اَنارستــــــون
علما هم زِ نگاهت سَرِشان میجُنبد، منِ بیچاره که یک حوزوی سطح یِکَم! #محمدامین_احمدوند @Anarestun
دیدهام ماتِ نگاهت شد چو طفلی گیج که
زنگ املا بر سر"قُسطنطنیه"مانده است...!
#عارفه_نصیری
@Anarestun
طولِ نگاهت میکند تعیین عمرم را؛
رو برنگردان! عُمرِ من کوتاه خواهد شد...
#امیرحسین_اثناعشری
@Anarestun
توصیف یار فقط اونجا که
آقایِ شاعر میگه :
پلک نداشتند چشمانش
دو لب بودند که میخندیدند : )
@Anarestun
میگفت:
ببین من آدمِ دروغ و دَغل بافتن نیستم!
نمیگم تو اولیمی! بودن...قبلِ تو خیلیا بودن،
همهشونَم وقتی اومدن، گمون میکردم عشقَن!
کنارِشونَم بدک نبود حالم؛ میگفتم، میشنیدم...
روزگار میگذروندَم خلاصه...
نبودناشونَم یهچند صَباحی حالمو بد میکرد؛
اما هرچی بود، میگذشت...
اما تو نبودَنات نمیگذره!
تو نبودَنات حالمو بد نمیکنه؛ میکُشه فقط!
من با خیلیا خندیدم، اما فقط برا توئه که چشمام تَر میشه؛ فقط رفتنِ توئه که به گریهم میندازه...
حتی فکر و خیالش!
ببین من دروغ نیست توو کارم،تو اولیم نبودی... اما به جونِ مادرم قسم، آخریمی!
#طاهره_اباذریهریس
@Anarestun
سوار تاکسی شدم همسر راننده هم رو صندلی شاگرد نشسته بود وسط حرفاشون راننده گفت حاج خانوم من شما رو نداشتم چیکار میکردم
حقیقتن دلم خواست! : )
@Anarestun
میخواستم ز آدمیان دلبری کنم
گفتم که یا علی؛ دلِ پروردگار رفت...
#یکشنبهها
@Anarestun