eitaa logo
اَنارستــــــون
26.8هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
205 ویدیو
2 فایل
[خدا مرا برای تو انــــــار آفریده است🌱] شروط _ تبادلات 👈 @shorutAnarestun تبلیغات 👈 @TarefeAnarestun
مشاهده در ایتا
دانلود
چه آتشی تو؟ ندانیم و این چه تأثیر است که هر که دورتر از توست بیشتر سوزد؟!
اشکِ به رخ دویده‌یِ ما را کسی ندید...
دوست دارم ز غم‌ات سر به بیابان بزنم آن بیابان که مسیرش، ز نجف تا کربلاست
چیزی را برای بعد نگذارید بعداً قهوه سرد می‌شود بعداً علاقه‌ی خود را از دست می‌دهید بعداً روز به شب تبدیل می‌شود بعداً آدم‌ها بزرگ می‌شوند بعداً آدم‌ها پیر می‌شوند بعدها زندگی می‌گذرد بعداً پشیمان می‌شوید برای کاری که نکردید... وقتی فرصتش را داشتید...
من آدم رفتن نیستم، اما...
نوشته شاید اگه میدونستیم چقدر به باهم بودن، باهم خندیدن، باهم رنج کشیدن، باهم حرف ‌زدن و درد دل کردن، باهم چای خوردن و قدم زدن محتاجیم، قدر همدیگه را بیشتر می‌دونستیم. همه اینا هم بخاطر اینه که انسان سرشت «هم‌بودگی» داره، با «جماعت» تبدیل به آدمیزاد میشه...
الحق که مهر تربت اعلیِ کربلا از ردپاى"زینب کبرى"معطر است...
باب الحسین قسمت آنان که رفته‌اند باب الرضا قرار زیارت نرفته‌ها...
بپرس از من کجا رفتم، چه کردم، با که ها بودم؟ به من حسّ مهم بودن بده این روزِ آخر را...
وطن تویی! و غریب آن که از تو دور افتاد...
ولا تَرغبنَّ فیمَن زهِد عنک... مشتاق کسی نباش که تو را نمیخواهد...
شهریور منی، آرام و خنک و بوسیدنی...
یکی به جای دلم زیر قُبه گریه کند...
راست می‌گفت: مردانِ خدا ز خاکدانِ دگرند‌... _شادی روح شهدا صلوات🌹
همه تقویم‌ها را گشته‌ام، میلادی و هجری نمی‌داند کسی او چندِ چندِ چند می‌آید
آغوشِ تو خانه‌ی من است... و استواریِ شانه‌هایت وطنم! تفاوتی ندارد کجای این جهان ایستاده باشم، فرقی نمی‌کند چقدر دور باشم از تو... در نهایت خیال برگشتن به خانه است که آدم‌ها را در غربت زنده نگه می‌دارد!
سفره‌ی هیچ کسی مثل تو بی منت نیست بی سبب نیست که صحن تو دمی خلوت نیست
امشب؟ خدیجه بِنت رَحمان زُوجه یَحیی ازهمراهان جابِرعبدالله انصاری گفته: خواب دیدم درشب اربعین آن خاتون مُجلله فاطمه زهرا-سلام‌الله‌علیها- جامه سیاه پُوشیده مُوی گیسوی خود را پریشان کرده باچهارهزار حوریه سیاه پوش وارد کربلاء شدند. چون آن مخدره نظرکرد بر قبر سیدالشهداء نعره از جگر بر کشید که زمین برلرزه افتاد و خطاب برحسین فرمود: «ای حسین ای غریـب مادر»
نوش جانش بشود هر که حرم رفت...
هوا در بلاتکلیفیِ روشنی روز و تاریکی شب بود... کاروان کم کم به دشت نینوا نزدیک میشد... زنگ صدای محمل‌ها سکوت سنگینِ شب را بهم ریخته بود... باد ناله کنان می‌وزید و پرده‌های محمل‌ها را بی رمق تکان میداد... اینبار، سوز بیابان بود که با سوزِ دل همراهی میکرد و بر تن‌های خسته اسیران تازیانه می‌زد... این دشت آشنای قریب غریبیِ مسافران امشب بود... در اين دشت روايت‌ها ديده‌اند از ارباً اربا شدن علي اكبر تا مشك حضرت سقا تا اتمام حجت بر حراميان با حنجره شش ماهه... این کاروان حرف‌های زیادی با آنان که در آنجا خفته بودند داشتند... آمده بودند تا در آنجا چهل روز غم واسیری را چله بگیرند... که بگویند این چهل، چهل سال پیرترشان کرده بود... آمده بودند تا بگویند والله كه "ما رأیت الا جمیلا" جز حقیقت نبود... اما سینه‌هامان شرحه شرحه‌ی این زیبایی شد... صبر در مقابل قامت این کاروان قد خم کرده بود... حالا می‌خواستند این داغ را بعد چهل روز، ببارند... اما عمه‌ی سادات در تمام راه چرا انقدر ساکت بود... زينب هنوز با صدای قرآن سَــر بالای نیزه هم نوایی میکرد اما حالا وقت مَحشر کربلای دل او بود... می‌تواند این داغ را زمین بگذارد؟ نه! داغ روی لب‌های خشكيده‌اش حک شده بود وقتی گلوی برادر را بوسید... زینب امشب آمده بود عهدش را با برادر تمام کند... حافظ همه‌ى امانت‌هايت بودم جانِ دلم ولى شرمنده‌ام برادرم يك گل‌ات ميان خرابه‌ی شام جاماند... و ای وای از شام...ای وای...ای وای... - سيد ياس
خواهری بعد چهل روز آمد...
به خدا کسانی می‌آیند این بدن‌های پاره پاره را جمع می‌کنند و به خاک می‌سپارند. در این سرزمین برای پدرت نشانه‌ای می‌سازند که با گذشت قرن‌ها محو نمی‌شود و پایدار می‌ماند... از هر سو می‌آیند، برایش عزاداری می‌کنند و مردهاشان مثل مادر جوان مرده گریه می‌کنند و ضجه می‌زنند. شاید زینب از عاشقی امروز ما می‌گفت... - کتاب قصه کربلا
از ما استخوان‌هایی خواهند ماند که حسین علیه السلام را دوست دارند و روحی که آواره‌ی اوست...
- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا + جانم؟! - «ضع يدك اليمنى علی قلبك و قل لَهُ اسكنی! فإن ما شاءالله كان و ما لم يشاء لم يكن.» دست راستت را بر روی قلبت بگذار و بگو؛ آرام بگیر! آنچه خدا بخواهد می‌شود و آنچه نخواهد رخ نخواهد داد.
عشق در حوصله پیداست نه در های و هوی...