سلام دوستان وقتتون بخیر
یکی از دوستان به نام ایدی #شهید_مشلب چند وقت پیش میخواستن تو کار کانال کمک کنن به ایدی ادمین کانال مراجعه کنن
اجرکم عندالله....
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼🍃✵─┅┄
✅ ادامه مباحث 👇
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخونیم
#خانواده_ولایی
#اینکه_گناه_نیست
✅ادامه رمان مذهبی👇
#رمان_اورا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی¦ آموزش ازدواج💞
. #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 75 🔶🔶🔶 استاد پناهیان: 💠 میفرماید : یک ذره از محبت خدا در دلی نمینشیند
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 76
استاد پناهیان؛
🔶مابزرگترین استاد اخلاق و بزرگترین مربی معنوی رو همیشه همراه خودمون داریم ،
🔴 اما قدر نمیدونیم .
با همین مقدمه اجازه بدین اشاره ای به مطالب شب قبل بکنم ،
یقینا به هر کدوم از ما بگن شما نیاز دارید یک استاد و مربی اخلاق داشته باشید ؟
✅خواهیم گفت بله ، نیاز داریم ،
چقدر خوبه
🔹اجازه بدین یکی دو تا مثال بزنیم .
یه آقای بازاری خدمت یکی از خوبان رسیدند ،
اقای رجبعلی خیاط ، بعضی علما خاطرات ایشون رو نوشتند .
🔶بنده منزل ایشون رو در چهار راه مولوی تهران دیدم و چرخ خیاطی ایشون هنوز کنار اتاق بود .
🌺🌺
چرخی که از فرزندان ایشون میگفتند
که پای این چرخ ایشون بارها به خدمت حضرت مولا ولی عصر (عج) رسیدند.
❌پیش ایشون میان میگن گره افتاده به کارم چه کنم ؟
اوضاعم به هم ریخته ایشون نگاه ،میکنند ،
خب اولیای خدا وقتی پرده جلوی چشماشون نباشه
✅طبیعتا میتونن هر چیزی رو اراده کنند👈 ببینند.
به این آقای بازاری تاجر میگن که شما چند سال قبل ارثیه باباتون و که تقسیم میکردین ،
🔴حق خواهرتون و کامل ندادین به این دلیل گره افتاده به کارتون
بریدخواهرتون و راضی کنید
میان پیش خواهر میگن خواهر
تو چرا چیزی به ما نگفتی وقتی ازما راضی نیستی؟
موقع تقسیم ارث میگفتی ،
🔶خواهر هم محبت به برادر داره با اینکه ته دلش راضی نیست اعلام میکنه نه عزیزم شما بالاخره برادر ماهستی ،
پول پیش شما باشه انگار پیش ماست
گفتن نه خواهرمن ، شما باید راضی بشی حق شما در اموال ماست
والا من گرفتاری سنگین پیدا میکنم ،
به پول امروزمان صد هزار تومان به خواهر میدن ،
🌸خواهر خوشحال میشه و تشکر میکنه ،
میان پیش آقای رجبعلی خیاط
ایشون عرضه میدارند نخیر ته دل خواهرتوهنوز راضی نیست وخواهر تو هنوز احساس حق میکنه در اموال تو. باید بری راضیش کنی ،
دومرتبه مجبور میشه بیاد پیش خواهر سیصد هزار تومان پول اون زمان میده ،
✅خواهر راضی که میشه آقای رجبعلی خیاط نگاه میکنه با چشم بصیرتی که داره
به آقای بازاری تاجر میفرماید که خب مشکلت حل شد از فردا گره هات باز میشه ،
✅🌸🌸
یکی از عواملی که رجبعلی خیاط رو به این درجه رسوند ، نماز مودبانه ی بدون تکبر اون بود .
♻️💠♻️💠♻️
ادامه داره ....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۷۵ استاد پناهیان : 🔹🔸🔸🔻 🔹من برات انتخاب کردم ؛ متناسب با تو همین پدر و مادرن✅ م
#خانواده_ولایی ۷۶
استاد پناهیان:
"داستان اویس قرنی"
🔻🔸🔹🔻
هر چی بابا و مامان گفتن گوش کنیم❓
نه دیگه همه چی،مثلا گفت :
نماز نخون ما هم نخونیم⁉️
🔹اولا که :
باباها از خداشونه بچشون نماز بخونه✅
حالا اگه بود یه موردایی...❗️
یه لبخند بزن بگو:
بابایی فدات بشم
حالا بذار این دفعه ام بخونم
سخت نگیر قربونت برم👌😊
ولی بابا و مامان محل رشد آدم هستن
بهشون احترام بذارید ✔️
احترام به پدر و مادر باید :
فرهنگ بشه در جامعه ما ✅
یه سوال❓
امروزه در جامعة ما سطح احترام
به پدر و مادر خوبه یا خوب نیست❓
⭕️ متاسفانه خیلی خوب نیست
✍داستان اویس قرنی رو همه بلدن دیگه؛
🔹کسی که عاشق پیامبر بود
مادرش ملحد بود, اویس میخواست بره مدینه
پیامبر رو ببینه مادرش گفت کجا ❓
🔹گفت دارم :
میرم مدینه پیامبر رو ببینم
🔹مادرش گفت:
باشه فقط یه روز میری و برمیگردی
رفت اتفاقا همون روز پیامبر مدینه نبودن😔
داشت برمیگشت گفتن بهش👇
اویس کجا میری تو داری از عشق پیامبر
از بین میری و آب میشی❗️
گفت،همین پیامبری که عاشقشم گفته:
حرف مادر ملحدتو گوش کن👌✔️
( اویس برگشت... )
🔹فردا که رسول خدا برگشتن گفتن :
بوی اویسم میاد,بوی عطر اویسم
به مشامم میرسه....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
@ostad_shojae1_1806882.mp3
زمان:
حجم:
4.69M
#این_که_گناه_نیست 53
دنبالِ ریشه ی گره هایِ زندگیت
👈بیرون از وجود خودت، نَگـرد!
اگه می بینی؛
کارهای خیرت، به روحت قدرت نمیدن؛
یعنی یه جای کار لنگه❗️
بی خیالش نشو؛ بگرد و پیداش کن👇
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... ۷۵ لبخند ملیحی گوشه ی لبش نقش بست و سرشو تکون داد. -آره من میبینمش! شما نمبینیش؟؟ ز
🔹 #او_را ... ۷۶
گوشی رو از کیفم برداشتم و افتادم رو تخت،🛌
هنوز سایلنت بود و پنج تا میس کال از "اون" داشتم.
همون موقعی که تو خونش مشغول فضولی بودم زنگ زده بود و نگران شده بود!
با یادآوری خرابکاری هام و اتفاقات و در آخرهم دادی که سرش زدم،
احساس شرمندگی کردم.
لب پایینمو گاز گرفتم!
تازه فهمیدم چیکار کرده بودم!
اون همه دردسر براش درست کردم،
آخرم هرچی از دهنم درومد بهش گفتم!
خجالت زده به اسمش نگاه کردم!
"اون"!!
چهرش جلوی چشمم نقش بست!
نمیدونم چرا
با اینکه ازش بدم میومد،
ولی ازش بدم نمیومد!!!
خودمم نمیفهمیدم یعنی چی!
بیشتر برام شبیه معما بود!
انگشتمو رو اسمش نگه داشتم و ویرایش رو زدم
"اون" رو پاک کردم و نوشتم "سجاد"
اما نتونستم تایید رو بزنم!
سجاد،یه جوری بود!
انگار خجالت میکشیدم اینجوری صداش کنم!
دوباره پاک کردم و نوشتم
"آقا سجاد"
اینجوری بهتر بود!!
بابام اگر میفهمید شماره ی آخوند تو گوشیمه،این بار دیگه حتما از ارث محرومم میکرد!!
رفتم تو صفحه ی اساماس،
با فکر اینکه بخوام از یه پسر معذرت خواهی کنم،
اخم کردم و گوشیو گذاشتم کنار.
اما...
عذاب وجدان داشتم!
باهاش بد حرف زده بودم!
با خودم گفتم
اصلا اگر اشتباه میکنه،تقصیر خودش نیست که!
اینجوری بهش یاد دادن.
اگر باور من درست باشه،بهش ثابت میکنم و از اشتباه درش میارم...😊
دوباره گوشی رو برداشتم!
نمیدونم چرا این آدم اینجوری بود!
یه جوری بود!
دلم میخواست همش یه جوری نزدیکش بشم!😅
چی باید مینوشتم؟؟
یاد حرفاش افتادم...
نمیفهمیدم!
یعنی چی که مشکلاتم رو خدا به وجود آورده؟
یعنی چی که اون خدا رو میبینه؟
اون جمله های تو دفترچه...
همه چی برام نامفهوم بود!
کلا این موجود عجیب بود!
ساعت داشت ده میشد!🕙
هرچی فکر کردم،چیزی به ذهنم نرسید!
فقط یچیز نوشتم
" ببخشید! "
چشمامو بستم و ارسال رو زدم،
هضمش برام سخت بود که ببینم از یه پسر عذرخواهی میکنم!!
ده دقیقه ای گذشت.
لجم گرفته بود که غرورمو گذاشتم زیر پا اونوقت اون حتی جوابمم نمیده!!
دلم میخواست دوباره گوشیو بردارم و از اول فحشش بدم که پیام داد!
نفسمو حبس کردم،نیم خیز رو تخت نشستم
و پیامشو باز کردم
"خواهش میکنم.
ایرادی نداره."
خورد تو ذوقم!
همش همین؟؟😳
بعد با خودم فکر کردم
خب آره دیگه،تو هم یه کلمه گفتی!
باز این لطف کرده چهار کلمه جواب داده!!
دوست داشتم باز باهاش صحبت کنم!
بنظرم رسید شاید بهتر باشه بحث نصفه نیممون رو ادامه بدم!
"دوست نداشتم اینجوری بشه!
متاسفم...
ولی من واقعا نمیفهمم چی میگید!"
"خدای ندیده رو هیچکس نگفته بهش ایمان بیار!
ولی خب نیاز هم نیست یک جسمی رو ببینید.
همین اتفاقاتی که طول شبانه روز برای ما میفته نشونه ی وجود خداست!"
"اصلا باشه...
به فرض هم که خدا وجود داره!
مگه نمیگید خدا مهربونه؟؟
پس چرا اینهمه درد کشیدن منو نمیبینه؟
اگه میبینه چرا کاری نمیکنه؟
متاسفم اما...
من نمیتونم وجود این خدا رو باور کنم!"
"یعنی فقط بخاطر مشکلاتتون؟؟!"
"خب آره ،مگه چیز کمیه؟؟"
"فکر میکنم لازم باشه فردا همدیگه رو ببینیم!
وقت دارید؟"
وای...میخواست منو ببینه!
سعی کردم معلوم نباشه که ذوق کردم!
"بله،چه ساعتی و کجا؟"
"ساعت چهار،میدون آزادی.
شبتون بخیر."
تعجب کردم و با خودم شروع کردم به حرف زدن!
-وا!
به همین زودی خداحافظی کرد؟؟😕
این ساعت تازه اساماس بازی مزه میده!
تازه میخواستم بگم بیا تلگرام!!
خیلی وقت بود با پسری چت نکرده بودم!
اصلا از ضدحالی که بهم زد خوشم نیومد!
این بار با بی حالی نوشتم
"شب بخیر!"
"محدثه افشاری"
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
Hamed_Zamani_Shahre_Baran_1396-10-29-13-30.mp3
زمان:
حجم:
3.85M
❤️ ترانه بسیار زیبا درمورد #امام_زمان (عج)
🌺نبودی و هزار دفعه زمین خوردم
🌺نبودی و کم آوردم
🎤🎤 حامد زمانی
#سه_شنبه_های_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼🍃✵─┅┄
✅ ادامه مباحث 👇
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخونیم
#خانواده_ولایی
#اینکه_گناه_نیست
✅ادامه رمان مذهبی👇
#رمان_اورا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی¦ آموزش ازدواج💞
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 76 استاد پناهیان؛ 🔶مابزرگترین استاد اخلاق و بزرگترین مربی معنوی رو همیش
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 77
استاد پناهیان؛
💢چقدر خوبه آدم اوستا بالا سر خودش داشته باشه .
خوبه آقا ؟
خیلی دلتون بخوادها... که اوستا داشته باشیم ،
خدایا یک راهنما ، یک استاد ، یک مربی برای رسیدن خودت به ما برسان .
الهی آمین✅🌺
حالا من یک استاد به شما معرفی بکنم ،
شما قبول میفرمایید؟
بله ...
✅استادمیخوای ؟
نماز ...
نماز اوستای رسوندن انسان بسوی خداست
✅🌺
نماز زنده س ،
باشعوره ،
متحرکه ،
فعاله ،
بصیره ،
آگاهه
نماز هر کسی متناسب با او کاری میکند .
نماز یه فعالیت مرده بی روح عمومی نیست ،
که همه باهم آنرا انجام بدهند مثل یک مراسم یا یک عادت شخصی ،
نماز من
اگر حب مقام دارم ،
حب مقام مرا برطرف میکند .
اگر حب مال دارم ،
حب مال مرا برطرف میکند .
اگر حب شهوت دارم ،
🔶 حب شهوت مرا برطرف میکند .
✅🔶🔶
اگر تکبر دارم ،
تکبرم را زائل میکند ،
اگر محبت به خدا ندارم ،
محبت به خدا می آورد .
نماز هرکسی میدونه باهر کسی چیکار کنه .
🔶🔶🔶
نماز اوستای ماست برای رسیدن به خدا ✅🌺
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۷۶ استاد پناهیان: "داستان اویس قرنی" 🔻🔸🔹🔻 هر چی بابا و مامان گفتن گوش کنیم❓ نه د
#خانواده_ولایی ۷۷
استاد پناهیان:
🔸➖➖🔸
{ سطح احترام رو ببرید بالا }
🔻از امام صادق ˝ع˝ پرسیدن :
منظور از احسان در آیه« و بالوالدین احسانا » چیه؟
🔹فرمودن :
یعنی خوب باهاشون نشست و برخواست کنی 👌
مثلا: بابات خواست یه حرف تکراری بزنه
یه جوری رفتار کنی انگار اولین باره میشنوی ✅
⚠️اگه یادش اومد برات گفته تو بگو نه بابا
یه جاهاییش خیلی باحال بود و انگار جدید میشنوم 👌
اینو بگی راه دوری نمیره✔️
⭕️ اینو نگی بهشت تو و فرصت بهشت رفتن تو
از دست میره...
🔹با هیچ کار دیگه ای نمیتونی اینقدر کرور کرور رشد کنی✔️
بگو بذار مادرت صفا کنه 👌
🔻کاری بکن مامان و بابات راحت ازت چیزی بخوان
و سختشون نباشه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
@ostad_shojae1_1808120.mp3
زمان:
حجم:
5.3M
#این_که_گناه_نیست 54
💢تو ثروتمندی؛
اگر...
و مال باخته ای؛
اگر ...
اعمال خیرت چطور سند میخورند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... ۷۶ گوشی رو از کیفم برداشتم و افتادم رو تخت،🛌 هنوز سایلنت بود و پنج تا میس کال از "اون
🔹 #او_را ... ۷۷
صبح با آلارم گوشی
از جا پریدم!
اینقدر سریع بیدار شدم
که تا پنج دقیقه فقط رو تخت نشسته بودم تا ببینم چی به چیه!!
یکم به مغزم فشار آوردم
برنامه امروزم...
تا ساعت دو دانشگاه ،
و ساعت چهار یه قرار مهم!
نمیدونم چرا دلم یه جوری میشد...!
از فکر اینکه باهام قرار گذاشته ...
انگار تو این زندگی مسخره تازه یه موضوع جالب پیدا کرده بودم!
سریع یه دوش گرفتم
بهترین اسپریم رو زدم و انداختمش تو کیفم!
دلم میخواست امروز بهترین تیپمو بزنم تا قیافه ی ترسناک دیروزم از یادش بره!
بیخیال به حراست دانشگاه،
مشغول به آرایش شدم.
جلوی موهامو اتو کردم و مرتب فرقمو باز کردم،
بقیه موهامو به سختی بافتم و انداختم پشتم!
خط چشمم رو برداشتم
و حالت خماری به چشمام دادم
و با ریمل و رژ لب جدیدم،
واقعا شبیه آهو شدم!
آهو!
با این کلمه یاد سعید میفتادم...💔
آهی کشیدم و رفتم سراغ لباسام.
بهترین مانتویی رو که داشتم برداشتم
و خلاصه محشر شدم!👌
تو آینه نگاه کردم
همه چی عالی بود،
بجز...
زخم یادگاری عرشیا!
دستمو گذاشتم روش...
هنوز نتونسته بودم باهاش کنار بیام!
هرچند با وجود این زخم هم خوشگل بودم
اما....
کیفم رو برداشتم و رفتم بیرون.
طبق معمول ،خوردم به ترافیک!
تهران حتی صبح زودشم خلوت نبود!😒
صدای آهنگ رو دادم بالا و زیرلب باهاش همراهی کردم...
آهنگی که پخش میشد،شاید واسه شش سال پیش بود
اما هنوزم برام جذاب و قشنگ بود!
ریتمشو دوست داشتم...
ساعت هشت رو گذشته بود اما هنوز تو ترافیک خیابون ولیعصر بودم!
جلوی دانشگاه،شالمو با مقنعه عوض کردم و یکم رژ لبمو کمرنگ کردم.
سر هیچ کدوم از کلاس ها تمرکز نداشتم!
هرچی ساعت به چهار نزدیکتر میشد، تپش قلب منم بالاتر میرفت!
حتی زنگ و پیام مرجان رو جواب ندادم.
به هرچی فکر میکردم جز درس!
خصوصا ساعت آخر که دیگه خیلی نزدیک چهار شده بود!!
سرم پایین بود و با خودکار،یکی از برگه های کلاسورم رو خط خطی میکردم،
با دستی که روی برگه گذاشته شد،یکه ای خوردم و سرم رو بالا گرفتم!
استاد با اخم بالای سرم ایستاده بود!!😥
-به به!
میبینم که دارید یادداشت برداری میکنید از درسا!!
ولی اونقدر غرق درس بودید که اصلا صدای منو نمیشنیدید!!
آب دهنمو قورت دادم و با حالت مظلومانه ای زل زدم به استاد!
کلاسور رو از دستم گرفت و با پوزخند نگاهش کرد!
-به به!
چه نکته برداری دقیقی!!
مفید و مختصر!
" اون !!! "
با رنگ پریده کلاسور رو گرفتم و سریع به برگه نگاه کردم!
خودمم نفهمیدم کِی نوشته بودم "اون"!!
صدای خنده ی بچه ها به شدت رفت روی اعصابم.
از استاد اجازه گرفتم و با وسایلم رفتم بیرون!
دوست داشتم همون لحظه خودم و استاد و همه ی کلاس رو بفرستم هوا!
خون خونمو میخورد!
با کلافگی و عصبانیت از دانشگاه زدم بیرون و سوار ماشین شدم و با سرعت از اونجا دور شدم....
بلند بلند خودمو دعوا میکردم!
"خاک تو سرت!
همینت کم بود که جلوی بچه های کلاس،سنگ رو یخ شی!
دیگه هیچ آبرویی برات نموند!
چت شده تو؟؟
احمقققق!
.
نکنه عاشق شدی؟
چی؟کی؟من؟
اونم عاشق یه آخوند؟
نه امکان نداره!
پس چته؟؟
من...
من فقط...
نمیدونم!
نمیدونم چمه!
ولی اون یه جوریه!
یه جوری...
اه لعنتی...
یه ریشوی ابله منو...
نه گناه داره!
.
پسر خوبیه!
نمیدونم...
نمیفهمم چرا همش تو فکرشم!
از بس احمقی...
تو آدم نمیشی!
هنوز زخم یار قبلیت رو صورتته!
اصلا به تو چه!
ول کن
بسه..."
شاید تا نیم ساعت با خودم دعوا میکردم...
نزدیک میدون آزادی شده بودم اما هنوز ساعت سه بود!!
یک ساعت مونده بود!
یک ساعت تا اومدنش...
"محدثه افشاری"
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟