سوم دبستان که بودم، یه مدت هم عاشق اون دختره بودم که خونه مامانبزرگش اینا ته کوچمون بود. پنجشنبهها ساعت سه و چهار میومدن، باباش وانت داشت، یه وانت سبز که من بعد از اون دیگه هیچوقت عینش رو ندیدم. من وامیسادم وسط کوچه، اینا میرسیدن. عین ماه پیاده میشد از ماشین، یه نگاه به من میکرد، من هم سریع دماغم رو میکشیدم بالا واخم میکردم و اونور رو نگاه میکردم.
یه بار مثل همیشه ظهر جمعه ما رفتیم خونه مامان بزرگم اینا مهمونی، از ماشین پیاده شدم دیدم یه دختر قشنگی وایساده وسط کوچه نگاهم میکنه. تا دید من نگاهش میکنم روش رو کرد اونور. دردم اومد. بعد گفتم نکنه هر هفته من یه کاری میکنم که دختر وانتی دردش بیاد؟
از هفته بعدش پنجشنبهها هروقت دختر از وانت باباش پیاده میشد، من نگاهش میکردم و لبخند میزدم، حتا اگه جوراب شلواری سفید خالخالی پوشیده بود که خیلی زشته. نگاهش میکردم و لبخند میزدم، یه جوری که انگار بز هندوانه دیده باشه. لبخند پت و پهن میموند روی صورتم، تا ایشون بره تو خونه و کوچه باز بشه خاک داغ تابستون.
یه پنجشنبه یادمه هرچی وایسادم نیومدن، غروبش خبر اومد مامان بزرگ دختر وانتی از این محله رفته. تو بگو دیگه یه پنجشنبه برای من موند، نموند، ولی من همیشه وسط کوچه که باشم اگه یه آدم قشنگی رد بشه لبخند میزنم، حتا اگه روش رو بکنه اونور...
#حمید_سلیمی
@Anarestun
آدم باید یک نفر را داشته باشد که شبها وقتی در تاریکی کنارش خوابیده با او از دیروز مزخرف طولانی یا از روز زیبای فردا حرف بزند و از شبِ اَمنی که مرکز آرامش دنیاست لذت ببرد و زخمها را به نوازش نفس گرم کسی مرهم بگذارد که بلد است بین دو لبخند اندازه یک جمله هم که شده، حرف امن بزند.
#حمید_سلیمی
@Anarestun
پلکیدیم دور و برت بلکه دلت مارو بخواد
گفتیم نکنه بخواد و نباشم
گفتی برو
موندیم گفتیم حالا سرش درد میکنه یه چیزی گفته
ما عاقل نیستیم بهمون بربخوره که،
دیوونه ایم، نباس بریم که، رفتن چیه
بدترین کاره رفتن
دیوونه ها نمیرن، هستن همیشه
#حمید_سلیمی
@Anarestun
سلام!
یارو دکتر خوشتیپه گفته
به هرکی میرسم نگم سلام
ولی من میگم به شما
شما که هرکی نیستی...
سلام!
#حميد_سليمی
@Anarestun
وسیعترین شکل تنهایی،
دورماندن از کسی است که دوستش داری.
حالا هی جهانت را با غریبهها شلوغ کن...
#حمید_سلیمی
🖇💌
دلم میخواست خانهات باشم؛
که از خستگیهایت
به من برگردی...
#حمید_سلیمی
آدم باید یک نفر را داشته باشد
که شبها وقتی در تاریکی کنارش خوابیده،
با او از دیروزِ مزخرفِ طولانی
یا از روز زیبای فردا حرف بزند...!
#حميد_سليمی