه با فرستادن نامه، ما را از حال خود با خبر میکرد. من که سواد خواندن نداشتم بنا بر این خواندن نامهها بر عهده پدرش بود.
تا زمانی که در کنار ما در روستا بود، از هیچ کمکی کوتاهی نمیکرد. تا اینکه نوبت به دیدار آخر رسید.
شبی در ماه رمضان برای ادای نماز به مسجد رفته بودم. بعد از بازگشت به خانه، با سفره آماده افطار روبرو شدم و این در حالی بود که چهره پسرم از نورانیت میدرخشید و لباس رزم بر تن داشت. هر چه از او در این خصوص پرسیدم فقط پاسخ داد که سماور و چای آماده است و شام را نیز برایت فراهم کردهام.
فردای آن روز به میدان جنگ اعزام شد و این آخرین دیدار من با فرزندم بود».
همسر شهید عبدالرحیم حقیری، از آشنایی با همسرش میگوید: آشنایی من با شهید به سال ۶۲ باز میگردد. من به دلیل محرومیت از وجود پدر و مادر، در منزل برادرم زندگی میکردم. ایشان نیز برای کار به تهران آمده بودند و در همسایگی یکدیگر و در یک کوچه سکونت داشتیم تا اینکه از طریق همسر برادرشان با هم آشنا شدیم و ظرف مدت کوتاهی به انتخاب خود مصمم شدیم.
هنوز ۷ روزی از آشنایی ما نگذشته بود که ایشان به منطقه اعزام شدند و به مدت سه ماه هیچ خبری از ایشان نداشتیم؛ اما بعد از این مدت طولانی که برای من سرشار از دلتنگی بود، ایشان بازگشت و در مدت بسیار کوتاهی مقدمات یک عروسی ساده با ماشین عروسی که دور تا دور آن با عکس شهدا و امام راحل مزین شده بود را فراهم کردیم.
وی از خاطرات شش سال زندگی مشترک با شهید حقیری اینگونه روایت میکند: «در این مدت، همسرم ۴۵ روز را در منطقه و ۱۵ روز در کنار خانواده بود و حاصل زندگی شیرین ما، یک دختر و یک پسر میباشد.
در این مدت با وجود اینکه همسرم زمان زیادی در کنار ما نبود؛ اما حضورش در همان مدت کوتاه سراسر خاطره بود.
ایشان ۴ ماه قبل از شهادت نامهای برای من فرستاده و در آن از احساسات خود نسبت به من صحبت کرد.
روزی که قرار بر بازگشت او به جبهه بود، به محض خروج از منزل فورا به خانه بازگشت و ابراز دلتنگی نمود؛ من در همان لحظه متوجه شدم که این دیدار آخر است.
دلتنگی بسیار باعث شد تا دست بچهها را گرفته و تا پای ماشین برویم. شهید با دیدن چشمان گریان فرزندانش، دو جوجه رنگی برایشان خرید تا با آرامش از پدر جدا شوند.او رفت و دیگر باز نگشت و در جاده اهواز- اندیمشک، به سبب ماموریتی که بر عهده داشت به شهادت رسید.
همسر شهید با اشاره به علاقه وافر شوهر جوانش به شهادت، در حالی که فقط ۲۵ سال داشت
یک روز شهید به خانه آمد و گفت: می خواهم از سپاه استعفا بدهم گفتم چرا؟ گفت چون هر بار که به جبهه می روم و شهید نمی شوم خجالت می شکم. گفتم هر کار که صلاح می دانی انجام بده. و شهید هم استعفا خودش را داد. شب موقع خواب دیدم که گریه می کند علت را پرسیدم گفت: امام ر ا در خواب دیدم و به من گفت: سلاحت را زمین نگذار و ایشان دوباره به سپاه مراجعه کرد و برای ادامه خدمت وارد سپاه شد.
رحیم سه درخواست از من داشت، اول اینکه اگر با لباس رزم، خارج از میدان جنگ و در منزل از دنیا رفت، این موضوع را به کسی بازگو نکنم؛ زیرا او خجالت میکشید که لباس مقدس سپاه بر تن داشته و در میدان جنگ به شهادت نرسد.
دوم اینکه اگر خبر شهادتش را شنیدم، دستانم را به آسمان بلند کرده و از ته دل شاکر خداوند باشم که همسرم را به آرزویش رسانده است.
و سوم اینکه هنگام غسل و کفن، چند بیت شعری با مضمون ایثارگری در گوشش زمزمه کند.
وی اعلام خبر شهادت همسرش را بسیار غیر منتظره توصیف کرد و گفت: در مراسم ختمی که به مناسبت فوت اقوام شهید برپا بود، من متوجه رفتارهای عجیب و ناراحتیهای آشنایان شدم؛ اما دلیل این برخوردها را نمیدانستم.
بعد از ساعتی با ورود دوستان و اهالی محله همسرم از شمال کشور، متوجه بیقراری از سوی آنها شدم.
در آن لحظه بود که دلم لرزید و از شهادت همسرم مطلع شدم.
وی از دیدار آخر با همسر شهیدش در حالی که لباس آخرت بر تن داشت سخن گفت: هنگامی که همسرم را برای خداحافظی آخر در آغوش گرفتم و از درد خود برایش زمزمه میکردم؛ ناخودآگاه ابیاتی که او به من سفارش کرده بود بر زبانم جاری شد. صورتم را به صورتش چسبانده و اشعار را در گوشش زمزمه کردم و اینگونه حال و هوای جمعیت دگرگون شد.
همسر شهید حقیری ادامه داد: خداوند را به جهت توفیقی که نصیبم کرد شاکرم. این باعث افتخار من است که در رکاب همسری بودم که مردانه در راه ولایت، وطن و ناموس جنگید و من همچنان حضور او را در خانه حس میکنم.
و اینگونه بود که عبدالرحیم حقیری در نهم اردیبهشتماه سال ۶۸، در اهواز به شهادت رسید.
کرامتهایی از این شهید بزرگوار 👇👇
بعد از شهادت
زمانی که در منجیل زلزله آمده بود و مردم کمک می کردند به خودم گفتم: که دوست دارم کمک کنم ولی نمی دانم چه بدهم؟ شب در خواب شهید را دیدم که یک دست لحاف را بیرون آروده و یک پیراهن از بقچه اش درآورده و با یک بسته حبوبات به من داد تا به زلزله زدگان بدهم.
من هم وقتی بیدار شدم آنها را آماده کردم و وقتی رفتم تا پیراهن شهید را هم بدهم و با کمال تعجب دیدم که آن پیراهن آماده و روی بقچه است.
با یکی از دوستان شهید در ارتباط مستقیم بودیم و رفت و آمدمان حتی بعد از شهادت هم به هم نخورده بود تا اینکه بر اثر نقل مکان آنها مدت یک ماهی بود که از هم خبر نداشتیم. یک شب بعد از یک هفته بیماری مهدی دیدم زنگ در به صدا درآمد. و همان دوست شهید و همسرش در پشت در ایستاده اند و گفتند: خواب دیدم که شهید با ناراحتی در حالی که یک پاکت در دستش است، به منزل می آید جلو آمدم تا با او دست بدهم شهید دست نداد و گفت: چطور دوستی هستی که یک هفته پسرم بیمار است و از او خبر نداری سریع پاکت میوه را از او گرفته و وقتی بیدار شدم ب منزل شما آمدم. تا حال مهدی را بپرسم و همچنان دوستیمان ادامه دارد.
روایتی از دختر شهید:
خواستگاری برای من آمده بود و نمی دانستم چه جوابی به او بدهم تا اینکه پدرم(شهید) را خواب دیدم که به من گفت: مورد خوبی است حتماً جواب مثبت به ایشان بده. یک هفته دیگر می آیم. و آن شد که به همسرم جواب مثبت دادم و الحمدالله همسرم بسیار مومن و مقید و بسیجی است.
30.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه خوانی حاج محمود کریمی در مراسم وداع با پیکر شهید آتشنشان شهید قریب رضا دارابی
آتشنشان شهید «رضا دارابی» که دو شب گذشته حین ماموریت در تهران آسمانی شد برادر خانم حاج محمود کریمی بودند
«ماه شعبان ماه پيامبر اکرم(ص) است. در اين ماه، خدای متعال به احترام پيامبر میخواهد از همۀ ما دستگيری کند؛ «شَعْبَانُ الَّذِي حَفَفْتَهُ بِالرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَان»؛ اين ماه را خدای متعال در رحمت خودش پيچيده است. فرمودند کمک شما به من اين است که شما روزه بگيريد تا من بتوانم دستتان را بگيرم. البته نه اينکه از روزه ما چيزی به پيامبر(ص) میرسد، بلکه اگر ما روزه گرفتيم اگر ما اهل تهجّد و عبادات و اهل ترک معصيت بوديم، درواقع، دستمان را در دست پيامبر(ص) گذاشتهايم و کار پيامبر را در هدايت خودمان آسان کردهايم».
#استاد_میرباقری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج حسین #خرازی گفته بود تو عملیات خیبر (عملیاتی که از ناحیه دست جانباز شدند) فرشتهها اومدن روح منرو ببرن🕊 من گفتم فعلا میخوام #برای_خدا بجنگم...
مگه قرآن📖 نفرمود وقتی اَجَل کسی برسه، فرشته مرگ یک لحظه بهش مهلت نمیده⁉️ پس #مجاهد_فی_سبیلالله به کجا رسیده که به ملکالموت میگه من هنوز تو این دنیا کار دارم؟
👤راوی: حجتالاسلام مهدوی بیات
🖇شهید آوینی درباره حاج حسین گفته بود: آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو میشود، نشان #مردانگیست. گاهی باد🍃 باید فقط به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند✔️
🗓 ۸ اسفند، سالروز شهادت
#شهید_حسین_خرازی
🌹از #شهید_حسین_خرازی
بهصورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد.
آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آنها نشسته بود دچار تهوع شد.
او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت و کلاه کثیف شد.
پدر بچه خواست بچهاش را تنبیه کند.
با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است میشوییم پاک میشود...🦋
مدتها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمیآمد..
رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آنها نزدیک شده بود ناگهان اسلحهاش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچهام... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی
🌹حدیث خوبان_ ص۲۵۴
🌹8اسفند سالگرد هنرمند مردمی و جهانی انقلاب حاج فرج الله سلحشور
🕊شادی روحش صلوات
🌹امام خامنه ای:
🔹میتوانیم در مقابل امریکا بایستیم و نگذاریم تحریم های امریکا در ما اثر کند
🔹باید کار انقلابی را ترویج کرد و نیروهای انقلابی را گرامی داشت مانند کارهایی که شهدای هسته ای کردند، کارهایی که شهید تهرانی مقدم در موشکی، مرحوم کاظمی در سلولهای بنیادی و شهید آوینی و #مرحوم_سلحشور در امور فرهنگی پیشاهنگ ان بودند
🥀 این عکس یکی از دردناکترین و در عین حال حماسیترین لحظات فکه، ماجرای گردان حنظله است که ٣٠٠ نفر از نیروهایش درون یک کانال به محاصرۀ عراقي ها در میآیند آنها چند روز با تکیه بر ايمان خود به مقاومت ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و یا عطش مفرط به شهادت میﺭﺳﻨﺪ، ساعات آخر #بیسیمچی گردان همت را خواست، حاجی پای بیسیم آمد صدای ضعیفی را از آن سوی خط شنید که میگوید:
احمد رفت، حسین هم رفت، باطری بیسیم دارد تمام میشود عراقي ها عنقریب میآیند تا ما را خلاص کنند، من هم خداحافظی میکنم از قول ما به امام بگویید همانطور که فرمودید حسين وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم....
پ.ن: این وعدہ خداست
ڪہ #حق_النــــــاس را نمے بخشد!
#خـــــــون_شهدا حق الناس است
نمے دانم با این حق النـــــاس
بزرگے ڪہ بہ گردن ماســــــت،
چہ خواهیم کرد
😭😭