زبان گشوده به تحسينِ شعرِ من يک شهر
من از زبانِ تو مشتاقِ "آفرين" هستم...
#حميدرضا_برقعی
@Anarestun
دارد دل و دين میبَرد از شهر شمیمی
افتاده نخِ چادر او دست نسیمی
#حمیدرضا_برقعی
@Anarestun
علی و فاطمه در سایهی هم، فکر کنید
شانه در شانه دوتا کعبهی یک دست سفید
#حمیدرضا_برقعی
@Anarestun
زبان گشوده به تحسينِ شعرِ من يک شهر
من از زبانِ تو مشتاقِ آفرين هستم😕
#حميدرضا_برقعی
🖇💌
علی و فاطمه در سایهی هم، فکر کنید
شانه در شانه دوتا کعبهی یک دست سفید
#حمیدرضا_برقعی
🖇💌
همیشه موقع دیدار او دلم میریخت
اگرچه ترس نبود اضطراب خوبی بود
#حمیدرضا_برقعی
🖇💌
اقرار میکنم که جهان بی تو!
یک ازدحام خالی از آغوش است...
#حمیدرضا_برقعی
در تیررس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان و سپر از دست من افتاد
#حمیدرضا_برقعی
به هم میریزم از چیزی که رنگی دارد از رفتن
نباید آخرِ هر جملهی خود نقطه بگذاری...
#حمیدرضا_برقعی
پن: آخر جملههات نقطه نذار🤕