eitaa logo
‌👑دࢪحــــــــوالی‌عشــــــــق👑
254 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
161 فایل
💕🕊 وخدایی ڪھ بشدݓ کافیسټ 💕🕊 خواستین تࢪڪ کنین برای فرج مولامون صلوات بفرست💕🕊 راه‌ارتباط‌ماوشما‌↯ @HeydarJon کلبه‌شروط‌ما↯ @Rahrovneeshg1401 بگوشیم↯ https://harfeto.timefriend.net/16636088185468
مشاهده در ایتا
دانلود
«⛅️☔️» +خدایا🌱- توفیقِ‌تنفرازگناه‌روبه‌من‌بده:) میدونی‌چیه؟ گناه‌که‌می‌کنی؛ بال‌وپرِخودت‌رومی‌شکنی! به‌خدا‌که‌ضرری‌نمی‌رسه🚶🏿‍♂🎈:) ؟ و‌در‌هیاهوی‌دنیای‌تاریکم... به‌نوری‌پناه‌میبرم‌که‌امید‌من‌است🕊! خدایا‌‌نجاتم‌بده‌از‌گمراهی‌؛ از‌دوری‌از‌تو...
چو دیده را ببستی زجهان، جهان نماند...! ✨
"'حاج‌آقا‌قرائتی‌تعریف‌میکردند‌: '-'فردی‌گناه‌کار‌بود‌و‌به‌او‌تذکر‌دادم‌او‌‌هم‌جواب‌داد: 〔ای‌بابا‌حاج‌اقا‌فکر‌کنم‌تو‌خدا‌را‌نمیشناسی! 〔خدا‌خیلی‌خیلی بخشنده‌و‌کریمه:/ •استاد‌قرائتی‌پاسخ‌دادن:بانک‌هم‌خیلی‌خیلی پول‌داره‌ولی‌تو‌بری‌بگی‌بده‌می‌ده؟نه‌نمی‌ده:) چون‌حساب‌کتاب‌داره✋🏻🌿
صبور باش ... هم حکمت را میفهمی هم قسمت را میچشی و هم معجزه را میبینی فقط کافیست صبر کنی تا بزرگی وعظمت خدارابهترببینی! 🌼¦↫
‍ ♥️🕊 🗣اومد بهم گفت: " میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ "🙂 ساعت ۴ صبح بیدارش کردم ، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون...🚶🏻‍♂ بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت ، اما نیومد ..⏰ نگرانش شدم😟 ؛ رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و توش نماز شب می خونه و زار زار گریه می کنه !⚰😳 🔸بهش گفتم : " مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی ! می خواستی بخونی چرا به گفتی مریضم و می خوام داروهام رو بخورم ؟؟! 🤭 ↩️برگشت و گفت : شاهده من مریضم ،🤕 چشمای من مریضه ،👀 دلم مریضه .💔 من شونزده سالمه! چشام مریضه 👀! چون توی این شانزده سال امام زمان عج رو ندیده...😔 دلــم مریضه ! بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم...🤲🏻😓 👂🏻گوشام مریضه ! هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم...!!😭 فقط ۱۶ سالش بوده...ما چقد باهاش فاصله داریم..؟؟!!!💔🚶‍♂
شرایط کپی تو بیو کانال تو پشت صحنه مون گذاشته شده 🌺
عزیزم پارت گذاری اش تمام شده پارت آخر هم گذاشتیم
اره چرا یاد نده😊
خب خب نوبتی هم باشه نوبت پارت گذاریه☺️🌹
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷 *پروانه ای دردام عنکبوت,۱۰:* شب ازنیمه گذشته وخبری از طارق نشده,پدرم چندبار بااحتیاط کامل بیرون رفته بود وتااونجایی که عقلش میرسید دنبال طارق گشته ولی هیچ اثری نه ازعلی بود ونه ازطارق,نخلستان هم نمیشد که برود اخه داعشیها راه های ورود وخروج شهررا بسته بودند ونخلستان خارج ازشهربود,همه مان مثل مرغ سرکنده ازاین اتاق به اون اتاق میرفتیم,بی هدف .... یک ساعت بعدازنیمه شب بود که دوست پدرم که قراربود اخرشب ازشهر ببرتمان بیرون زنگ زد وگفت امشب اصلا امکان رفتن نیست چون داعشیا همه جا راگرفتند توهرخیابان کلی سرباز گذاشتند وهرکس راکه ببینند بدون سوال وپرسش به رگبار میبندن,توصیه کردکه به هیچ وجه ازخانه خارج نشیم ,حتی به پدرم هم گفت که مردها هم در امان نیستند دیگه زنان که جای خود دارد... چه شب نحسی بود ,به جز عماد هیچ کس چشم روی هم نگذاشت وهیچ خبری هم از طارق وعلی نشد که نشد. نزدیک اذان صبح بود ,میخواستم به بهانه ی هوا خوری به زیرزمین برم ونمازصبحم رابخونم ودعا کنم مشکلاتمان حل بشود که ناگاه صدای اذان مسجدی که خیلی دورتر از ما بود درهواپیچید,انگار مرض داشتند تاجایی راه داشت صدا رازیاد کرده بودند ویک نفرباصدای نکره اش اذان به سبک سنی ها میگفت وبعداز اذان اعلام نمود وقت نمازاست وچون به مدد خداوند حکومت سراسر نور اسلامی داعش برپاشده ,تمام مردها موظفند به محض شنیدن اذان به مسجد بیایند ونماز جماعت بخوانند واگر شخصی هنگام نماز بیرون از مسجد درمغازه,خیابان,کوچه و...دیده شود بدون سوال تیرباران خواهد شد.. پیش خودم گفتم:عجب ادمهای بی منطق ووحشی هستند ,بااین کارا که ملت رااز دین اسلام گریزان میکنند وباعث میشن مردم از دین زده بشوند... خورشید طلوع کرده بودبااینکه مادرم بساط صبحانه راه انداخته بود اما هیچ کداممان میلی به خوردن نداشتیم ,هرکدام از ما گوشه ای کز کرده بودیم. عماد هنوز خواب بود ودرهمین حین در خانه رابه شدت زدند واز پشت در سروصداهای زیادی میامد انگار به خانه ی ماحمله شده بود پدر:بچه ها سریع چادر وروبنده بپوشین وخودش با ترس وهراس رفت طرف در تا بازش کند... ادامه دارد... 🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋