eitaa logo
AmirIzadiHamedani14 کانال حاج امیر ایزدی همدانی
490 دنبال‌کننده
155 عکس
572 ویدیو
12 فایل
نشر آثار و اطلاع رسانی جلسات امیر ایزدی همدانی
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 🔹 علیه السلام 🔹 ... اکبر که در سپهرِ شرف ، آفتاب بود آئینه ی وجاهتِ ختمی مآب بود هم پاره ی جگر به جگر پاره ی رسول هم ترجمانِ وحی و زبانِ کتاب بود احسانِ او ، زبانزدِ اهلِ مدینه گشت دستش گره گشایِ همه شیخ و شاب بود « نار الضّیافه » بر درِ « دار الضّیافه » داشت کاو را به صاحبانِ کرم انتساب بود مهمان نواز و مَحرمِ راز و خجسته پی عالَم ، کویرِ تشنه و او چون سحاب بود دانایِ حکمت و ثمرِ نخلِ معرفت دارایِ علم و حلم ، به فصلِ شباب بود آید به گوشِ جان « اَوَلَسنا عَلَی الحَقَش » او را مرامِ نیک و کلامِ صواب بود او را خدا ز « عترتِ عمران » گزیده بود اسرار ، بی شمار ، در این انتخاب بود اوّل قتیلِ نسلِ خلیلِ خدا به طف جانبازی اش به سوی جنان ، فتحِ باب بود در او عیان ، تجلّیِ ایمانِ پنجتن بر عقلِ کُل ، حسین گل و او گلاب بود چونان عمو ، برایش امان آمد از عدو رد کرد آن امان که ز اهلِ عذاب بود عبّاس و او به سوره ی اخلاص ، آیه اند آن ماه آلِ هاشم و این آفتاب بود بی شُبهه ، شبهِ ختم رسالت به کربلا از پایه های اصلیِ این انقلاب بود هر کس که بُرد وقت دعا ، نامِ او به لب هر حاجتی که خواست ز حق ، مستجاب بود شش گوشه شد ضریحِ حسین از وجودِ او پایین ِ پایِ باب ، وِ را جایِ خواب بود روزِ دَهُم ، امام سوُم را غریب دید « هَل مِن مُغیثِ » خون خدا ، بی جواب بود رخصت طلب نمود و به میدان روانه گشت شوقِ شهادتش به سر و در شتاب بود وقتی روان ، روانِ حسین از خیام شد از خوفِ او ، به قلبِ عدو ، اضطراب بود با یأس بر پسر ، پدر آن دم نگاه کرد بغضِ گلوش ، چون شکننده حُباب بود بر دست خود محاسنِ پاکش گرفت و گفت : حرفی که شرحِ درد دلِ بی حساب بود یا رب ! گواه باش به جنگِ سپاه کفر عازم شد آن جوان که چو ختمی مآب بود نامش علی ، شبیه ترین فرد ، بر رسول در خَلق و خُلق و منطقش ، آن مستطاب بود کم کم علی به مرکزِ میدان قدم نهاد شمشیر داشت بر کف و پا در رکاب بود لب بر رجز گشاد و بر آن قوم ، پند داد بی بهره گر چه آن همه وعظ و خطاب بود در ، دم شکافت قلبِ سپاه یزید را شمشیرِ وی ز خونِ عدو ، کامیاب بود شمشیر زد چو شیرِ خدا ، در مصاف شرک او شاهبازِ دین و عدو چون غُراب بود دشمن به زیرِ ضربه ی جانسوز وی ، چنان ماری ، اسیرِ پنجه ی تیز عُقاب بود آمد دمی به نزدِ پدر ، خسته ، تشنه کام لعل لبش تَرَک تَرَک از قحطِ آب بود بوسید خون حق ز لبِ آن جوان که هان! بنگر که خشکتر ز لبت ، کامِ باب بود پس در دهان ، زبانِ عزیزِ دلش نهاد بس رازها در این عملِ آن جناب بود فرمود : صبر کن ، که پیمبر تو را دهد آبی که هر سؤالِ عطش را جواب بود بار دگر به سوی سپه گشت حمله ور رزمنده ای که حافظِ اُمّ الکتاب بود آمد هدف به ضربتِ دشمن ز هر طرف آن قوم را به کشتنِ اکبر ، شتاب بود با جسمِ پاره پاره چو افتاد بر تراب فرقش دو تا ز تیغ ، چنان بوتراب بود آمد حسین و خم شد و رخ بر رخش نهاد اشکش روان ز دیده ، چنان دُرّ ناب بود گفت : ای عزیزِ دل ، پسرم ، نورِ دیده ام با بودنِ تو ، در دلِ من ، صبر و تاب بود رفتیّ و راحت از غمِ دنیا شدی ، علی بابت غریب مانده و قلبش کباب بود جانا ! پس از تو خاک به سر باد ، دهر را بعد از تو کاش خانه ی عالَم ، خراب بود برداشت چونکه صورت از آن رویِ لاله گون گویی ز خون ، محاسن او را خضاب بود از « » قبول کن این شعر ، یا حسین ! او را امید بر کَرَمت ، بی حساب بود 🔹 با لمس لینک زیر به ما بپیوندید: 🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🟤 لطفاً برای و و علیهم السلام و این کانال را به دوستان خود معرفی کنید. 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 🔹 علیه السلام روزی که در دیار بلا ، انقلاب بود قحطیّ آب در حرمِ بو تراب بود در گاهواره ، کودکِ بی شیر ، ناله داشت از کف ، قرار داده و در پیچ و تاب بود هَلْ مِنْ مُعینِ خون خدا را شنید او شیون بلند کرد و همینش جواب بود یعنی منم فدایی ات ، ای سبط مصطفی از داغ بی کسیّ تو ، قلبم کباب بود می کرد حس ، امام زمانش بُوَد غریب بر یاری اش مجاهد پا در رکاب بود وقتی حسین نالة ششماهه را شنید آمد به سوی خیمه ، دو چشمش پر آب بود گفتا : بیاورید برم را در انتظارِ طفل خود ، آن مستطاب بود دست خدا گرفت قماطش به روی دست بر دشمنان سنگدل ، او را خطاب بود گر رحم بر حسین نکردید و از جفا بر کشتنش یکایتان را شتاب بود رحمی کنید بر پسرِ شیر خواره ام کاند مَثَل چو ماهیِ بیرون ز آب بود در سنّتِ رسول خدا جدّ اطهرم بر کامِ تشنه ، آب رساندن ، ثواب بود این طفلِ شیر خواره ندارد توان جنگ گرچه وِرا به شیر خدا انتساب بود دیدند در سپاه ستم پیشه گانِ شام زاین صحنه و کلامِ حسین ، انقلاب بود گفتند عدّه ای که به طفلش دهید آب برخی مخالفِ سخنِ آن جناب بود ترسید ابن سعد ، سپاهش رود ز دست در دل وِرا ز آخرِ کار ، اضطراب بود در فکر گندم ری و حُکمِ امارتش غافل ز قهرِ خالقِ مالک رقاب بود گفتا به حرمله که کند کار را تمام آن تیره دل ، شگفت زده ، زاین عتاب بود پرسید : زاین دو ، تیرِ سه شعبه ، که را زنم ؟ در چلّه داشت تیر و گهِ انتخاب بود گفتا : ببین سپیدیِ حلقومِ کودکش رخشد چنان که در نظرت زرّ ناب بود یک کامِ خشک ، شد هدف تیرِ آبدار خورشید سوخت زین غم و گویی مذاب بود تیر از کمان پرید و به حلقِ علی نشست و آن صیدِ غرقِ خون شده در پیچ و تاب بود در منطق یزید و سپاهِ پلیدِ او شش ماهه را ، سه شعبة سمّی ، جواب بود لبخند زد به روی پدر ، شد فدای دوست خاموش شد ز گریه ، تو گویی به خواب بود جاری شد از گلوی علی ، خونِ خونِ حق در غنچة خزان زده ، قدری گلاب بود پاشید چند قطره از آن بر رخِ حسین روی عزیز فاطمه از خون خضاب بود بابش حسین ، خونِ وِرا بر فلک فشاند هر قطره اش به سرخیِ یاقوت ناب بود گر قطره ای بخاک از آن خون چکیده بود ارکانِ نُه فلک ، همه از بُن ، خراب بود آن تیر سوخت جان حسین و دل رباب بر خرمنِ وجود ، چو برقِ شهاب بود یارب ! مباد مرد ، خجل گردد از عیال دارم گمان ، امام ، خجل از رباب بود وقتی رباب بوسه ز حلقومِ او گرفت در عرش و فرش ، شورشِ یوم الحساب بود بابا نماز خوانْد و سپردش به مهدِ گور آن خاکِ تیره ، چو بر رخِ اصغر ، نقاب بود خاکم به سر ، شراره به دل ، عقده در گلوست کاین تلخْ قصّه ، ثبت به چندین کتاب بود برخی نوشته اند : مزارش شکافتند 1 شاهد بر این قضیّه ، دو چشم رباب بود نَبْوَد عجب اگر که بگویم : به راه شام بر نی سرش به جلوه ، چنان آفتاب بود می خواست مادرش که در آغوش گیردش افسوس ! دستِ خستة او در طناب بود زینب به گریه گفت : امان از دل رباب هر چشم ، چشمه سار و دلِ او کباب بود گاهی به یاد اصغرِ شیرین لبش ، به شور کنج خرابه ، ذکر شبش ، ذکر خواب بود هر کس گریست بهرِ علی ، او دعاش کرد دانم ، دعای خسته دلان ، مستجاب بود باب_الحوائج است علی اصغرِ حسین یادش به شهرِ فیض ، مرا فتحِ باب بود شکر خدا که « » از صدق و اعتقاد مدحتسرای عترتِ ختمی مآب بود 1 - ریاض القدس – محمد قزوینی – ج 2 – ص 103 * شیخ سبزواری – جامع النورین – مجلس 28 🔹 با لمس لینک زیر به ما بپیوندید: 🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🟤 لطفاً برای و و علیهم السلام و این کانال را به دوستان خود معرفی کنید. 🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم 🔹 🔹 علیه السلام 🔹 ... اکبر که در سپهرِ شرف ، آفتاب بود آئینه ی وجاهتِ ختمی مآب بود هم پاره ی جگر به جگر پاره ی رسول هم ترجمانِ وحی و زبانِ کتاب بود احسانِ او ، زبانزدِ اهلِ مدینه گشت دستش گره گشایِ همه شیخ و شاب بود « نار الضّیافه » بر درِ « دار الضّیافه » داشت کاو را به صاحبانِ کرم انتساب بود مهمان نواز و مَحرمِ راز و خجسته پی عالَم ، کویرِ تشنه و او چون سحاب بود دانایِ حکمت و ثمرِ نخلِ معرفت دارایِ علم و حلم ، به فصلِ شباب بود آید به گوشِ جان « اَوَلَسنا عَلَی الحَقَش » او را مرامِ نیک و کلامِ صواب بود او را خدا ز « عترتِ عمران » گزیده بود اسرار ، بی شمار ، در این انتخاب بود اوّل قتیلِ نسلِ خلیلِ خدا به طف جانبازی اش به سوی جنان ، فتحِ باب بود در او عیان ، تجلّیِ ایمانِ پنجتن بر عقلِ کُل ، حسین گل و او گلاب بود چونان عمو ، برایش امان آمد از عدو رد کرد آن امان که ز اهلِ عذاب بود عبّاس و او به سوره ی اخلاص ، آیه اند آن ماه آلِ هاشم و این آفتاب بود بی شُبهه ، شبهِ ختم رسالت به کربلا از پایه های اصلیِ این انقلاب بود هر کس که بُرد وقت دعا ، نامِ او به لب هر حاجتی که خواست ز حق ، مستجاب بود شش گوشه شد ضریحِ حسین از وجودِ او پایین ِ پایِ باب ، وِ را جایِ خواب بود روزِ دَهُم ، امام سوُم را غریب دید « هَل مِن مُغیثِ » خون خدا ، بی جواب بود رخصت طلب نمود و به میدان روانه گشت شوقِ شهادتش به سر و در شتاب بود وقتی روان ، روانِ حسین از خیام شد از خوفِ او ، به قلبِ عدو ، اضطراب بود با یأس بر پسر ، پدر آن دم نگاه کرد بغضِ گلوش ، چون شکننده حُباب بود بر دست خود محاسنِ پاکش گرفت و گفت : حرفی که شرحِ درد دلِ بی حساب بود یا رب ! گواه باش به جنگِ سپاه کفر عازم شد آن جوان که چو ختمی مآب بود نامش علی ، شبیه ترین فرد ، بر رسول در خَلق و خُلق و منطقش ، آن مستطاب بود کم کم علی به مرکزِ میدان قدم نهاد شمشیر داشت بر کف و پا در رکاب بود لب بر رجز گشاد و بر آن قوم ، پند داد بی بهره گر چه آن همه وعظ و خطاب بود در ، دم شکافت قلبِ سپاه یزید را شمشیرِ وی ز خونِ عدو ، کامیاب بود شمشیر زد چو شیرِ خدا ، در مصاف شرک او شاهبازِ دین و عدو چون غُراب بود دشمن به زیرِ ضربه ی جانسوز وی ، چنان ماری ، اسیرِ پنجه ی تیز عُقاب بود آمد دمی به نزدِ پدر ، خسته ، تشنه کام لعل لبش تَرَک تَرَک از قحطِ آب بود بوسید خون حق ز لبِ آن جوان که هان! بنگر که خشکتر ز لبت ، کامِ باب بود پس در دهان ، زبانِ عزیزِ دلش نهاد بس رازها در این عملِ آن جناب بود فرمود : صبر کن ، که پیمبر تو را دهد آبی که هر سؤالِ عطش را جواب بود بار دگر به سوی سپه گشت حمله ور رزمنده ای که حافظِ اُمّ الکتاب بود آمد هدف به ضربتِ دشمن ز هر طرف آن قوم را به کشتنِ اکبر ، شتاب بود با جسمِ پاره پاره چو افتاد بر تراب فرقش دو تا ز تیغ ، چنان بوتراب بود آمد حسین و خم شد و رخ بر رخش نهاد اشکش روان ز دیده ، چنان دُرّ ناب بود گفت : ای عزیزِ دل ، پسرم ، نورِ دیده ام با بودنِ تو ، در دلِ من ، صبر و تاب بود رفتیّ و راحت از غمِ دنیا شدی ، علی بابت غریب مانده و قلبش کباب بود جانا ! پس از تو خاک به سر باد ، دهر را بعد از تو کاش خانه ی عالَم ، خراب بود برداشت چونکه صورت از آن رویِ لاله گون گویی ز خون ، محاسن او را خضاب بود از « » قبول کن این شعر ، یا حسین ! او را امید بر کَرَمت ، بی حساب بود 🔹 با لمس لینک زیر به ما بپیوندید: 🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14 🟤 لطفاً برای و و علیهم السلام و این کانال را به دوستان خود معرفی کنید. 🤲 التماس دعای فرج.