﷽
سلام علیکم
در چهلمین روز از
☀️ #چله_مهدوی_حسنی ☀️
مهمان
❣️ شهید حسن قاسمی دانا❣ هستیم .
👇👇👇
در این ۴۰ روز به نام نامی
☀️ حضرت بقیة الله عجل الله فرجه الشریف
☀️ و امام حسن مجتبی علیه السلام
مهمان شهدایی هستیم که
❣️سرّی آشکار شده با امام زمان علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام دارند.
در این ۴۰ روز مراقبت می کنیم بر
✅ دعای مکارم الاخلاق (حداقل روزی یک بند آن قرائت شود بطوریکه در طول این ۴۰ روز دوبار کل دعا خوانده شود)
✅ انجام اعمال ماه رمضان ویژه صلوات ماه رمضان
#المستغاث_بک_یا_صاحب_الزمان
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🌹شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا🌹
نام : حسن قاسمی
نام خانوادگی : دانا
تاریخ تولد : ۱۳۶۳/۶/۱
تاریخ شهادت : ۱۳۹۳/۱/۲۴
مکان شهادت : حلب
زندگینامه شهید حسن قاسمی دانا
حسن قاسمی دانا در شهریور ماه سال ۱۳۶۳ به دنیا آمد. او دومین پسر خانواده بود و به غیر از خودش ۳ برادر دیگر هم دارد. از اهالی مهربان شهر مشهد بود. سال ۱۳۸۹ دیپلم را گرفت و در دانشگاه حقوق شهرستان بردسکن قبول شد، اما به آن جا نرفت و در کنار پدرش به پخت نان پرداخت. به رزم علاقه زیادی داشت و بسیجی فعالی بود.
همیشه در رزمایشهای عمومی، داوطلبانه حضور داشت. به چهارده معصوم(ع) ارادت ویژهای داشت. طوریکه تمام دو ماه محرم و صفر را عزاداری میکرد و لباس مشکی از تنش خارج نمیشد. همیشه به شهادت فکر میکرد و دلنوشتههای زیادی از او برجای مانده که از خدا مرگ باعزت و جاندادن برای ائمه(ع) را خواهان است.
با آغاز جنگ در حرم معصومین(س) حسن هم لباس رزم پوشید و در فروردین ماه سال ۱۳۹۳ به طور داوطلبانه به سوریه رفت.
او خودش را یک افغانستانی مهاجر ساکن ایران معرفی کرد وهمراه آنان برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم به سرزمین شام رفت.
در همان مدت کوتاهی که در آنجا بود در عملیات های زیادی شرکت کرد و لیاقت های بی شماری را از خود نشان داد.اما طولی نکشید که در عملیات امام رضا (ع) که شامل پاکسازی خانه به خانه بود با اصابت چند گلوله به شهادت رسید.
وی از ۲۵ فروردین ماه در سوریه حاضر شد و جمعاً به مدت ۲۲ روز در منطقه حاضر بود و در صبح جمعه ۱۹ اردیبهشت در سن ۲۰ سالگی به آرزویش دست یافت.
پیکر پاکش هم زمان با سالروز وفات حضرت زینب (س) در مشهد تشییع و در خواجه ربیع به خاک سپرده شد
🔻شاطری که اولین شهید مدافع حرم مشهد شد
🌷حسن سال 91 #دانشگاه قبول شد.
همان سال مغازه ی #نانوایی ساخته و افتتاح شد
در نهایت احترام و ادب، به حرف دل پدرش گوش کرد،
دانشگاه #نرفت و درنانوایی مشغول شد...
🌷اون سال ماه مبارک تو مرداد ماه و اوج #گرما بود.
اکثرا میگفتن نانوایی چون هوا گرم هست نمیشه روزه گرفت.
🌷اما ماه رمضان که شروع شد همه ی کارگرهای نانوایی حسن #روزه بودن و حسن که #پای_تنور خودش شاطری میکرد هم روزه هاش رو کامل گرفت؛
میگفت: اینجوری خدا داره مارو امتحان میکنه و اجرش بیشتره.
🌷هر روز هر چه بیشتر به زمان اذان مغرب نزدیک میشد دهانش از #خشکی زیاد، باز نمیشد
حسن آقا برای رفع این عطش از فرمول مخصوص خودش استفاده می کرد
و اون هم این بود که همراه برادر هاشون هر روز ظهر طالبی و بستنی میگرفتن و میدادن به مادرشون که ظهر درست کنه و بزاره تو یخچال تا واسه افطار طالبی بستنی خنک آماده بشه
🌷هر شب لحظه افطار از شدت #عطش، خوراک حسن فقط یه کاسه طالبی بستنی سرد بود
این کار ادامه داشت تا شب های آخر ماه مبارک که حسن آقا دید یه لکه هایی روی پوستش نمایان شد.
🌷بعد از دوا و درمان کاشف به عمل اومد که دلیلش همون طالبی بستنی های هرشب بوده😊
بهش گفتیم خب این چه کاریه که هر شب میکنی، معلومه ضرر داره!
با خنده می گفت اشکال نداره #برکت ماه مبارکه😊
اینم خوراک خاص منه که پای تنورم...
وقتی فتنهی ۸۸ آغاز شد ایشان چند بار به تهران رفت و آمد داشت. از آنجایی که حضرت آقا فرموده بودند فعلا نظام دست نگه دارد و وارد مقابله با معترضین نشود، ایشان منتظر بود تا خبری از دوستانش در تهران به او برسد و در صورت صدور فرمانی از رهبری، دست به کار شود و خودش را به تهران برساند. دورادور و تلفنی در جریان تمامی امور قرار میگرفت.
ایشان خیلی فرد منظمی بود. در اوایل فتنه یک بار به منزل آمد و از بیرونِ در کمد اتاقش مشغول میخ کوبیدن شد! من اعتراض کردم که چرا اینطور میکنی؟ گفت فقط نگاه کن! من هم نشستم تا ببینم چه میکند.
میخ را کوبید و از داخل کمدش چند دست لباس نظامی که از قبل داشت را بیرون آورد. یکی از آنها را به میخ آویزان کرد و کفش و وسایل نظامیاش را مرتب داخل اتاقش چید. گفتم حالا این کارها را برای چه انجام میدهی؟ گفت من اینها را آماده کردم تا هر وقت حضرت آقا امر کردند لحظهای غفلت نکنم!
من خندیدم و گفتم مگر چقدر کار دارد که از کمد لباسها و وسایلت را بیرون بیاوری؟ نگاه عمیقی به صورت من کرد و گفت مامان ما حتی لحظهای هم نباید غفلت کنیم! این جریان ادامه داشت تا فتنهی ۸۸ خوابید. بعد یک روز آمد و این لباسها را جمع کرد. در راهپیمایی 9 دی شرکت کرد و خودش از دیگران فیلمبرداری هم میکرد.
این جمله تاکید داشت؛ آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند
[شهید] در مطالعهی کتب خاطرات جاسوسان خارجی مداومت میورزید. به این دولتها به عنوان کسانی که میخواهند دنیا را با زورگویی تصاحب کنند نگاه میکرد. همچنین به عنوان قلدر منطقه. در صحبتهایش میگفت اینها هیچ کاری نمیتوانند بکنند و بر جملهی ولی فقیه که فرمودند آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند تاکید داشت.
ایشان بسیار کیس و زیرک بود. بعضی نکات را حتی در خانواده هم بیان نمیکرد و درون سینهاش نگه میداشت. دوستانی در «اطلاعات» داشت و از بعضی جزئیات با خبر بود اما برای ما بازگو نمیکرد. میگفت بعضی از فتنه گران از طرف اسرائیل ماموریتهایی داشتند و با اطمینان ذکر میکرد که هیچ کدام از این دولتها هیچ غلطی نمیتوانند بکنند!
در آخر همهی اینها از بین میروند. ما امام زمان (عج) داریم و آقایی به نام امام خامنهای! او خودش حواسش به اوضاع مملکت هست.
اجازه نمیداد کسی به حضرت آقا توهین کند
شدیدا عاشق ائمه اطهار، ولایت و آیت الله خامنهای بود. وجودش را برای حضرت آقا میگذاشت. میگفت هر جا باشم بخاطر عشقم به حضرت آقا و اهل بیت نمیگذارم کسی توهینی بکند.
یک خاطره زیبا از زبان
❤️شهید مصطفی صدرزاده درباره ❤️شهید حسن قاسمی
تعریف میکرد تو حلب شبها با موتور حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند
ما هر وقت میخاستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم .😉
🌙🌟يک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچه هاش برسونیم .
🏍چراغ موتورش روشن میرفت .
چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص ها بزنند . 🔫😑
😄خندید
من عصبانی شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو میزنند😒
دوباره خندید 😂
و گفت . مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی . که گفته. شب روی خاک ریز راه میرفت . و تیر های رسام از بین پاهاش رد میشد 😇
نیروهاش میگفتن . فرمانده بیا پایین . تیر میخوری 😱.
در جواب میگفت
😏اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده . ..
و شهید مصطفی میگفت . حسن میخندید😄و میگفت نگران نباش اون تیری که قسمت من باشه . هنوز وقتش نشده ...
و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهایی براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید🌸
📢📢📢📢📢
👇👇👇
خدا قوت💐
طاعات قبول باشه ان شاالله
بزرگواران
اثرات مراقبتهای چله ی سیزدهم ،
باز خوردهاش
انس با شهدا
برای ما بفرستید 👌❤️
سلام علیکم
ان شاالله قرار است در 🌟 #چله_کرامت_قرآنی🌟 خادم القرآن باشیم بواسطه ی انس با قرآن👌
👈 مراقبت رفتاری بر دعای مکارم الاخلاق
👇👇👇
سر سفره ی شهدایی هستیم که
✅ خادم القرآن هستند
✅ با زبان روزه به شهادت رسیدند
✅ شهدای ماه رمضان وعید فطر
✅ شهدایی که در صدق وصداقتشان آزمون سنگین پس دادند👌
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سلام علیکم ان شاالله قرار است در 🌟 #چله_کرامت_قرآنی🌟 خادم القرآن باشیم بواسطه ی انس با قرآن👌 👈 مرا
اولین روز از چله ی چهاردهم مهمان سفره ی ❣ شهید محسن حاجی حسنی کارگر❣ هستیم
👇👇👇
محسن حاجیحسنیکارگر» در 15 آبانماه سال 1367 در «مشهد» به دنیا آمد. وی در سال 1383 برای نخستین بار در مسابقات قرآن که به همّت سازمان اوقاف و امور خیریه برگزار شد، شرکت کرد و مقام نخست کشوری را در رده سنی زیر 16 سال از آن خود کرد.
وی در سال 1393 در جایگاه نماینده ایران در پنجاه و هفتمین دوره مسابقات بینالمللی قرآن کریم که در «کوالالامپور» برگزار شد، شرکت کرد و توانست مقام نخست را کسب کند. «محسن حاجی حسنی کارگر» جزو 7 قاری جمهوری اسلامی بود که در فاجعه «منا» که در مناسک حج سال 1394 اتفاق افتاد به شهادت رسید.
افتخارات
وی در سال ۸۱ برای اولین بار در مسابقات سازمان اوقاف و امور خیریه شرکت کرد و در مقطع سنی زیر شانزده سال رتبه اول کشوری را کسب کرد. وی در سی و هفتمین دوره مسابقات سراسری قرآن کریم جمهوری اسلامی ایران که در اسفند ۱۳۹۳ در شهر تبریز برگزار گردید، موفق شد پس از نماینده استان یزد حسن دانش مقام دوم را به دست آورد. نزدیک به سه ماه بعد، به عنوان نماینده جمهوری اسلامی ایران در پنجاه و هفتمین دوره مسابقات بینالمللی قرآن کریم مالزی نیز با تلاوتی شایسته، موفق به احراز رتبه نخست شد.
وی در سال ۸۱ برای اولین بار در مسابقات سازمان اوقاف و امور خیریه شرکت کرد و در مقطع سنی زیر شانزده سال رتبه اول کشوری را کسب کرد. وی در سی و هفتمین دوره مسابقات سراسری قرآن کریم جمهوری اسلامی ایران که در اسفند ۱۳۹۳ در شهر تبریز برگزار گردید، موفق شد پس از نماینده استان یزد حسن دانش مقام دوم را به دست آورد. نزدیک به سه ماه بعد، به عنوان نماینده جمهوری اسلامی ایران در پنجاه و هفتمین دوره مسابقات بینالمللی قرآن کریم مالزی نیز با تلاوتی شایسته، موفق به احراز رتبه نخست شد.
در رفتار حاج محسن ناراحتی و بداخلاقی نبود، حتی زمانی که از شهرستان با خستگی بسیار به خانه میآمد بعد از چند ساعت کوتاه برای استراحت بلافاصله برای تلاوت حرم آماده میشد، گاهی میگفتم محسن جان خسته نشدی این قدر برنامه انجام میدهی، میگفت: «مادر وقت زیادی ندارم و خیلی کار مانده که باید انجام دهم»، انگار به او الهام شده بود.
گاهی اوقات برای حضور در محفل قرآنی با او تماس میگرفتند بلافاصله لباسهای سربازی را داخل ماشین عوض میکرد و سریع خود را به جلسه میرساند و دیگر خانه نمیآمد؛ با تمام برنامههایی که داشت در دانشگاه هم درس خواند و سال گذشته حدود دیماه و قبل از اعزام به سربازی کارشناسی مدیریت بازرگانی گرفت؛ محسن با اقوام و دوستان رفتوآمد داشت و صله رحم را به جا میآورد، در عین حال بسیار مقید به رعایت حریمهای محرم و نامحرم بود.
حتی وقتی برای تلاوت در جلسه گمنامی در منطقهای دور افتاده دعوتش میکردند میگفتم: «خستهای نرو»، میگفت: «اینجا را باید حتما بروم چون برای رضای خداست»، ادامه داد: محسن بسیار به رهبر معظم انقلاب ارادت داشت و ایشان مرجع تقلید حاج محسن بودند، محسن تابع امر حضرت آقا بود و در دوران نوجوانی هم در محضر ایشان تلاوت قرآن انجام داده بود